خانه » سینما و تلویزیون به سوی اسکار: نقد فیلم La La Land – یعنی چه از جَـز بدم میاد؟ × توسط سعید زعفرانی در ۱۳۹۵/۱۱/۲۶ , 00:20:15 2 «جَــز» موسیقی هیجانانگیزی است. پدیدار شدن این سبک موسیقی هم، به گواه تاریخ، یک اتفاق نادر و پرهیجان است. اتفاقی که کمکم و با دور شدن از روزهای اوج محبوبیت خود و پیر شدن نسلی که عاشقانه جـز را میپرستیدند در حال رنگ باختن است. دفاع از این موسیقی و این هیجان و این اتفاق نادر و محبوب در روزهایی که در خانه هم به فراموشی سپرده شده است، ظاهرا، و از روی شواهد و قرائن، اصلیترین هدف ورود «دیمین شزل» جوان به سینما است. به حق، فیلم قبلی آقای کارگردان فیلم فوقالعادهای بود. یک قهرمان مشخص داشت با هدفی مشخص و موسیقی داشت و ریتم و جنگندگی و تحقق رویایی که بنا نبود حتا به قیمت از دست دادن جان هم رها شود. فیلم قبلی شزل به طرزی غیرمنتظره -حتا شاید برای خود او- جدی گرفته شد، تحسین شد و درخشید و او تصمیم گرفت که برای فیلم بعدی نقشهها را تغییر دهد. به همین علت حالا شاهد یک فیلم فوقالعادهی دیگر هستیم که با اجازهی بزرگترها و به واسطهی اعتماد به نفسی که کارگردان تازهکار به دست آورده و اعتمادی که در هالیوود به او شده، دو برابرِ قبلی است! دو قهرمان مشخص دارد با اهداف مشخص و موسیقی دارد و رقص و ریتم و جنگندگی و تحقق رویاهایی که بنا به کمی واقعیتر شدن و فاصله گرفتن از درام فانتزیِ ایدهآل فیلم پیشین، شاید به قیمت ارزشهای اساسی قهرمانها رها شوند. فیلم جدید شزل به خوبی قبلی است و حتا بهتر هم هست و باز هم غیر منتظره به آن اعتماد شده و بها داده شده و به معنای واقعی کلمه تحسین و تمجید شده است و این فیلم هم به حق. فیلم از همان ابتدا با زبانی ساده، سینمایی و کاملا به اندازه به مخاطب میفهماند که در واقع نسل جدیدی از فیلمهای موزیکالِ عاشقانهی هالیوود است. این فیلمها در دوران طلایی هالیوود تعدد و تکثر زیاد و طرفداران بیشماری داشتند و تعداد قابل توجهی فیلمِ درخور و شایسته با این سبک و سیاق تولید شده که سینهفیلها حتما در آرشیو خود دارند و به عنوان سرگرمکنندهترین نوعِ سینمای هالیوود -در کنار کارتونهای دیزنی- از آنها یاد میکنند. این سینما، مشخصههای مربوط به خود را داشته و حالا «لالا لند» ضمن تکرار آنها نگاه تازهای هم به آن وارد میکند که فیلم را منطقیتر و قابل باورتر میسازد و عنصر «تخیل» شخصیتها و توجیه رفتارِ هماهنگِ رقص و آواز برای تعریف قصه را از همیشه درشتتر مینماید. سکانس افتتاحیهی فیلم با آن کارگردانی، طراحی صحنه و هماهنگی بینظیر، درست جایی است که کارگردان شخصا وارد میشود و مرز میان خیال و واقعیت و واقعیت خیالاندود شده را به مخاطب نشان میدهد. از اینجا به بعد هر بار که فیلم به سمت موزیکال میرود و از واقعیتِ دراماتیک خود دور میشود را باید به حساب تخیل شخصیتها گذاشت و همین هم میشود. این منطق روایی به خوبی در فرم شکل میگیرد و فیلم بدون نیاز به اینکه کسی را واسطهی توضیحِ این موضوع بکند و یا برای مخاطب خود کنفرانس بگذارد، این اتفاق را توجیه میکند و بدون اتلاف وقت به داستانگویی خود ادامه میدهد. فیلم به خوبی تماشاگر را با این ساز و کار هماهنگ و در عین حال از تمام عناصر در دسترس هم استفاده میکند. هنگام تماشای لالا لند شما در واقع آینهی تمامنمای هالیوود را نظاره میکنید که ایستاده به قصد سرگرمکردن داستانی رمانتیک را تعریف میکند با چاشنی موسیقی و خصوصیت بارز کارگردانش که عاشق موسیقی جَــز است و انگار که دغدغه دارد. فیلم در طراحی صحنه فوقالعاده است. هر جا که دوربین سری میزند یک المان مشخص وجود دارد که به هارمونی اثر کمک کند. طراحی لباس شاید حتا بیشتر از صحنه مورد توجه قرار گرفته است. مخصوصا در طراحی رقصها و کارگردانی صحنههای شلوغ، مشخصا وسواس زیادی برای طراحی لباسها و توزیع رنگها در صحنه -با توجهِ (میتوان گفت به نوعی) بیش از حد به سکون و حرکتهای اشیا و افراد در صحنه- خرج شده است. چنین چیزی از یک موزیکال کلاسیک، با ابهت، قدرتمند و شایسته انتظار میرود. رنگ و نور اجزای بعدی هستند که در فیلم آقای شزل به شدت مورد استفاده قرار گرفته و به تنهایی قادر به حفظ جذابیتهای همه جانبهی این فیلم در بعد تصویر شدهاند. فیلمبرداری فیلم به اندازهی کافی فوقالعاده، روان و مدرن است و در برخی از صحنهها کنتراست ایجاد شده بین فیلمهای کلاسیک ژانر و این فیلم که برداشتی تازه از این نوع فیلمسازی است کاملا چشمنواز و فقط از طریق دوربین و مخصوصا حرکتهای طولی و عرضی آن در لوکیشن به چشم میخورد. دوربینِ فیلم به شدت سیال است و کارگردان نیز از این مهارت به نحو احسن استفاده کرده و هرگاه که واقعا نیاز است با دادن ارتفاع به این دوربین، حس و حال فیلم خود را دگرگون میکند. اما اگر رنگهای مورد استفاده در صحنه با استفاده از سایهها و نورهای رنگی با چنین دقتی طراحی و چیده نمیشدند شاید فیلمبرداری فیلم هم نمیتوانست تا این اندازه بدرخشد. ضمن اینکه کارگردان و صحنهپرداز فیلم با هوشمندی بسیار پسزمینههای رنگی قابهای فیلمبردار را به نفع داستان و به نفع موقعیت و به نفع جذابیت بصری و ترکیببندی رنگآمیزی کردهاند و مجموع همهی این موارد شده است فیلمی که در تصویر، هیچ چیز کم ندارد. استفاده از موسیقی در این فیلم بینظیر است. برای درک این موضوع باید فیلم را تماشا و به خصوص به سکانسِ فلشبک خیالپردازی میا در پایان فیلم توجه کنید. به کارگیری موسیقی برای خلق درام و نشانهگذاری در طول قصه به بهترین شکل ممکن انجام شده است و از جمله فیلمهای موفقی است که این سالها نظیر آنها بسیار کم یافت میشود. موسیقی در بطن داستان قرار دارد و نه تنها قابل جداسازی از آن نیست بلکه میتواند بدون نیاز به داستان برای زمان قابل توجهی فیلم را به جلو ببرد.در طول داستان البته با جدیتر شدن موضوع و مواجههی شخصیتها با واقعیتها از میزان موسیقی و مخصوصا انتقال داستان از طریق آواز کاسته میشود و بعد از به وجود آمدن نقطهی اوج داستانی که مورد انتظار کارگردان و مخاطب فیلم است، دوباره روند رو به رشدی را به خود میگیرد تا به یک پایان دراماتیک، عاشقانه و به شدت دلنشین ختم شود. مجددا در اینجا نقش کارگردان در طراحی درام و صحنههای آوازی مورد توجه است و وقفههایی که او برای شکلگیری هر چه بهتر و دقیقتر لحظات حیاتی فیلم در ریتم ایجاد میکند با موسیقی هماهنگی بینظیری دارد که از عهدهی هر کارگردان تازهکاری ساخته نیست. احیانا اگر دیمین شزل تا این حد با موسیقی آشنا نبود و عشق به کارش نداشت هرگز موفق به ایجاد چنین هارمونی فوقالعادهای نمیشد. کارگردان مدام به فیلم خود ارجاع میدهد و سعی دارد نگاه مخاطب را به گونهای هدایت کند که او مجاب شود ساخت این فیلم هم یک تحقق رویا بوده. همانقدر رمانتیک، همانقدر مرموز و تخیلی و غیرقابل تصور. در پایان داستان را به جایی میرساند که همزمان با میوه دادن این تفکر در مغز مخاطب، داستان هم به نقطهی تحقق رویا و نتیجهگیری برسد و این هماهنگی هم مانند دیگر هماهنگیهای موجود در فیلم، چه در صدا و چه در تصویر و چه در بازیها و داستان و غیره و ذلک، دلنشین و خوشآیند است و تجربهی تماشای فیلم را به اندازهی گوش دادن به آلبوم موسیقی جَــز هیجانانگیز میکند. در این نقد عکسی از فیلم قرار داده نشد به چند دلیل. یکی از این دلایل این است که نگارنده علاقه دارد در فرصتی بهتر مطلبی راجع به رنگ و نور در تصاویر این فیلم برای خوانندگان فراهم آورد. نویسنده سعید زعفرانی http://www.last.fm/user/SaeeD22000Z سینما و تلویزیون 2 دیدگاه ثبت شده است دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخبرای ارسال دیدگاه باید وارد شوید وقتی اثر whiplash این کارگردان رو ببینی انتظارات دیگه از اینکارگردان ناخوداگاه میره بالا چون شلاق یه شاهکار سینماییه که از دقیقه یک تا اخر فیلم جذبت میکنه و بعدها هم اگه یه جا دیدیش باز هم خواهی دید ولی در مورد این اثر واقعا این فیلم بود یا یک اثر رادیویی ؟ ما از فیلم دیدن چی میخایم ؟ لذت هیجان داستان اشک خنده صحنه های اکشن واقعا ما فیلم برای جی نگاه میکنیم مهمترین هدفمون قطعا لذیت بردن از یک اثره ولی تو لالا لند تا ۲۰ دقیقه اخر با زور داریم فیلم رو میبینیم و چشمهامون رو نگه میداریم که خوابمون نبره این فیلم نه شکل گرفتن رابطه این دو تا رو هیجان انگیز کرده نه رسیدن به هدفشون رو واقعا وقتی تو شلاق اون پسر موفق میشد لذت میبردی و ناموفق تو هم ناراحت ولی تو اینجا کلا چی رو میخای به ما بگی دنیای کارتونی با رنگ های شاد نشون دادن و یه سری موسیقی فان که نشد فیلم ساختن فیلم باید ازش لذت برد و دوباره دلت بخاد از اول پلیش کنی ولی این فیلم چی داره که من دوباره اصلا برم سمتش ۳۳ پاسخ موسیقی جز این روزها کمرنگ شده یا کلا بی رنگ شده یا نابود شده —————————————————————- توی این روزگار رایان گسلینگ شاید تنها بازیگری باشه که تریپ دهه چهل و پنجاه واقعا بهش بیاد کفش ورنی رویه سفید دور مشکی با کت شلوار بازیهای فوق العاده از اما استون و رایان گسلینگ ————————————————————— رایان گسلینگ من تو همه مدل بازیگری دیدم کیک بوکسور – درایور – موتور سوار – پیانیست آوازه خوان کلا به هیچ سبکی از بازیگری نه نمیگه تو این روزها برای من مثل یک بت هستش و شماره یک بازیگری بین مردان طیف وسیعی از رل های متفاوت بازی میکنه تام هاردی و جوئل ادگرتون رتبه دوم و سوم دارند ————————————————————— برای زنده نگه داشتن موسیقی جز (Survival horror) یک انتخاب داری فدا کردن عقاید و تن دادن به خواسته های طرفداران که هر دو جناح مدرن و کلاسیک باید باهم داشته باشی Sebastian میکامی و شزل برای بقا سبکشون بشدت جنگیدن منتهی این خود طرفداران هستند که سبکی به سمت نابودی میکشنند . ۰۰ پاسخ
وقتی اثر whiplash این کارگردان رو ببینی انتظارات دیگه از اینکارگردان ناخوداگاه میره بالا چون شلاق یه شاهکار سینماییه که از دقیقه یک تا اخر فیلم جذبت میکنه و بعدها هم اگه یه جا دیدیش باز هم خواهی دید ولی در مورد این اثر واقعا این فیلم بود یا یک اثر رادیویی ؟ ما از فیلم دیدن چی میخایم ؟ لذت هیجان داستان اشک خنده صحنه های اکشن واقعا ما فیلم برای جی نگاه میکنیم مهمترین هدفمون قطعا لذیت بردن از یک اثره ولی تو لالا لند تا ۲۰ دقیقه اخر با زور داریم فیلم رو میبینیم و چشمهامون رو نگه میداریم که خوابمون نبره این فیلم نه شکل گرفتن رابطه این دو تا رو هیجان انگیز کرده نه رسیدن به هدفشون رو واقعا وقتی تو شلاق اون پسر موفق میشد لذت میبردی و ناموفق تو هم ناراحت ولی تو اینجا کلا چی رو میخای به ما بگی دنیای کارتونی با رنگ های شاد نشون دادن و یه سری موسیقی فان که نشد فیلم ساختن فیلم باید ازش لذت برد و دوباره دلت بخاد از اول پلیش کنی ولی این فیلم چی داره که من دوباره اصلا برم سمتش ۳۳ پاسخ
موسیقی جز این روزها کمرنگ شده یا کلا بی رنگ شده یا نابود شده —————————————————————- توی این روزگار رایان گسلینگ شاید تنها بازیگری باشه که تریپ دهه چهل و پنجاه واقعا بهش بیاد کفش ورنی رویه سفید دور مشکی با کت شلوار بازیهای فوق العاده از اما استون و رایان گسلینگ ————————————————————— رایان گسلینگ من تو همه مدل بازیگری دیدم کیک بوکسور – درایور – موتور سوار – پیانیست آوازه خوان کلا به هیچ سبکی از بازیگری نه نمیگه تو این روزها برای من مثل یک بت هستش و شماره یک بازیگری بین مردان طیف وسیعی از رل های متفاوت بازی میکنه تام هاردی و جوئل ادگرتون رتبه دوم و سوم دارند ————————————————————— برای زنده نگه داشتن موسیقی جز (Survival horror) یک انتخاب داری فدا کردن عقاید و تن دادن به خواسته های طرفداران که هر دو جناح مدرن و کلاسیک باید باهم داشته باشی Sebastian میکامی و شزل برای بقا سبکشون بشدت جنگیدن منتهی این خود طرفداران هستند که سبکی به سمت نابودی میکشنند . ۰۰ پاسخ