داستان عامهپسند
خانه » نقد و بررسی » نقد و بررسی بازی
بازی South of Midnight یک بازی اکشن ماجراجویی غنی از روایات جذاب و شنیدنی است. این بازی به روایت داستان «هیزل فلاد» میپردازد که پس از طوفان ویرانگر، سفر او برای یافتن مادرش آغاز میشود. این دختر جوان که طوفان سهمگین زادگاهش را از بین برده است، به قدرت عجیب و خارقالعادهای دست پیدا میکند و اکنون او را به عنوان یک «بافنده» میشناسند؛ کسی که میتواند تار و پود واقعیت را ترمیم کند. در ادامه با بررسی بازی South of Midnight همراه بخش بررسی بازی از سایت دنیای بازی باشید.
بازی South of Midnight یک داستان عامیانه گوتیک را روایت میکند که در گذشتهای نزدیک در جنوب آمریکا اتفاق رخ میدهد. استعاره و مفاهیم فلسفی در سر تا سر بازی جا گرفته و گم شدن در آن بسیار راحت است اما با وجود مفاهیم دشواری که داستان بیان میکند، از نقاط قوت بازی میتوان به همین روایت پیچیده آن اشاره کرد.
هیزل فلاد ورزشکاری پرشوری است که با مادرش در خانهای در کنار رودخانه زندگی میکند. او پدرش را در کودکی از دست داده و خاطرات بسیار کمی از او در ذهنش دارد. خانوادهی فلاد، اشرافزادگان ثروتمند محلی هستند اما مشکلات خانوادگی در بین آنها بیداد میکند. از مهمترین مشکلات این خانواده میتوان به این موضوع اشاره کرد که «بانی فلاد»، مادربزرگ هیزل، هرگز با «لیسی» یعنی مادر هیزل، کنار نیامده است.
با شروع بازی، طوفانی به شهر «پروسپرو» نزدیک میشود. وقتی هیزل و لیسی آماده میشوند تا به کلیسای محلی بروند، طوفان آنها را از هم جدا میکند. لیسی، که هنوز در خانهشان است، با شکستن پایهها و افتادن سازه در رودخانه، غرق میشود. هیزل که ناامیدانه به دنبالش میرود، لیز میخورد و به داخل رودخانه میافتد، اما در نهایت خود را با کمک نیروی جادویی خود به ساحل بازمیگرداند. هیزل بعد از این اتفاق متوجه میشود که یک «بافنده» است. بافندگان انتخاب میشوند تا از قدرتهای خود برای کمک به التیام مردم و سرزمین استفاده میکنند.
داستان بازی South of Midnight بر مجموعهای از افسانههای عمدتاً ناگفته و کمتر شناخته شده آمریکای مرکزی و جنوبی استوار است. افسانههایی از کاجون، کریول و دیگر فولکلورهای آمریکای جنوبی در این اثر به خوبی روایت میشوند. در بازی، همه این داستانها در یک ملیله کاملاً تحتاللفظی از مضامین مبتنی بر نخ بافته شدهاند. همانطور که گفته شد، شخصیت اصلی بازی، هیزل فلاد، به عنوان یک «بافنده» شناخته میشود و او میتواند افسانهها و داستانها را آنطور که باید و شاید ترمیم و تعریف کند.
هیزل از تمام تواناییهایش بهره میبرد تا مادرش را پیدا کند. همزمان با گم شدن مادرش، رشتههایی که کیهان را به هم پیوند میدهند، آشکار شدند و هیزل به عنوان یک بافنده باید برای التیام کسانی که در داستانها به آنها بدی کرده است یا به آنها ستم شده بود، تلاش کند. هیزل راهی سفری شگفتانگیز و وحشتناک میشود. در طول سفر، او بیشتر از گذشته در رابطه با مادر، پدر و آدمهای زندگیاش میفهمد و یاد میگیرد. در این مسیر، فراز و نشیبهایی هم وجود دارد. هیزل همچنین با گذشته بافنده قبلی، «ماهالیا» آشنا میشود.
داستان بازی South of Midnight روایتی تأثیرگذار از دل گذشته آمریکا و فرهنگ مردم آنجا بیرون کشیده شده است. مفاهیمی مثل بردهداری، جنگ طبقاتی و موارد دیگر به عنوان یک امتیاز مثبت به داستان اضافه نمیشود و هیچ گونه چاپلوسی یا سرزنشی در بازی وجود ندارد. هدف اصلی بازی تاکید بر همدلی استوار شده و دانستن و درک صحیح اینکه چرا چنین اتفاقی افتاده و چگونه میتوان به دیگران کمک کرد. همین موضوع باعث شده است که از نظر اصالت احساسی داستان و سنگینی روایت، از اکثر آثار مدیوم ویدیو گیم سرتر باشد.
نکته مثبت بازی، شخصیتپردازی عمیق آن است. نه هیزل که به عنوان قهرمان داستان شناخته میشود و نه هیچ کس دیگری در بازی کامل نیستند، اگرچه این نکته هم باید اشاره کنم که برخی از شخصیتها واقعاً شرور هستند.
تنها مشکل داستان این است که بیشتر شخصیتها و افرادی که هیزل به آنها کمک میکند یا اتفاقاتی که شخصیت اصلی بازی در آن نقش داشته است، هرگز دنبالهای نداشتند. شما هرگز به افراد یا موجوداتی که بعداً به آنها کمک کردهاید، برنمیگردید، آنها به راحتی از این داستان حذف میشوند.
در بازی South of Midnight ارجاعات بسیاری یافت میشود که تجربه بازی را جذابتر میکند. به عنوان مثال، یکی از مراحل بازی «چشمانشان خدا را تماشا میکرد» نام دارد که دقیقاً به رمان «زورا نیل هرستون» اشاره دارد و در آن رمان هم شخصیت اصلی داستان یک زن است که داستان آن را برای خواننده تعریف میکند.
یا به عنوان مثال در همان ابتدای بازی، وقتی هیزل بر روی تخت نشسته و تابلوی «دوشنبه غمگین» در ذهن ما نمایان میشود. زمانی که با هیزل در اتاق قدم میزنیم، میتوانیم آن اثر هنری را ببینیم که از آن به عنوان ادای احترامی آشکار و عمدی به اثر «آنی لی» است.
این ارجاعات برای فرهنگ سیاهپوستان مثل یک گنج محسوب میشود. بازی South of Midnight راه خود را برای جا دادن این فرهنگ قوی در خود پیدا کرده است. حتی در صحبت کردن عیزل و مادرش، کلمات و لحن صدای آنها بسیار نزدیک به فرهنگ ایشان قرار دارد.
فقط روایت نیست که ادای احترامی به سنت و فرهنگ سیاهپوستان و جنوب آمریکا دارد، گیمپلی آن هم از این راه و رسم پیروی میکند. به عنوان مثال ایوانهای خانه هیزل با طیفی از رنگ آبی، نقاشی شده است. این رنگ آبی در گذشته توسط بومیان آمریکایی برای دور نگهداشتن ارواح استفاده میشد. یا به عنوان مثال در طول بازی رنگ آبی به شما نشان میدهد که چگونه میتوانید با خیال راحت از لبه پرتگاه بپرید و زنده بمانیم.
به نظر میرسد سازندگان بازی میخواستند نامهای عاشقانه برای فرهنگی بنویسند که اغلب در بازیهای ویدیویی به تصویر کشیده نمیشود و دقیقاً در راستای این کار قدم برداشتهاند. آنها توانستند تاریخ و فرهنگ مردم آمریکای جنوبی را در عالیترین شکل خود نمایش دهند. دو مکتب فکری برای نشان دادن فرهنگ سیاهپوستان وجود دارد. یکی از آنها، نشان دادن ضعف مردم و ستمهایی است که به آنها وارد شده و دیگری به تصویر کشیدن واقعیتهای آسیب زننده این فرهنگ اشاره دارد. بازی South of Midnight به شکل ماهرانهای این دو مکتب فکری را به شیوهای نیشدار که قبلاً هرگز ندیدهایم، در هم میآمیزد.
بازی South of Midnight یک بازی پلتفرمینگ با معماهای سبک و مبارزات ساده است که به خوبی توانست با داستان ترکیب و هماهنگ شود. در مبارزات، شما با «Haint»ها، آفتهای خشمگین روی زمین که از خشم، غم و ناامیدی ساکنانش تغذیه میشوند، مبارزه میکنید. با کشتن این موجودات خطرناک با حقایق متفاوتی روبهرو خواهید شد.
مبارزات بازی کمی خستهکننده هستند. دشمنان در یک میدان ظاهر میشوند، شما آنها را میکشید و بافتها را التیام میبخشید. همان بافتهایی که باعث ظاهر شدن دشمنان شدهاند، سپس دوباره این چرخه را تکرار میکنید. مبارزات بهنظر برای سازندگان بیاهمیت هستند، تنها برای این وجود دارند که بازیکن برای مدتی سرگرم شود. هیچ معنایی پشت آن قرار ندارد. استفاده از تواناییهای هیزل سرگرمکننده یا جالب به نظر نمیرسد و صادقانه بگویم، بازی به هیچعنوان نیازی به مبارزه ندارد.
کنترل دوربین یکی دیگر از چالشهای بازی است. به عنوان مثال گاهی اوقات از مناطقی که روی آنها ایستادهاید، سر میخورید و دوربین در این مواقع تاخیر عجیبی دارد و انگار بازی لکنت پیدا کرده است.
بازی South of Midnight با موتور Unreal Engine 4 اجرا میشود، همین امر باعث خیرهکننده شدن این بازی شده است. در کنسول «اکس باکس سری اکس» بخش سینماتیک و کاتسینهای بازی عالی اجرا میشود و بر روی «کامپیوتر» ۱۲۰ فریم بر ثانیه قفل شده است. بازی در طول گیمپلی و میانپردهها از فیلتر استاپ موشن استفاده میکند که میتوانید بر اساس سلیقه خود آن را خاموش کنید.
از نقطه قوت دیگر بازی South of Midnight میتوان به گرافیک و صداگذاری آن اشاره کرد. موسیقی متن بازی ساختهی «اولیویه دریویر» فوقالعاده است و باید برای هر جایزهی ممکنی نامزد شود. ملودیها و آهنگهای اصلی، هر لحظه را لذتبخش میکنند. بازی South of Midnight یکی از بهترین بازیهای خوشآوای دوران ما حساب میآید که موسیقی متن اصلی آن به طرز هنرمندانهای در طراحی صدایش تنیده شده است.
هر باس اصلی با یک آهنگ کاملاً صداگذاری شده همراه است که به صورت پویا اعمال شما را دنبال میکند. این بازی یک تجربهی سورئال با آهنگهای جذابی است که پشت سر هم داستانهای وحشتناک را شرح میدهند.
آهنگی که دربارهی یک مرد درختی غولپیکر به نام «بنجی» در بازی شنیدیم، روح را نوازش میکند و صدای بهشتی خواننده باعث میشود روحتان از بدنتان جدا شود. ملودیهای بیکلام نیز شنیدنی هستند و به انتقال حس و حال در لحظات غمانگیزتر کمک میکنند و در طول صحنههای اکشن با شدت بیشتری پخش میشوند تا همه چیز را باشکوهتر جلوه دهند.
بازی South of Midnight تجربهای شگفتانگیز، زیبا و تأثیرگذار است. اگرچه گیمپلی بازی هر از گاهی در چرخهای تکراری گرفتار میشود، اما داستانی عمیق و موسیقیای دلنشین آن را به اثری ماندگار بدل کرده است؛ اثری که میتواند همچون بهترین بازیهای تاریخ، روح مخاطب را لمس کند. این عنوان یک پیشرفت عظیم برای شرکت بازیسازی Compulsion Games است و امیدوارم این آخرین باری نباشد که از هیزل فلاد میشنویم.
این بود نقد و بررسی بازی South of Midnight. نظر شما همراهان همیشگی دنیای بازی درباره South of Midnight چیست؟ آن را با ما به اشتراک بگذارید.
برای اطلاع از جدیدترین اخبار، نقد و بررسیها و ویدیوهای اختصاصی، ما را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید. همراه شما هستیم.