خانه » سینما و تلویزیون به سوی اسکار: شعورِ ساختار در سینمای نمایشنامههای درام | نقد فیلم «حصارها» × توسط امیرحسین صفری در ۱۳۹۵/۱۲/۰۲ , 00:41:09 0 حصارها بهمعنای واقعی یک فیلم جمعوجور، عمیق، دردناک و احساسی است که براساس نمایشنامهی معروف «آگوست ویلسون»، یک تئاتر سینماییِ شگفتانگیز را به مخاطبانِ سینمای درام هدیه میکند. در ادامه با دنیای بازی همراه باشید. حصارها اقتباسی عینی از نمایشنامهای با همین نام است. اثری تلخ که به اجتماع خانوادهای رنگین پوست میپردازد. «دنزل واشینگتن» اکنون پس از یک دهه، مجدداً پشت دوربین حاضر شده تا نسخهی سینمایی تئاتر حصارها را بازسازی کند. این فیلم بهعنوان سومین تجربهی کارگردانیِ واشینگتن، با حضور در اسکار امسال در جمع حامیان مدافع حقوق رنگینپوستان آمریکایی قرار گرفته است. حصارها راوی داستانی تلخ از زندگی پر فراز و فرود «تروی مکسون» یک رنگینپوست آمریکایی-آفریقایی است. آغاز روایت فیلم، سکانسی است که در آن تروی به همراه همکارش، در حال جمعآوری زبالههای شهری محلات آمریکاست. با این پیشنمایش، کار پردازشِ شخصیت اصلی داستان آغاز میشود. تروی در ابتدا بهعنوان فردی آرام، خانواده دوست و اجتماعی به مخاطب معرفی میشود؛ در ادامه اما تشریح شخصیت، موازی با پیشرفت جریان داستان به پیش میرود. نمایشنامه در اولین حضورِ تروی، او را فردی زحمتکش و دلسوز میخواند و این تنها نمایی کلی از تروی است. از هنگامیکه فیلم بهصورت متمرکز به تروی میپردازد کار کمی جدیتر میشود؛ اینجاست که مخاطب با طیف جدیدی از خلقیات و شناسههای شخصیتی مواجه میشود. چنانکه خود شخصیت ذکر میکند، تروی مکسون شخصیتی زجر کشیده و زخمیست. دوران نوجوانی را بدون حضور پدر و مادر سپری میکند. چندی بعد اما به یکی از بهترین بازیکنان بیسبال آمریکا تبدیل میشود. با عنوان شدنِ بیسبال و سابقهی درخشانِ تروی، مسائلِ فرعی و اصلی کمکم در فیلم حضور پیدا کرده و فضای فیلم را به کل اشباع میکنند. از جملهی این فرعیات، تلاش تروی برای منصرف کردن پسرش «کوری» از ثبتنام در بورسیهی تیم فوتبالِ کالج است. در این لحظات فیلم به وضوح تبعیض نژادی را پیشزمینهی فیلم قرار میدهد. تروی معتقد است که بهواسطهی سیاه بودنش، تا حد زیادی در بیسبال نادیده گرفته شده و بهقول خودش پس از گذشت ۵۳ سال هنوز چیزی برای زندگی کردن ندارد جز یک شغلِ آبرومند در خیابانهای شهر! تروی در ادامهی اعتقاداتش، دربارهی نادیده گرفتهشدنِ فرزندش بهشدت نگران است؛ گویی سرنوشت خود را در مقصد فرزندش میبیند. فیلمنامه بههمین راحتی تبعیض نژادی را به جریان فیلم وارد میکند. این استفاده قاعدتا کاربرد نامفهوم و زنندهای ندارد اما تنها مشغولیاتِ ذهن تروی را افزایش میدهد و از آنجایی که فیلم از منظر تروی روایت میشود، عملاً فیلم را در بیراهه رها میکند. در اصل این طرز روایت، سعی دارد فیلم را تا نیمههای ماجرا فقط شلوغ کند. یعنی تروی در نیمهی ابتدایی فیلم جز شرح زندگیِ تلخ خود چیزی به فیلم ارائه نمیدهد. با این حال اثر در بخش ارتباطات و تقابلات روحی و عاطفی میان شخصیتها به لطف هنرنماییهای قابل توجه و تحسینبرانگیزِ دنزل واشینگتن و «وایولا دیویس» در نقش همسر تروی، بهشدت قدرتمند ظاهر میشود. تا به اینجای کار، فیلم هر آنچه که در چنته دارد را به صفحهی شلوغ فیلم و فضای آشفتهبازار ماجرا روانه میکند. حالا تقریباً نیمهی ابتدایی فیلم است. از این به بعد فیلم به فاز هیجانی و عمیق احساسات و عواطف وارد میشود و بهتدریج بساط شلخته و شلوغ داستانگوییاش را سرهم میکند. اینجاست که فیلم تا حدودی از مواضع تبعیض نژادیاش فاصله میگیرد؛ با این وجود آن را همواره در فرعیات ماجرا به دنبال خود میکشاند. داستان جدید و قابلِ پیگیریِ فیلم از این پس کارِ خود را آغاز میکند. در حقیقت فیلم، نیمهی ابتدایی را با روایتی ناجور، تنها به بهانهی پردازش روابط خانوادگی خاتمه میدهد و با این پیشزمینه یک ماجرای جدید را به فیلم وارد میکند. از آنجایی که نقطهی قوت داستان و روابط شخصیتها در تقابلِ زن و شوهریِ تروی و رز (همسر تروی) شدیداً عمیق و قابل درک است، شروع ماجرای جدید با حمله به این رابطه آغاز میشود. قضیه را خودِ تروی استارت میزند. یعنی جایی که او لازم میداند که این مسئله را با رز در میان بگذارد. تروی با این جمله آغاز میکند: «من دارم پدر میشم… پدرِ بچهی یه مادر دیگه…!» هنرنمایی دنزل واشینگتن و وایولا دیویس در این لحظات شگفتانگیز و احساسی و البته تلخ است! به این ترتیب، جریانِ اصلی فیلم از بیسبال و کوری (پسر تروی) به سمت خیانتی که تروی مرتکب شده، منحرف میشود. آغاز این ماجرا تلخترین و تاثیرگذارترین صحنههای پدرانه را به تصویر میکشد. نه فیلمنامه و نه خود تروی هیچکدام توجیهی بر این اتفاقات ندارند و این تلخی ماجرا را چندین برابر افزایش میدهد. در این لحظات پیشرویِ فیلم ترحمِ بیشتر مخاطب را به همراه دارد و در پایانبندی کلی، روان مخاطب را به کل تحت تسلط خود قرار میدهد. حصارها فیلم عمیق و درامی دردناک است. در قالبِ تئاتر و نمایشنامه و از پنجرهی سینما به نمایش در میآید. قالبِ نمایشنامهایِ فیلم با اینکه خیلی مورد قبول نیست، اما در زمینهی احساسات و روایت قدرتمندِ نیمهی دومِ کار ناپدید میشود. در کل، فیلم از آن دسته آثاری است که مخاطبهای خود را به سختی مییابد با این حال در فضایی کوچک، روایتی طبیعی و ملایم را بهتصویر میکشد و در نگاهِ کلی شعورِ ساختار در سینمای نمایشنامههای درام است. نویسنده امیرحسین صفری دبیر دپارتمان فیلم و تلویزیون در رسانه دنیای بازی | نویسنده، مترجم و تحلیلگر سینما و تئاتر | علاقهمند به بازیهای ویدئویی | طراح گرافیک سینما و تلویزیون دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخبرای ارسال دیدگاه باید وارد شوید