داستان کامل بازی The Last of Us به همراه تحلیل و بررسی
بازی The Last of Us یکی از بهترین بازیهای نسل خود بود که داستانی فوقالعاده را روایت کرد. در این مطلب به بررسی داستان کامل بازی The Last of Us و تحلیل آن میپردازیم. در ادامه با دنیای بازی همراه باشید.
لیست عناوین مطلب
داستان کامل بازی The Last of Us
این مقاله ۱۰۰٪ داستان را لو میدهد!
پیش گفتار
در این مقاله قرار نیست بگوییم بهار زندگی به دست پاییز سرنوشت قتل عام شده و زمانه سایهی بیست سالهی مرگ را بالای سرش حس میکند. آواز پرندهها خاطرات شبهای سرد جنگل است و درخشش طلایی آفتاب هم نمیتواند گرمای زندگی را به این جهنم سرسبز باز گرداند. عطر و بوی خوش گلها به آرزوی بعیدی تبدیل شده و تا چشم کار میکند گرد و غبار قارچهای عفونی است و بیماری و بیماری… شبهای خوش رنگ و آب امریکا جایشان را به مکانهای نظامی قرنطینه دادهاند و روزی چندبار با سلاحشان مرگ میفروشند! مرگی که زندهترین موجود این روزهاست و ناامیدی بزرگترین هدف زندگانی! انسانهایی که کم از حیوانات ندارند و تمدنی که سالهاست رخت بسته و از این حوالی رفته است. اما شاید عشق همچنان بر روی یک شاخهی خشکیدهی درختی عاشقانه لحظهها را به انتظار مینشیند تا مگر روزی برسد که شبنشین خار و خاشاک نباشد و به ضیافت گلبرگهای قرمز رنگ و شبنمزده دعوت شود.
نه اشتباه نکنید! قرار نیست بزنیم به خط ادبیات و از این جملات قشنگ بگوییم! بلکه میخواهیم قصهی یکی از شاهکارهای ساخته شده در تاریخ بازیهای رایانهای را مرور و بررسی کنیم و ببینیم ناتیداگ با آخرین شاهکارش چه کرده است. “آخرین ما” یا به بیانی کاملتر “آخرین بازماندهی ما” نه از جنگهای ندای وظیفهای چیزی میگوید و نه از غولآخرهای فضای مرده! نه آنقدر شلوغ است که هر دقیقه ده خشاب روی مخ دشمنان خالی کنیم و نه میخواهد مکسپین باشد و قهرمانبازی درآورد. “آخرین ما” یک اثر متفاوت است که تنها یک چیز میگوید؛ عشق!
همان طوری که از تیتر مطلب هویداست، قرار است صرفا داستان “آخرین ما” را چکش بزنیم و ستایشاش کنیم! بازی یک مقدمه دارد و چهار فصل (تابستان، پاییز، زمستان، بهار) که به شکل اپیزودیک و سینمایی روایت میشوند. اگر با دیدن حجم زیاد و طولانی مقاله تصمیم گرفتید قید خواندناش را بزنید و فقط عکسهایاش را نگاه کنید بگذارید راهنماییتان کنم! این مطلب دو بخش دارد که در هم آمیخته شدهاند. آن تیترهایی که صرفا عناوین (مقدمه، تابستان، پاییز، زمستان، بهار) را دارند بدون هیچ تحلیلی فقط و فقط قصهی اصلی بازی را میگویند که میتوانید صرفا آنها را بخوانید و در جریان کامل قصه قرار گیرید. بعد از تمام شدن پاراگراف هریک از فصلهای قصهی اصلی، تحلیل و بررسی آن فصل قرار دارد که در پاییناش ضمیمه شده است. البته بیخیال تحلیل پلان به پلان در هر سکانس شدهایم چراکه همیناش هم از حوصلهی خواندن اکثر خوانندگان خارج است. به هرحال این شما و این هم داستان کامل “آخرین بازماندهی ما” و “آخرین شاهکار ناتیداگ” به همراه تحلیل و بررسی!
سکانسهای ابتدایی که بر شخصیتپردازی “سارا” تمرکز دارد، چنان احساس عشق و آرامشی بهتان منتقل میکند که آن سرش ناپیدا!
مقدمه
دیگر چیزی به نیمه شب باقی نمانده است. ساعت ده دقیقه به دوازده را نشان میدهد و دخترک نازنینی به نام “سارا” روی کاناپه خواب و بیدار دراز کشیده و منتظر آمدن پدرش “جول” است. “جول” به خانه میآید و “سارا” با تبریک روز تولد و دادن هدیهای به پدرش او را غافلگیر میکند. چند ساعت بعد درحالی که شهر “آستین تگزاس” در خواب فرورفته بود صداهای مهیب انفجار و آتشسوزی این آرامش را برهم میزند و همه در خیابانها میریزند. گویا نوعی بیماری گیاهی از نوع قارچ “Cordyceps” وارد بدن انسانها شده و ژنتیکشان را تغییر داده و آنها را به موجودات ترسناکی تبدیل کرده است. این ماده مستقیم از قسمت راست جمجمه وارد میشود و در آنجا رشد پیدا میکند؛ بهطوری که تمام سر را میگیرد و دیگر آن فرد اختیار رفتارهای خودش را ندارد. در این آشوب، جول و سارا در خانه هستند و با اضافه شدن برادر جول به آنها یعنی “تامی”، هر سه نفرشان سوار ماشین میشوند و سعی دارند تا از این هرج و مرج جان سالم به در ببرند. شهر پر است از ماشینهای تصادف کرده و آدمهای بیخانهمان. در این میان که دختر و پدر و عمو در ماشین نشستهاند و در مسیر جاده حرکت میکنند، یک اتومبیل به ماشین “تامی” میخورد و آن را خراب میکند. پای “سارا” در این تصادف آسیب میبیند و باید بقیهی راه را در بغل پدرش باشد. عمو تامی هم راه را برای جول که با پای پیاده میدود باز میکند. میروند و میروند تا اینکه یک مامور امنیتی جلویشان را میگیرد و بهشان شلیک میکند. “سارا” تیر میخورد و درحالی که از درد گریه میکند، در دستان جول جان میدهد و میمیرد و التماس و زجههای پدرش هم نمیتواند او را زنده کند.
بیست سال به همین شکل سپری میشود. در این بیست سال عفونت و بیماری همچنان در میان انسانها به رشد و نمو خود ادامه داده است و دارد تمدن بشری را نابود میکند. دیگر نه خانهای مانده و نه زندگی و نه خانوادهای. آن شهر پر زرق و برق پر شده از افراد بیماری که مانند وحشیها به جان هم افتادهاند و یکدیگر را نابود میکنند. به همین دلیل حکومت، منطقههای قرنطینهای در هر شهر و ایالت ساخته است که بهشدت هم محافظتهای نظامی شدیدی از آنها میشود. تقریبا اکثر بازماندگان در این منطقههای قرنطینه زندگی میکنند. تعدادی از آدمها، شهرکهای مستقلی برای خودشان ساختهاند و افرادی هم مدام در گردش از جایی به جای دیگر هستند. در راستای این سختگیریها، گروهی شورشی و مخالف حکومت به نام “کرم شبتاب” هم روز به روز دارد قدرت میگیرد تا مقابل حکومت نظامی قرنطینه مقاومت کند.
تحلیل مقدمه
فصل افتتاحیهی “آخرین ما” بدون شک شاهکار است. شاهکاری که در کمتر از نیم ساعت بلایی بر سر احساساتتان میآورد که آن سرش ناپیدا! شما را میخنداند، به شما آرامش میدهد، آرامشتان را میگیرد و شما را به گریه میاندازد. در همین مدتزمان اندک تمام این بلاها را برسرتان میآورد و آنجاست که شما خودتان را به دست بازی میسپارید.
بگذارید ماجرا را مرور کنیم. در ساعت ۱۱:۵۰ شب ۲۶ سپتامبر ۲۰۱۳ “سارا” بر روی کاناپه دراز کشیده است. او خواباش میآید اما نمیرود بخوابد. حتی “جول” در یادداشتی بر روی یخچال برای دخترش نوشته بود که “من امشب دیر میام خونه دختر کوچولو تو خودت غذا درست کن و زود بگیر بخواب” اما با این حال باز هم دخترک نمیخوابد؛ چرا؟ چون امروز تولدت پدرش است و نمیخواهد تولد پدرش را فردا به او تبریک بگوید. این سکانس رابطهی عاطفی عمیق “سارا” و “جول” را نشان میدهد. این رابطه عمیقتر جلوه میکند وقتی که “جول” به خانه میآید. در این لحظه “سارا” خواباش برده بود که ناگهان از خواب میپرد و به ساعت روی دیوار نگاه میکند و میبیند نکند ساعت از ۱۲ گذشته باشد (روز تولد جول تمام شود) و تولد پدرش را تبریک نگفته باشد اما هنوز چند دقیقه به نیمه شب باقی مانده بود و خیالش راحت میشود. چقدر قشنگ ذره ذره به این رابطه نزدیک میشویم. سارا در متن ماجراست. او کادوی پدرش را میدهد. مثل اینکه جول مدام از ساعت شکستهاش شکایت میکرد و سارا از بس به فکر پدرش بود برایش یک ساعت جدید هدیه میگیرد. این ساعت مچی برای جول خیلی ارزشمند است. پس از یک ساعت و چهل دقیقه حرف زدن و تلوزیون تماشا کردن سارا در کنار پدرش بر روی مبل خواباش میگیرد. دقت کنید که “جول” او را بغل میکند و به تخت خواباش میبرد تا باز هم شاهد یک صمیمیت دیگر باشیم.
اتاق “سارا” با ما حرف میزند! میگوید “سارا” به فوتبال آرژانتین علاقه دارد و در تیم فوتبال دختران بازی میکند. البته ملیت “گوستاوو سانتائولالا” آهنگساز بازی در انتخاب این کشور بیتاثیر نبود. عکسهای روی دیوار میگوید فوتبال “سارا” بسیار خوب است و موفق به دریافت جایزه و مدال در این زمینه شده است. عکس دیگری میگوید سارا مادرش را از دست داده و تنها با پدرش زندگی میکند. همچنین “عمو تامی” رابطهی نزدیکی با آنها دارد و عکساش در اتاق “سارا” و اتاق نشیمن دیده میشود. تا اینجا بازی میخواهد آرامش مطلق را به بازیکننده منتقل کند که میکند و صد البته شخصیت “سارا” را برایمان آشنا و آشناتر سازد. اما همه چیز از آن زنگ تلفن لعنتی شروع میشود. زنگ زدن همیشه نماد اعلام خطر و آگاه کردن مردم از این خطر بوده است. “سارا” ساعت ۲:۱۵ شب تلفن را خوابالو خوابالو برمیدارد و صدای “عمو تامی” را میشنود که اصرار دارد با “جول” صحبت کند اما تلفن قطع میشود. اولین اتفاق عجیب! “سارا” هنوز خواب از سرش نپریده و بازی کنترل “سارا” را با هوشمندی هرچه تمامتر در اختیار بازیکننده قرار میدهد. “سارا” نقش کسی را ایفا میکند که از چیزی خبر ندارد و باید با همین بیاطلاعیاش همراه با او بمانیم و به جلو برویم. این انتخاب عالی است. “بابا؟.. بابایی؟” “سارا” پدرش را صدا میکند اما انگار “جول” در خانه نیست. نگران میشود. به اتاق خواب جول میرود اما خبرهای عجیبی از اخبار تلوزیون میبیند و میشنود. نگرانیاش بیشتر میشود. از پلهها پایین میرود. صداهای انفجار و آتشسوزی از بیرون میآید. از پشت پنجره ماشینهای پلیس را میبیند که با سرعت میروند. ما همچنان کنترل سارا را در اختیار داریم و به دنبال “بابایی” میگردیم و لحظه به لحظه هم نگرانتر از قبل میشویم. تا اینکه بالاخره “جول” هراسان وارد میشود. در این میان یکی از همسایههای نزدیک به نام “جیمی” بیمار شده و وارد خانه میشود که “جول” اورا میکشد. “سارا” ترسیده و اوضاع بههم ریخته است. تا اینجا چقدر تبدیل ریتم آرامش به نگرانی و ترس و اضطراب عالی پرداخت شده نه؟
حالا بازی ما را با یک پیشزمینهی درست که از ابتدا نشانمان داد به بیرون از خانه و برای اولین بار در شهر هم میبرد. حالا دیگر فقط یک “جیمی” به خانه نمیآید که بیمار شده باشد بلکه کل شهر به جان هم افتادهاند. همهجا آتش گرفته، همه در حال فرار کردن هستند و دیگر از آن آرامش خبری نیست. کار فصل افتتاحیه هنوز با شما تمام نشده است. بعد از کشتن “جیمی”، “سارا” به “جول” میگوید که نباید او را میکشد. حتی در جاده “سارا” میخواهد که به آدمهای کنار خیابان کمک کند. این رفتار را بگذارید کنار انتظار کشیدن برای پدرش تا نیمه شب. بازی از همان ابتدا بر شخصیتپردازی “سارا” تمرکز کرده است و یک دختر دوازده سالهی زیبا و البته مهربان را نشانمان میدهد که عاشقاش میشویم. در راه، بعد از تصادف با ماشین، پای “سارا” آسیب میبیند و “جول” باید برای ادامهی مسیر او را بغل کند. یکبار دیگر نزدیکی پدر و دختر به تصویر کشیده میشود و اینبار کنترل “جول” را در اختیار میگیریم تا این رابطه به صورت دو طرفه احساس شود. وقتی در این هرج و مرج پدر و دختری اینچنین عاشقانه همدیگر را بغل کردهاند ناخودآگاه صمیمیت این دو بیشتر احساس میشود. این صمیمیت ادامه دارد تا اینکه آن مامور امنیتی لعنتی به سمتشان شلیک میکند و “سارا” در آغوش پدرش میمیرد. سارا گریه میکند؛ سارا درد میکشد؛ دختر بچهای که مهربان است و زیبا؛ کسی که حالا خیلی خوب میشناختیماش میمیرد. موسیقی سوزناک گوستاوو نواخته میشود و از چشمان سنگ هم اشک بیرون میریزد. اگر این سکانس اشکتان را درنیاورد مشکل از شماست و باید یک فکری بهحال خودتان بکنید. فصل افتتاحیهی شاهکاری که احساساتتان را بدجوری اذیت میکند و هر بلایی که بخواهد بر سرش میآورد.
تیتراژ شروع بازی به شکل حیرتانگیزی با حال و هوای آنچه که دیدم جور در میآید. تیتراژ اخبار است. اخباری که میگوید پله پله در این بیست سال چه اتفاقاتی افتاده و این بیماری چگونه انسانها را به عقب کشانده و باعث شده تا موضع تدافعی بگیرند و از تمدن و شهرنشینی دور شوند. فرم اخبارگونهی این اطلاعیهها با ریتم تندی که دارند به همراه موسیقی اصلی بازی یک تیتراژ عالی را ساخته و پرداخته کرده است تا تازه بازی شروع شود!
تابستان
از آن ماجراها بیست سال میگذرد. جول که هنوز هم مرگ سارا را از یاد نبرده است در منطقهی قرنطینهای در بوستون زندگی میکند. البته او تنها نیست و بانویی تقریبا ۳۰ ساله به نام “تس” را در کنار خود میبیند که دوست و همخانهاش محسوب میشود. “جول” و “تس” برای خودشان شغلی دست و پا کردهاند که آن شغل، قاچاق و تجارت اسلحه با بازماندگان خارج از شهر است. زندگی یکنواخت آنها همچنان ادامه داشت تا اینکه “تس” متوجه میشود مردی به نام “رابرت”، که یک گنگستر محلی است تمام اسلحههای انبارشان را فروخته و سرشان را کلاه گذاشته! “جول” و “تس”، پس از جستوجوهای زیاد “رابرت” را پیدا میکنند و از وی حرف میکشند تا بالاخره متوجه میشوند او اسلحهها را به گروهی به نام “کرم شبتاب” فروخته است. “تس” که عصبانی شده بود “رابرت” را میکشد اما در همین لحظه این دو بازمانده با رهبر “کرم شبتاب” یعنی “مارلین” مواجه میشوند. “مارلین” به آنها پیشنهاد میکند که دوبرابر اسلحههای انبار را بهشان بازمیگرداند به شرطی که در ازایاش کاری انجام دهند. آن کار هم قاچاق یک دختر ۱۴ ساله به نام “الی” است که در یکی از گروههای کوچک “کرم شبتاب” در مرکز شهر پناه گرفته! پیشنهاد وسوسه کنندهای است که “جول” و “تس” هم آن را قبول میکنند و “الی” را برمیدارند و مخفیانه و شبانه میزنند به چاک! اما چندین مامور امنیتی جلویشان درمیآیند و به سالم بودن “الی” شک میکنند. بعد از پشت سرگذاشتن ماموران و کشتنشان، “جول” و “تس” متوجه زخم روی بازوی “الی” میشوند و فکر میکنند او بیمار است. اما “الی” توضیح میدهد که این زخمها مال سه هفته پیش هستند درحالی که هرکس این علامت را داشته باشد حداکثر تا دو روز خواهد مرد. بنابراین آنها درمییابند که “الی” در مقابل بیماری مقاوم است و کلید کشف واکسن ضدبیماری برای پزشکان محسوب میشود. هوا کمکم به سمت و سوی روشنایی پیش میرود و خورشید طلوع میکند اما سه بازماندهی قصهی ما همچنان به راهشان ادامه میدهند تا “الی” را به گروه “کرم شبتاب” برسانند. “تس” در میانهی راه متوجه میشود که به بیماری آلوده شده و از جول میخواهد “الی” را بردارد و او را ترک کند. با اصرار زیاد “تس”، سرانجام “جول” و “الی” از آنجا میروند و “تس” را میان چندین مامور امنیتی تنها میگذارند. بنگ.. بنگ..! “تس” هم کشته شد.
تحلیل تابستان
تابستان طولانیترین فصل بازی است؛ چراکه وظیفهی سنگینی بر عهده دارد. مهمترین وظیفهی تابستان معرفی است. معرفی جول که پس از بیست سال به چه حال و روزی افتاده و دیگران که با او در ارتباط هستند. آخرین سکانسی که از جول دیده بودیم مرگ دخترش در آغوش او بود. اولین سکانسی هم که بعد از بیست سال میبینیم بعد از همان کات با جول شروع میشود و این یعنی همچنان جول نمیتواند دخترش را فراموش کند. ساعتی که سارا به جول هدیه داده بود هنوز که هنوزه در دست او است که دلیل دوم فراموش نشدن سارا را نشان میدهد. ساعتی که علارغم شکسته شدن باز هم لحظهای از دست جول جدا نمیشود و یاد سارا را هیچوقت از بین نمیبرد. تابستان آدمهای دیگری را هم معرفی میکند. از “رابرت” و “مارلین” گرفته تا “تس” و “الی” و بقیهی افرادی که بر سر راهمان قرار میگیرند. تابستان منطقههای قرنطینه را نشانمان میدهد؛ گروه شورشی “کرم شبتاب” را معرفی میکند و یک دنیای آخرزمانی با انسانهای سالم و بیمار و کلیکرها را بهمان میشناساند. پس همهی این وظیفههای سنگین بر دوش تابستان است و حق دارد طولانی باشد!
شاید به اندازهی فصل افتتاحیه به چشم نیاید اما تابستان اوضاع و احوالاش احساسیتر میشود. “آخرین ما” از مرگ و زندگی میگوید. از فدا کردن و گذشت؛ از عشق از نفرت از بهدست آوردن چیزی در ازای از دست دادن دیگری. “آخرین ما” همهی احساسات دنیا را چنان در وجودتان تزریق میکند که از این دنیا فارغ میشوید و خود را به دنیای آخرزمانی آن میسپارید. سکانس کشته شدن “تس” را بهیاد بیاورید. به ظرافت چگونه مردن او دقت کنید. مرگ “تس” در کاتسین نمایش داده نمیشود و فقط از دور صدای شلیک گلوله را میشنویم. این سکانس از لحاظ فرم عالی است. “جول”، “تس” را از دست داده و با “الی” تنها میشود. درواقع سرنوشت کسی را بهنام “تس” از “جول” میگیرد که شریک تنهاییاش بوده و بدون “تس” جول تنها میماند. اما این اتفاق در ناخودآگاه “جول تاثیر مستقیم دارد. “جول” دیگر “تس” را ندارد. چرا؟ بهخاطر الی! سرنوشت در ازای “تس” چه چیزی را به جول میدهد؟ پاسخ باز هم “الی” است. به شکل بسیار ظریفی روایت قصه همواره تا انتها رابطهی “جول” با “الی” را نزدیک و نزدیکتر میکند. قبل از چکش زدن به این رابطه بگذارید همراهانمان را در تابستان مرور کنیم.
تابستان برای پویا کردن اتمسفر آخرزمانی دنیای بازی و نشان دادن انسانهای سالم دیگری مانند “جول” و “الی”، افرادی را برسر راه این دو بازمانده قرار میدهد که تا مدتی همسفرهای خوبی محسوب میشوند. اولین همسفر آنها، “بیل” نام دارد. یک مکانیک جدی، خشن و مقرراتی! در همین مدت کوتاه او را میشناسیم و برایمان شخصیت میشود. او فرد تنهایی است که حال و هوای سخت روزهای پس از گسترش بیماری روی اعصاب و رواناش تاثیر گذاشته و بهشدت عصبی جلوه میکند. اما در سکانس زیبایی میبینیم همین فرد خشن و جدی، با دیدن صحنهی بهدار آویخته شدن همکارش به گریه میافتد و بازی هم اصلا نمیخواهد اشکتان را دربیاورد یا از این ادا و اطوارها داشته باشد چون چند ثانیه بعد قرار است خبر خوشحال کنندهای بشنویم. بلکه این سکانس فقط و فقط میخواهد بگوید که در این بیست سال آخرزمان چه برسر آدمها آمده و ممکن است انسانهای دلرحمی مثل “بیل” را هم اینگونه عصبی و خشن جلوه دهد. تا فشار روحی این دنیای آخرزمانی برایمان آشکار گردد.
همسفرهای دیگری که با “جول” و “الی” همراه میشوند “هنری” و “سم” نام دارند. دو برادر سیاهپوستی که برخلاف بیل بسیار گرم و صمیمی هستند. هنری تقریبا جوان و “سم” هم سن و سال “الی” است. اما دلیل آشنا شدن با این دو برادر چیست؟ بازی میخواهد بر احساس تکیه کند. به همین منظور ابتدا “بیل” را که تنها و بیکس بود بر سر راهمان قرار میدهد تا ببینیم تنهایی در این آخرزمان از هر چیزی بدتر است. پیش از آن هم “جول” را درحالی به ما معرفی کرد که با “تس” بود اما مرگ وی، “جول” را تنها گذاشت. فلسفهی حضور “هنری” و “سم” نیز همین است. آنها شاد هستند چون همدیگر را دارند و هنوز تنها نشدند. این دو بازمانده چند سکانس جاودانه را در بازی خلق کردهاند تا حضورشان همواره در ذهن بازیکننده باقی بماند.
روز بود. جول، الی، هنری و سم داشتند جادهها را پشت سر میگذاشتند و هر از گاهی هم ساختمانهای اطراف را میگشتند تا اینکه سم از یک اسباببازی آدمآهنی خوشش میآید و میخواهد آن را در کولهاش بگذارد که هنری میگوید باید فقط لوازم حیاتی را با خودمان بیاوریم. همان شب چند سکانس عالی میبینیم. ابتدا گپ زدن “جول” و “هنری” بر سر موتورسیکلت به همراه شام خوردن به تصویر کشیده میشود که صمیمی شدن بیشتر بازماندههای تازه وارد را نشانمان میدهد. دقت کنید “سم” در این صحنه حضور ندارد. “الی” سفرهی شام (!) را ترک میکند تا “سم” را از تنهایی دربیاورد و چند کلامی با او حرف بزند و سورپرایزش کند. اما سورپرایز “الی” چیست؟ “الی” همان آدمآهنی را که سم اجازه نداشت با خودش بیاورد در کولهاش گذاشته بود تا مخفیانه به “سم” بدهد و او را خوشحال کند. میبینید؟ الی هم مثل سارا مهربان است. “سم” اصلا از این کار “الی” خوشحال نمیشود و در عوض سوالهایی راجع به ترس، تبدیل شدن به موجودات ترسناک، بیماری و مرگ میپرسد. دلمان شور میافتد! متوجه میشویم او بیمار است و فردا صبح “سم” به همان موجودات ترسناک تبدیل میشود. هنری به ناچار برادرش را میکشد! هنری شوکه میشود. او دیگر نمیتواند شاد باشد چراکه با مردن برادرش تنها شده. او دیگر هدفی برای زنده ماندن در این آخرزمان لعنتی ندارد. او خودکشی میکند و ما غرق در آهنگ گوستاوو میشویم. نه اشتباه نکنید! بازی نمیخواهد راه به راه اشکتان را دربیاورد بلکه به صورت غیر مستقیم به جول میفهماند تنها ماندن در این جهنم وحشتناک است. البته “جول” هنوز آنقدرها هم تنها نیست و “الی” را در کنارش دارد. اما نوبتی هم که باشد نوبت رابطهی “جول” و “الی” است!
تابستان با جول شروع میشود. با غم از دست دادن دخترش بعد از بیست سال! با زندگی کردن در منطقههای قرنطینهی بوستون که هرکه بیمار باشد بیرحمانه کشته میشود. با قاچاق اسلحه و تجارتشان! تابستان جول را در چنین جاهایی با چنین خصوصیاتی معرفی میکند. اولین سکانس معرفی جول و الی به هم را به یاد بیاورید. فوقالعاده است. “الی” به مارلین میگوید من با این مرد جایی نمیروم. جول هم به مارلین میگوید با این دختر آباش در یک جوب نخواهد رفت. دقت کردید چه شد؟ در واقع الی و جول به شکل غیر مستقیم دارند به هم میگویند از هم خوششان نمیآید. بعد از این رفتار بد، یک رفتار خوب داریم. آن سکانسی که “جول” و “الی” منتظر “تس” هستند. “جول” دراز کشیده و “الی” به او میگوید ساعتات شکسته است. همین دیالوگ کافیست تا جول را بعد از بیست سال به فکر “سارا” بیاندازد. با این دیالوگ جول به خواب عمیقی فرو میرود که نشان دهندهی آرامش گرفتن او است. وقتی “جول” بیدار میشود دوربین از روی شانهی او به “الی” نگاه میکند و بعد هم “جول” را درحال روشن کردن فانوسی میبینیم. این یعنی رابطهی جول و الی یک قدم به هم نزدیک شده است. حالا باز هم رفتارهای بد را داریم! بعد از اینکه “جول” متوجه زخمهای روی بازوی “الی” شد نمیخواست باور کند او راست میگوید و درواقع میخواست شرش را از سرش کم کند. همچنین وقتی “تس” کشته شد رفتار بد “جول” ادامه پیدا میکند به نوعی که برای “الی” قوانین پادگانی شرح میدهد که هرچه او بگوید باید انجام دهد و از این حرفها! این یعنی من تو را به زور دارم تحملات میکنم پس به حرفهایم گوش کن تا سریعتر تو را تحویل بدهم و این ماجرا تمام شود! درست مثل تجارت یک اسلحه!
در کارگاه بیل بودیم که “جول” به “الی” اجازه نداد تا برای خودش اسلحه بردارد. جلوتر که رفتیم یک انسان بیمار شده سعی داشت تا “جول” را بکشد و کاری هم از دست مرد خستهی قصهی ما برنمیآمد که در این بین “الی” اسلحهای برمیدارد و با تیراندازی به آن فرد بیمار و کشتناش، جان “جول” را نجات میدهد. رفتار “جول” بعد از این اتفاق را به یاد دارید؟ او میخواهد از “الی” تشکر کند و برای اسلحه ندادن به او پشیمان است اما غرورش این اجازه را نمیدهد و همهی اینها را از رفتارش و چند نگاه متوجه میشویم. چقدر ظریف وعالی شخصیتها پرداخت شدهاند. اندکی جلوتر “جول” تشکرش را به گونهی دیگری ابراز میکند. بحثمان آن سکانس آموزش دادن چگونه تیراندازی کردن با اسلحهی “رایفل” است که جول به الی یاد میدهد. در پلان کوتاهی دوربین پشت این دو شخصیت میآید و یک لحظه دست چپ جول بر روی شانهی راست الی میرود. دقت کردید که تمرکز این پلان بر روی چه چیزی بود؟ این پلان با ظرافت عجیبی خیلی کوتاه ساعت شکستهی “جول” را نشانمان داد تا ارتباطی ایجاد کند بین احساس شباهت سارا و الی و در همین لحظه موسیقی شروع به نواختن کرد. درواقع آن ساعت شکسته پررنگترین یادآوری “سارا” در بازی است. این قدم جدیتری به سمت و سوی ارتباط دو بازماندهمان بود.
سکانسی که برای اولینبار “هنری” و “سم” را ملاقات کردیم یکی دیگر از ظریفکاریهای ارتباط “جول” با الی” است. همان ابتدا که “الی” و “سم” مشغول خوردن توت هستند برای چند ثانیه “جول” با لبخندی ناخودآگاه محو تماشای “الی” میشود. در همانجا “هنری” دوبار “الی” را دختر “جول” خطاب میکند. سپس “جول” به خواب فرو میرود توسط “الی” بیدار میشود. همهی اینها فوقالعاده ظرافت این رابطه را به تصویر میکشند. سکان ماشین اولین جایی است که “جول” و”الی” به صراحت با هم خوب هستند و به جان هم نمیافتند. اما در همین سکانس دو نکتهی فوقالعاده ریز جای گرفته است. فصل افتتاحیهی بازی را به یاد بیاورید. همان جایی که “جول”، “سارا” و “تامی” سوار ماشین هستند و میخواهند از هرج و مرج فرار کنند. اگر یادتان باشد “جول” به “تامی” میگوید جلوی سارا از این حرفهای خشونتآمیز نزند که متناسب سن دخترش نیست. همچنین کمی جلوتر سارا دلاش میخواهد دو رهگذر کنار خیابان را سوار کند. به تابستان و درون ماشین برمیگردیم. دو اتفاق مشابه داریم. ابتدا مجلهای با عکسهای ناجور است که “الی” دارد تماشایشان میکند! “جول” به دخترک میگوید اینها مناسب سناش نیستند و بیخیالشان شود. دقیقا مثل حرفهای تامی به سارا. همچنین کمی جلوتر یک مرد غریبه و مشکوک وسط خیابان راه میرود که “الی” میگوید سوارش کنیم که باز هم یادآور خاطرهای مشابه از سارا است. سناریوی شاهکار بازی را میبینید؟
پاییز
جول تصمیم میگیرد که برای رساندن “الی” به “کرم شبتاب” و تمام شدن کارش باید برادرش تامی را پیدا کند؛ چراکه او عضو سابق گروه “کرم شبتاب” بوده است. “جول” و “الی” بعد از همسفر شدن با بازماندههایی که دوستان خوبی هم محسوب میشدند و همچنین پشت سر گذاشتن شهرهای دور افتاده و کم جمعیت و پرجمعیت با همهی جانوران و راهزنهایاش موفق میشوند کمربند میانی امریکا را طی کنند و به مقصدشان نزدیک و نزدیکتر شوند. تا اینکه سرانجام آنها در فصل پاییز وارد شهر بازسازی شدهی “جکسون” در ایالت “وایومینگ” میشوند. این شهر در کنار یک سد قرار دارد که “تامی” و همسرش “ماریا” به همراه گروهشان از آن سد جهت تولید برق استفاده میکنند که اجتماعی قدرتمند و مستحکم را تشکیل دادهاند. همسر “تامی” با “الی” حرف میزند و ماجراهای پیش آمده و گذشتهی “جول” را به او میگوید. “جول” هم در این فکر است که “الی” را پیش تامی بگذارد و دنبال زندگیاش برود. درواقع میخواهد ادامهی کارش را به “تامی” واگذار کند. اما پس از حملهی راهزنها “الی” به “جول” میگوید که ماجرای “سارا” را میداند و او هم مثل “جول” عزیزاناش را از دست داده است. خلاصه بعد از کشمکشهای احساسی “جول” تصمیم میگیرد با “الی” بماند و او را به دست “تامی” نسپارد. “تامی”، “جول” و “الی” را به دانشگاه “کلورادو شرقی” میبرد؛ جایی که او به یاد دارد آخرین بار گروه “کرم شبتاب” در آنجا مستقر بودند. اما ای دل غافل! جول و الی متوجه میشوند که دانشگاه مدتهاست به حال خود رها شده و دیگر کسی آنجا استقرار ندارد. البته امیدشان کاملا هم نابود نمیشود چراکه یک نوار صوتی پیدا میکنند و توسط آن درمییابند که “کرم شبتاب” به یک بیمارستان در “سالت لیک سیتی” نقل مکان کرده است. “جول” و “الی” درحال ترک کردن دانشگاه به مقصد بیمارستان بودند که ناگهان مورد حملهی گروهی از غارتگران قرار میگیرند و حسابی درگیر میشوند. در این درگیریها “جول” بهشدت زخمی میشود و حتی به زحمت میتواند راه رود که به کمک “الی” موفق میشوند تا از آنجا فرار کنند.
تحلیل پاییز
پاییز، فصل تصمیمگیریها است. تصمیمهای ریز و درشت و بهشدت تاثیرگذاری که مسیر بازی را تغییر میدهد. تصمیمهایی که مدام با احساساتتان بازی میکند و دلتان میخواهد داد بزنید این کار را نکن و آن کار را بکن! پاییز با رسیدن “جول” و “الی” به محل استقرار تامی شروع میشود. زیاد طولانی نیست. حداقل به اندازهی تابستان طول نخواهد کشید. این فصل با یک مقدمه آغاز میشود. بحث مشخص است. “جول” اصرار دارد تا تامی را راضی کند که “الی” را بردارد و خودش هم بگذارد برود اما تامی راضی نمیشود! در گیرودار این دعواها بر سر الی سکانسی میبینیم که تصمیم گرفتن “تامی” در این خصوص را کاملا برایمان آشکار میکند. بعد از حملهی راهزنها را به یاد بیاورید. “تامی” میخواهد همسرش را راضی کند تا کار “جول” را در ارتباط با “الی” ادامه دهد و این مسئولیت را قبول کند اما تردید دارد که بگوید یا نه! در همین شک و تردیدها ناگهان چشماش به “الی” میافتد که دارد تند تند به “جول” توضیح میدهد که راهزنها چگونه حمله کردند و از این حرفها. اگر به زاویهی دوربین دقت کرده باشید از نگاه تامی تصویر میگیرد و تمرکز او را بر روی الی نشان میدهد تا اینکه سرانجام تامی تصمیم میگیرد ماجرا را به “ماریا” بگوید. ماریا راضی نمیشود و بینشان دعوا بالا میگیرد که باز هم یک سکانس ظریف داریم. درحالی که “ماریا” و “تامی” مشغول دعوا کردن هستند “الی” به جول” میگوید که آیا آنها بر سر من دعوا میکنند؟ جول از پاسخ دادن تفره میرود و الی قهر میکند و اسب تامی را میدزدد و میزند به چاک! با این اتفاق در دل جول تردید به وجود میآید. جول تامی را راضی کرده که با “الی” بماند. از طرفی “الی” از کار او ناراحت شده است. این تردید را کاملا در وجود جول حس میکنیم. بنابراین “تامی” و “جول” به دنبال “الی” میروند تا پیدایاش کنند.
تا اینجا به نوعی مقدمهی پاییز محسوب میشد! یعنی بازی داشت آمادهمان میکرد تا در ادامه سه سکانس شاهکار را پشت سرهم نشانمان دهد. اولیناش را با هم مرور میکنیم. وقتی “جول” “الی” را پیدا میکند دخترک بر روی تخت نشسته و کتاب میخواند. الی ابتدا خودش را به آن را میزند اما ناگهان بغضاش میترکد. این پنهان کردن و بیرون ریختن احساسات عالی است. یعنی از همان ابتدا چیزی در دلاش مانده بود اما دیگر صبرش لبریز شد و شروع کرد به گریه کردن و با بغض حرف زدن. جول که همچنان همان تردید را در وجودش حس میکرد کاملا آماده بود تا از الی تاثیر بگیرد. بنابراین “الی” با بغضاش و گوستاوو هم با موسیقیاش چیزی کم نگذاشتند. “الی” میگوید که میداند جول سارا را از دست داده و میخواهد با ترک کردناش همچنان از یاد و خاطرات تلخ گذشته فرار کند اما او سارا نیست! میگوید او هم مثل جول افراد زیادی را از دست داده است. جول را هول میدهد گریه میکند دیگر از یک سکانس چه میخواهید؟ دقت کنید که چقدر به موقع “تامی” وارد اتاق میشود و این بحث را قطع میکند. قطع شدن ناگهانی بحث یعنی چه؟ این اتفاق دقیقا به فکر کردن جول اشاره میکند. یعنی فرصتی برای فکر کردن دربارهی الی و حرفهایاش به او میدهد.
سکانس دوم، این ماجرا را به اوجاش میرساند. سکانسی که بدون تردید جزو بهترین سکانسهای “آخرین ما” محسوب میشود و بهشدت با فرم و ساختار درام جوردرمیآید. “جول”، “الی” و “تامی” هیچ کدامشان چیزی نمیگویند و سوار بر اسب میشوند و به سمت دانشگاه “کلورادو” حرکت میکنند. این چیزی نگفتن یعنی مشکلی در کار است و یک چیزی جور درنمیآید! حتی در یک نما داریم که الی کاملا بیاعتنا ولی در عین حال با تمام احساسات کودکانه و قهر کردناش از کنار جول رد میشود و برروی اسباش مینشیند. در راه موسیقی شاهکار گوستاوو کاملا با فرم صحنه آشناست و در خدمت این فضای احساسی قرار دارد. در یک پلان میبینیم هر سه بازمانده بر اسبشان سوار شدند و آرام آرام راه میروند و هیچ چیزی هم نمیگویند. “جول” از همه عقبتر است و “الی” و “تامی” در جلو. این نما کاملا نشان میدهد که “جول” بدجوری دارد فکر میکند. فکر اینکه از تامی و الی جدا شود و آنها را با هم رها کند. ناگهان پلان عوض میشود. در یک قاب شاهکار از روبهرو الی و جول را با هم میبینیم. اینجا دقیقا متوجه میشویم “جول” تصمیماش را گرفته است. صحنه اشاره میکند این دو با هم میمانند و نگاه مهربان جول از دور به الی این تصمیم را تثبیت میکند. تا اینکه با رسیدن به دانشگاه “جول” به “تامی” میگوید که به همراه “الی” خواهد رفت و با برادرش خداحافظی میکند. ناگهان و ناخودآگاه از درون حس میکنیم “الی” خوشحال میشود. “الی” که در لاک خودش فرورفته بود و حرف نمیزد با تصمیم جول میخندد و سریع به پشت اسب جول مینشیند تا با هم بروند. این سکانس تمام حسهای خوب دنیا را باهم بهتان هدیه میدهد.
به سکانس شاهکار آخر فصل پاییز میرسیم. سکانسی که به شکل فوقالعادهای با گیمپلی درهم آمیخته است. ابتدا کنترل جول را به دست میگیریم که به شدت هم زخمی است. او به زحمت و با کمک گرفتن از در و دیوار راه میرود. داریم آماده میشویم تا جول را از استقلال همیشگیاش دور ببینیم. تا اینکه دیگر در و دیوار هم کارساز نیست و جول به زمین میافتد. دقت کنید! “الی” میآید و زیربغل “جول” را میگیرد تا کمکاش کند راه برود. بازهم اینجا گیمپلی داریم و ما باید کنترل را به دست بگیریم. اما دقیقا چه کسی را هدایت میکنیم و راه میبریم؟ به این فکر کردهاید؟ آیا داریم “الی” را هدایت میکنیم که توسط آن “جول” هم راه برود یا برعکس؟ مشخص نیست و نمیدانیم. شاید هردو را باهم هدایت میکنیم. دقیقا هدف این سکانس هم همین است. میخواهد انتقال احساسات انجام دهد. میخواهد “جول” و “الی” را برایمان یکی کند میخواهد بگوید دیگر راهشان جدا نیست و قدم به قدم و پا به پای هم حرکت میکنند. این یعنی نهایت بلوغ در ساختن بهترین فرم در این صحنه. حالا جول دستهایاش را بر روی شانههای “الی” گذاشته و بر او تکیه کرده است. مگر آدم بر کالایی که میخواهد تحویل دهد تا ماموریتاش انجام شود تکیه میکند؟ قطعا خیر! چون دیگر الی آن کالای قاچاق نیست. “الی” سرشار از احساس است و هیچکس جز “جول” آن را نمیداند. وقتی “جول” به زمین میافتد الی خودش را به آب و آتش میزند. به نگرانی او خوب دقت کنید. تمام زورش را میزند تا جول را بلند کند. به جول میگوید “پاشو بهم بگو باید چیکار کنم… توروخدا”. این جمله همه چیز است. نشان میدهد “الی” تا اینجا کاملا بر جول تکیه کرده بود اما سرنوشت کاری میکند که او تکیهگاه جول باشد. این تعامل شاهکار نیست؟
زمستان
در زمستان “الی” و “جول” در خانهای کوهستانی سرپناه گرفتهاند. جول در آستانهی مرگ است و برای مراقبت و نگهداری کاملا به الی نیاز دارد و به او تکیه کرده است. الی که نان آور خانه شده (!) به شکار میرود و میخواهد یک گوزن بزرگ را شکار کند. بعد از روانه کردن چندین تیر به سمت گوزن بخت برگشته به جنازهاش میرسد اما بر سر جنازهی گوزن با دو مرد غریبهی عجیب روبهرو میشود. دیوید و جیمز که نام آن دو نفر است معاملهای با الی میکنند. آنها گوشت گوزن را برمیدارند و در عوض مقداری دارو به الی میدهند تا بتواند جول را مداوا کند و از مرگ نجاتاش دهد. جیمز میرود داروها را بیاورد و در این میان الی و دیوید در مقابل کلیکرها و افراد آلوده به بیماری مقاومت میکنند. سپس دیوید به الی میگوید آن افرادی که در دانشگاه “کلورادو” کشتند اعضای گروهاش بودند اما با این وجود به الی اجازه میدهد تا آنجا را ترک کند و داروها را به جول برساند. الی که ترسیده بود هراسان سوار بر اسباش میشود و به سمت مخفیگاهشان حرکت میکند. دیوید هم افرادی را برای تعقیب او میفرستد. صبح روز بعد آن افراد الی را به دور از جول محاصره و دستگیر میکنند. حالا الی یک طرف مانده و جول هم طرفی دیگر! الی درحالی که زندانی شده متوجه میشود دیوید و افرادش آدمخوار هستند و بعد از تلاشهای فراوان و امتنا کردن از پیوستن به گروه دیوید موفق میشود تا از آنجا فرار کند. دیوید الی را در یک رستوران گیر میاندازد و آنها با هم درگیر میشوند. از طرفی جول در کلبهی سرپوشیدهشان ناگهان بههوش میآید و بعد از بازجویی کردن از دو مامور امنیتی متوجه میشود الی زنده است و کجا میتواند او را پیدا کند. وقتی جول به رستوران میرسد الی را میبیند که درحال کشتن دیوید با ضربات پی در پی چاقو است و سرانجام همدیگر را به آغوش میکشند و گریه میکنند و گریه میکنید!
تحلیل زمستان
زمستان اوج احساسات بازی است. تعامل عالی احساسات میان جول و الی که به بهترین شکل ممکن روایت میشود و شاهکار روایی دارد. روند ماجراهای زمستان انقدر خوب است که آخرش گریهتان را درمیآورد. البته اینبار نه از ناراحتی بلکه از خوشحالی! اولین سکانس زمستان شکار خرگوش است. هدف از تماشای شکار شدن خرگوش توسط الی چیست؟ این سکانس به ما میگوید الی دیگر آن دختر بچهی چهارده سالهای نیست که سرش باد دارد و فقط نترس است! بلکه این شجاعتاش را به ناچار باید صرف کسب مهارت و مراقبت از خودش و جول کند که میکند. بعد از آخرین نماهایی که از پاییز دیدیم آماده شدیم تا به الی تکیه کنیم و بار امانت آسمان را بر دوشاش بگذاریم! حالا زمستان با اولین پلاناش به ما میگوید قانون طبیعت برای بقا به الی کمک کرده تا بتواند مهارتهایاش را گسترش دهد و یک خرگوش کوچک و سریع را از فاصلهی دور با تیروکمان بزند. تازه این پایان کار نیست و شکار گوزن هم در قدم بعدی قرار دارد. شخصیت جدید الی در فصل زمستان هنوز کاملا برایمان باز نشده است. ملاقات او با دیوید را به یاد آورید. دیوید از الی میخواهد اسماش را بگوید اما الی اینکار را نمیکند و کاملا هواساش به دور و بر است که نکند کاسهای زیر نیمکاسه باشد. این رفتار الی را مقایسه کنید با زمانی که با هنری و سم ملاقات کرده بودند. اولین کسی که اسماش را بدون سوال و جواب گفت الی بود و حتی پیشنهاد داد که میتوانند باهم باشند و بههم کمک کنند. تغییر شخصیت را میبینید؟ الی دیگر گرگ باران دیده شده و این را کاملا در لابهلای بافتهای بازی حس میکنیم. اما با همهی این تندخوییها وقتی دیوید از او میپرسد در ازای گوشت گوزن چه میخواهی تغییر لحن میدهد و بهسرعت میگوید دارو! یعنی وقتی پای جول وخوب شدناش در میان باشد او باز هم میتواند همان کودک بیاحتیاط شود. دلیلاش چیست؟ یعنی هیچ چیزی به جز خوب شدن جول برایاش مهم نیست و هر ماجرایی در این راستا فکرش را از کار میاندازد.
زمستان قدم به قدماش سرشار از احساس است. سناریوی زمستان آنقدر حساب شده نوشته شده است که تنها باید خود را به دست آن بسپارید و از هرچه احساس در کرهی زمین است بینیاز شوید! ببینید چه سکانی داریم! الی بعد از گرفتن دارو بهسرعت به خانه و پیش جول برمیگردد. به نگرانی او دقت کردید؟ فکر کرد جول مرده است. الی به جول آمپول میزند او را تیمار میکند و کنارش میخوابد. دوربین به بالای سرشان میرود و فقط این دو بازمانده را نشانمان میدهد. اوج نزدیک شدن الی و جول برایمان نشان داده میشود. سازندگان با این قصه و روایت جادو کردهاند. صبح روز بعد که الی متوجه میشود افراد دیوید تعقیباش کردند میگذارد میرود تا آنها دنبالاش کنند اما به جول دسترسی نداشته باشند. ببینید چقدر خوب این احساس باز میشود.
اما قدم به قدم لحظات پایانی سناریوی زمستان را باید بوسید! تدوین این سکانسها چنان کاری با احساساتتان میکند که ناخودآگاه با همهی وجودتان دلتان شور میافتد و نگران الی و جول میشوید. آنها از هم دور هستند. الی از دست دیوید فرار میکند و جول در بستر بیماری به هوش میآید. جول نمیداند چه بر سر الی آمده. سکانس بازجویی جول از دو تن از افراد دیوید نهایت عشق جول را به الی نشان میدهد. همان دختر بچهای که نگذاشت جول بمیرد و با همهی جثهی کوچکاش هرکاری که میتوانست برای او انجام داد و چیزی دریغ نگذاشت. فرو کردن چاقو در زانوی آن مرد چنان حسی از جول به بازیکننده منتقل میکند که تمام آن احساسات به وی القا میشود. لحظات پایانی فصل زمستان تا وقتی که جول و الی به هم برسند شاهکار روایت و تدوین دارد. جابهجایی کنترل شخصیتها بین الی و جول این ارتباط عاطفی را تشدید میکند و حلقهی عشق پدر دختریشان را تنگتر و تنگتر!
سکانس رستوران آخرین سکانس زمستان است. رستورانی در حال سوختن زیر شلاق داغ آتش و سرمای برف که تنها دو نفر درون آن هستند. الی و دیوید! بازی طبق معمول اکثر اتفاقات فصل زمستان را هم با گیمپلی درگیر میکند تا با همهی وجودتان شما را در بازی بکشد. الی قایم میشود و دیوید به دنبالاش میگردد. دیوید میخواهد الی را بکشد بازیکننده دارد از استرس جاناش بالا میآید. نه تیراندازی داریم و نه صحنههای شلوغ و نه غول و از این حرفها اما چنین هیجانی را تاکنون تجربه نکردهاید! وقتی دیوید متوجه شما میشود و با الی پا به فرار میگذارید به قدری میترسید که انگار واقعا کسی دنبالتان کرده و میخواهد بکشدتان! یک تدوین عالی دیگر داریم. از آن فضا بیرون میآییم و با جول وارد میشویم و الی را درحال کشتن دیوید میبینیم. الی با همهی وجودش با ترساش با بغضاش با اضطراباش با همهی حسهای بد دنیا دارد پشت سرهم دیوید را با چاقو میزند و جول میرسد و همدیگر را بغل میکنند و اشکتان درمیآید. باور کنید کار سختی است که در این سکانس گریه نکنید. به شکل معجزهآسایی سناریوی زمستان احساسی است و با وجودتان بازی میکند. این فصل چنان رابطهی عاطفی عمیقی بین جول و الی ایجاد میکند و چنان شخصیت پردازیای نشانتان میدهد که با تمام قلبتان این دو بازمانده را باور میکنید. تنهاییشان را باور میکنید. تیمارداری الی از جول و نجات دادناش از مرگ را باور میکنید. حس جول به الی بعد از اینکه روبهراه شد را باور میکنید. اینگونه بلاهایی بر سرتان میآورد بازی آخرین ما!
بهار
جول و الی در فصل بهار به “سالت لیک سیتی” میرسند. آنها در راه به تونلی زیرزمینی برخورد میکنند که وسطاش را آب گرفته و سعی دارند از روی اجسام شناور بر آن رد شوند که ناگهان به درون آب سقوط میکنند. جول الی را از غرق شدن نجات میدهد اما در همین گیرودار نیروهای امنیتی “کرم شبتاب” آنها را میگیرند و به بیمارستانی که محل استقرارشان بود میبرند. جول درحالی در بیمارستان بههوش میآید که توسط “مارلین” مورد استقبال قرار میگیرد. او به جول میگوید که دارند الی را برای یک عمل جراحی آماده میکنند. آنها میخواهند مغز الی را جراحی کنند و بر رویاش آزمایشهای مختلفی انجام دهند تا از آن طریق واکسن مقاوم با عفونت را بسازند. با این کار الی میمیرد! جول از چنگ محافظ امنیتی که برایاش گذاشته شده بود میگریزد و پس از مبارزه با نیروهای امنیتی دیگر خود را به اتاق عمل میرساند. جایی که الی بیهوش روی تخت است و چندین جراح بالای سرش قرار دارند. جول الی را برمیدارد و از طریق آسانسور به طرف پارکینگ میرود اما در آنجا “مارلین” راهاش را میبندد. رهبر “کرم شبتاب” میخواهد جول را از این کار منصرف کند و به هر قیمتی عملاش را انجام دهد اما جول مارلین را میکشد تا دیگر کسی از “کرم شبتاب” به دنبالشان نیاید. بنابراین الی را سوار ماشین میکند و دو نفری میزنند به دل جاده! در حین رانندگی به خارج از شهر جول به الی میگوید که گروه “کرم شبتاب” افراد زیادی همچون او را که در برابر بیماری مقاوم بودند پیدا کرده است و پزشکان نیز بر رویشان عمل جراحی انجام دادهاند که هیچ کدام هم موفقیت آمیز نبوده و در تحقیقاتشان شکست خوردهاند. و همینطور دروغ میگوید که دیگر “کرم شبتاب” جستوجو را برای درمان بیماری متوقف کرده است. جول نتوانست به الی بگوید که آنها میخواستند برای تهیهی واکسن او را بکشند و جاناش را بگیرند. بازی درحالی به پایان میرسد که آنها در کنار جاده و نزدیک محل استقرار تامی توقف کردهاند. الی از اینکه افراد زیادی جانشان را برایاش از دست دادند و او هماکنون بیمصرف باقیمانده احساس گناه میکند و از این رو از جول میخواهد که قسم بخورد همهی حرفهایی که زده راست بوده است. با قسم خوردن جول پروندهی قصهی این بازی شاهکار تمام میشود.
تحلیل بهار
سکانس اولیهی بهار بینظیر است. بعد از آن دردسرهای سرد زمستان، بازی یک جادهی سرسبز بهاری را با موسیقی آرامشبخش گوستاوو نشانمان میدهد که از این نشان دادن هم هدف دارد. اگر دقت کرده باشید جول زیاد حرف میزند. با الی شوخی میگوید و اصلا انگار نه انگار همان آدم جدی و خستهی قدیم است که هیچ چیزی جز کارش (برای فراموش کردن گذشته) برایاش اهمیتی نداشت. بعد از پشت سر گذاشتن سه فصلی که سپری شد و ماجراهایی که برای او و الی پیش آمد و بعد از اینکه چندین بار توسط الی نجات پیدا کرد طبیعی است که اینگونه عاشق الی باشد و این مسیر بهاری کاملا نشان دهندهی همین است. نکتهی دیگری که با پشت سرگذاشتن جاده و نزدیکتر شدن به بیمارستان (خیلی نزدیک) توجه بازیکننده را جلب میکند میل درونی هریک از بازماندههاست. الی بدجوری در لاک خودش فرو رفته است. نمیداند چه اتفاقی قرار است بیافتد. آنها سختیهای زیادی کشیدهاند و حالا الی میخواهد نتیجهی این سختیها را ببیند. از طرفی جول بهشدت سرخوش و شاد است. او چیزی بهنام احساس بهدست آورده که همهاش با وجود الی معنا میگیرد. با این پیشفرضها به جلو و جلوتر میرویم تا جایی که قصه، میخاش را محکم میکند! بعد از دیدن زرافهها و آن موسیقی شاهکار، جول احساساتاش را بروز میدهد. او میگوید: “ما مجبور نیستیم این کارو انجام بدیم! میتونیم برگردیم پیش تامی و بیخیال بشیم!” اما جواب الی دندانشکنتر است: “بعد از این همه سختیها و بدبختیهایی که کشیدیم و اتفاقاتی که بهخاطر من افتاد، من نمیتونم بیمصرف باشم و به هیچ دردی نخورم.” این دو دیالوگ هدف جول و الی را کاملا برایمان مشخص میکند. جول عاشق الی شده (عشق پدر دختری) و نمیتواند از او دل بکند از طرفی الی در انجام این کار مصمم است.
هرچه به پایان نزدیکتر میشویم این احساس بیشتر اوج میگیرد و قابل لمستر از پیش میشود. سکانس بیمارستان را به یاد آورید. جایی که مارلین به جول میگوید که در این عمل جراحی الی میمیرد و برای جول هم محافظ میگذارد تا کار احمقانهای انجام ندهد و میرود. آن بازجویی در فصل زمستان یادتان هست که جول یک چاقو در زانوی یکی از افراد دیوید فرو کرد و چرخاند و چنان با تنفر پرسید الی کجاست که درکاش کردیم؟ در بیمارستان چندین برابر آن حس تکرار میشود. آنجایی که جول مامور محافظاش را میگیرد و به دیوار میچسباند و دو بار به شکماش شلیک میکند تا بگوید اتاق عمل کجاست یکی از بینظیرترین سکانسهای القای حس عشق و انتقام در تاریخ بازیهای رایانهای است. به صدایاش به رفتارش به حساش به هر کاری که جول انجام میدهد بر سر این بازجویی کوتاه که نگاه کنید لحظه به لحظه این شخصیت برایتان بازتر میشود تا در نهایت خودتان را با او یکی میدانید!
عشق پیروز است یا عقل؟ کلیشهای ترین سوال ممکن بعد از علم بهتر است یا ثروت میتواند همین عشق و عقل باشد! اما آنقدر جواب دادناش سخت است که هرگز از دور خارج نمیشود. در سکانس ماقبل پایان، جول به صراحت میگوید تصمیمگیری را برعهدهی عشق میگذارد نه عقل! این سکانس تدوین بینظیری هم دارد که بهشدت با فرم حال و هوایاش جور درمیآید. بگذارید کمی چکشاش بزنیم. جول الی را که بیهوش است در آغوش گرفته و دارد به سمت پارکینگ میآید که در آنجا “مارلین” جلویاش را میگیرد تا جول را منصرف کند. مارلین ابتدا با اسلحه وارد عمل میشود و سپس حرفهای تاثیرگذاری میزند. میگوید این چیزی بود که خود الی میخواست (البته تهیه واکسن نه مردناش) و هیچ دردی حس نمیکند و ما میتوانیم دنیا را با تهیهی واکسن نجات دهیم و از این حرفها. درست همینجا که جول به فکر فرو رفته بود یک تدوین عالی داریم. ناگهان او را در حال رانندگی میبینیم که کنارش هم کسی نیست! چه بخواهید چه نخواهید این سوال در ذهنتان میآید که “آیا جول الی را به مارلین تحویل داده و خودش دارد به خانه بازمیگردد؟” اما بعد از چند لحظه با دیدن الی در صندلی عقب که تازه دارد بههوش میآید جوابتان را میگیرید و یک نفس راحت هم میکشید و قربان صدقهی جول میروید که عشق را انتخاب کرده نه عقل! بعد دوباره در ادامهی تدوین خوب این سکانس فلشبکی میبینیم که جول در پارکینگ “مارلین” را کشته تا دیگر دنبال الی نگردد و آب پاکی را در دستانمان میریزد.
و اما سکانس آخر! پایان بازی درواقع تثبیت و نتیجهگیری همهی اتفاقات و احساسات و تصمیمهایی است که در انتها جول میگیرد. آنجایی که در کنار جاده و نزدیک محل استقرار تامی از ماشین پیاده میشوند را به یاد آورید. جول که به الی دربارهی اتفاقات بیمارستان و “کرم شبتاب” دروغ گفته بود حالا در شرایط سختی قرار میگیرد. الی از او میخواهد قسم بخورد هرچه که گفته راست بوده است. ببینید حتی حیاتیترین دیالوگ بازی هم باز با احساسات سر و کار دارد. حالا جول باید با قسم دروغ خوردناش بگوید از کاری که کرده پشیمان نیست. همچنین با این کار عشق عمیقی را در وجود جول به الی حس میکنیم. کسی که بیست و یک سال پیش دخترش سارا را از دست داد و حالا به یاد او الی را به دست آورد. پدر، دختر و عشق!
کلام پایانی
“آخرین ما” بیرحم است؛ میزند، میکشد، شکنجه میدهد و خون میریزد. اما حرفاش عشق است و احساس! به این پارادوکس دقت کرده بودید؟ میگویند تا بدی نباشد خوبی نمیتواند خودش را نشان دهد. “آخرین ما” هم همینگونه است. به ظرافت نمایش بخش ابتدایی و مقدمهی بازی دقت کردید؟ مقدمهای کوتاه و کمتر از نیم ساعت که دختری ناز و زیبا به نام “سارا” را معرفی میکند. همهی اتفاقات بازی تا انتها بر پایهی همان مقدمه و سارا استوار است. ارتباط جول و الی بدون وجود سارا شاید اینگونه نمیشد. شاید جول دیگر ساعتی نداشت که یک نگاه به الی بیاندازد و یک نگاه به ساعتاش! شاید دیگر مارلین را نمیکشت و الی را تحویل میداد. شاید شاید و هزار شاید دیگر به وجود میآمد اگر آن مقدمهی شاهکار را نمیدیدیم. “آخرین ما” شاهکاری مثال زدنی است؛ به بهترین شکل ممکن شخصیتپردازی میکند وقصهی سادهی عاشقانهاش را با تم سینمایی و روایتی بهشدت درگیر کننده نشانمان میدهد. گاهی اوقات یک حس میتواند همهی زندگیتان را تغییر دهد. میتواند بلای جانتان شود و نگذارد مثل قبل زندگی کنید! حس گفتنی نیست بلکه لمس کردنی است. آن را نمیشود در واژهها بستهبندی کرد و به توصیفشان نشست. یک حس خوب را باید تجربه کرد و با همهی وجود در آغوشاش گرفت. “آخرین ما” همان حس خوبی است که مدتها منتظرش بودید!
چون اخرین ما رو بازی نکردم نمیخونم ولی معلومه که خیلی زحمت کشیدید ممنون
واقعا اگه این بازی بهترین بازی سال نشه حیف میشه.
عمرا اگه gta v یا بازی های دیگه ای که میخوان امسال بیان انقدر داستان عالی و درگیر کننده داشته باشن . البته به غیر beyond : two souls
من امیدی به gta ندارم .چون اون Gta 4 اولین gta نسل بود و گرافیکش و گیم پلیش تازگی داشت ولی این نمیدونم ولا
دادش من الکی نیست که اگه تو این جوری یه بازی رو قیاس می کنی که شرکتا ور شکست می شن به ولله
دوستان عزیز برای دیدن فیلم های این بازی به همراه زیر نویس می توانید به کانال یو تیو ب زیر بپیوندید.وهمچنین بازی های دیگر
اسم کانال:Persian games sub
باتشکر
عالی بهتر از این نمیشد این بازی شاهکار را توضیح داد
دمت گرم خیلی عالی بود تشکر کردن تنها کاری بود که الان از دستم برمیومد
فوقالعاده بود
ممنون از مقاله
برای کسانی چون من که نتوانستند بازی را انجام دهند بسیار به درد میخورد
سلام خسته نباشید واقعا من تمام این تحلیل را خواندم واقعا عالی بود
من وقتی این بازی رو گرفتم ۱۵ سالم بود واصلا نه میفهمیدم داستان چیه نه تونستم تمامش کنم چون واقعا یه جاهاییش خیلی سنگین بود
اما این داستان را خواندم واقعا عالی بود و بیشتر بازی که کردم حاال کردم
واقعا ممنون??????????
چه قد من بد بختم که نمی تونم اینو بازی کنم. :(( :(( :(( :(( :((
سلام هیچ کس بد بخت نیست
اگه تو بخای میتونی ps4 یا اسنps3 بخریکه بتونی اینو بازی کنی
من خودم ps4دارم ۱۴ ساله ام
اینو یادت باشه اگه چیزیرو میخای باید تمام تلاشت رو بکنی
خیلی خیلی ممنون.خسته نباشی شاهین جان.از این به بعد واسه هر بازی همین کار انجام بشه خیلی خوب میشه.ما که نتونستیم این بازی رو بازی کنیم ، حداقل داستانش رو بخونیم به وجد بیاییم.
البته برای هر بازی که نمیشه چون ۸۷۰۰ کلمه از دل اومده بیرون اگه جنبهی کاری بهش ببخشیم قطعا:
یک: انگیزهی نویسنده از بین میره
دو: کمتر بازیای پیدا میشه که قابلیته این چنین تحلیل شئن رو داشته باشه
انصافا چن تا مرد میخوایم بیان داستانا رو توضیح بدن جا خالی های داستان پر شه مجبور نباشیم ۱۰۰ بار بازی کنیم.
دست شما درد نکنه
:-? :-? :-? البته اکثر بازیا داستان درست حسابی ندارن
برای بازیهای خاص چشم :wink:
مرسی. بسیار خوب. و از این زحمتی که کشیدید متشکریم.
ولی بازی های دیگری هم هستن. خیلی دارین رو این بازی مانور میدین. الان نزدیک بیش از ۱۰ تا مطلب در بارهی این بازی دادین. هر نویسنده سایت یک نقد و بررسی در باره این بازی کرده. در کل من که بازی نکردم از این بازی زده شدم این قدر مطلب ازش خوندم :-D
در کل مرسی. اینم بزارید جای یک انتقاد
هر فن سونی ، بهتره تا هر نویسنده
بازیهای دیگه “اخرین بازماندهی ما” نیستن.. بازیهای دیگه هستن و ارزشه این چنین واکاوی و جراحی رو ندارن.. ضمن اینکه هر نوشته بادیگری تفاوت داره.. مخصوصا مقاله و این چنین مطلبهایی..
مثلا در مورد گیاهان علیه زامبی ها بنویسید
فلسفه ی چشم و دهن این گلا چیه خیلی ترسناکن اخه گل که چشم نداره ۸-O
چرا نداره..؟ گیاهانه آدمخوار و گوشتخوار نشنیدی..؟ کافیه سازنده یکم ذوقه هنری بذاره پاش مواده مورده نیازش فقط یک چشم و ابرو هست تا اون گیاهه آدمخواری که واقعا وجود داره حسه انساننما بگیره..
منظورم مقایسه ی داستان بازی های دیگه با امثال اخرین ما بود.
منظوره اون دیدگاهت مقایسه با آخرین ما بود..؟؟؟؟ خب البته اگه منظورت مقایسهی المانهای ترس هست که باید بگم ایدهی خوبیه.. یک مقاله میشه
مرسی بابت مقاله.موفق ترین صحنه توی این بازی یکی صحنه ای بود که زرافه ها رو نشون دادن و یکی این بود که توی تصادف پای سارا آسیب دید و جول مجبور شد اونو بغل کنه.سازنده ها به عمد چنین کاری کردن.میتونستن سارا رو بدون اینکه پاش زخمی بشه به کشتن بدن.ولی سازنده ها از عمد این کار رو کردن تا جول اونو بغل کنه و توی بغل جول بمیره تا بهش بگن هی تو نتونستی از دخترت مواظبت کنی.و این تاثیری روی جول گذاشت که ۲۰ سال بعد توی رابطش با الی تاثیر گذاشت و به همین دلیل میخواست هرطور شده از الی مواظبت کنه.
باز هم ممنون
الان حتما باید این حرفو می زدی مرد حسابی گفتی که سارا چی می شه اهههههههههه :-x
شما به بزرگی خودتون ببخشید.نمیدونستم شما اون بالا نخوندید که این مقاله ۱۰۰% داستان را لو میدهد.ونمیدونستم که نمیدونین تو همچین پستی همش اسپویل هستش.باز هم شما به بزرگی خودتون ببخشید
باریکلا.. خواهش میشه.. :wink:
خیلی دنبال همچین مقاله ای گشتم!
ممنون!
قابلی نداره عسلی.. خواهش میکنم :wink:
یکی از وبسایت ها تمامی گیم پلی بازی رو از ابتدا تا انتهای بازی برای دانلود تو ۵۴ پارت گذاشته ! دوستانی که نمیتونن بازیش کنن ، از این طریق میتونن تجربه کاملی از این شاهکار داشته باشن ! کلا حدود ۱۳ گیگه با کیفیت ۷۲۰ … درست مثل تماشا کردن سریاله ! بابت داستان هم ممنون. این بازی یه شاهکاره بتمام معناست :X
هر وقت اینطور گیمپلیها رو میبینم از بازی کردنه اون طرف حرصم میگیره
شخصیت پردازی رو آخر نفهمیدم چطور میگن خوبه، یه شخصیت سازی هالیوودی چفت و بست داره دیگه، نه چیز بیشتری، برید فیلم ناگهان بالتازار رابرت برسون محصول ۱۹۶۶ رو ببینید بعد متوجه شخصیت پردازی دیوانه کننده سینمایی میشید جایی که شخصیت منفی فیلم تنها در دوکات متوالی معرفی شده، و تو کات دوم فقط دستانش رو میبینیم، نه اینکه یک فصل طولانی و کسالت بار تابستون رو منتظر شخصیت پردازی بشینیم، بازی افت میکنه دیگه
به شخصه انقدر تابستون برام تکراری شده بود که بی خیال ادامه بازی داشتم میشدم، اما خب باز بهار و مخصوصا زمستون سرحال تر به نظر میاند
آخه ما که داریم راحع به سینما حرف نمیزنیم.. بحثمون ویدیوگیم هست و در این زمینه “اخرین بازماندهی ما” از هر لحاظ چند سر و گردن از رقبا بالاتره به نظره من..
مقاله رو که نخوندم چون شاید یک روزی بازیش کنم ولی یک خسته نیاشید خدمت شاهین عزیز بابت زحمتی که کشیده
فقط حرفی که بارها گفتم :
به امید روزی که هیچ انحصاری ای نباشه …
به امید روزی که انحصاریها بیشتر بشن… اونوقته که هر شرکت برای جذب مردم به کنسولاش هم شده چنین شاهکارهایی رو میسازن…
رضا جان (Survivor) الآن افتخار اصلی بازی “the last of us” برای ناتی داگ به حساب میاد یا سونی ؟
یعنی به نظرت اگر این بازی مولتی پلتفرم بود با این کیفیت ساخته نمیشد ؟
یعنی این که این بازی برای PS3 ساخته شده باعث کیفیتش شده ؟
مگه بازی ای مثل RDR که مولتی پلتفرم بود ، شاهکار نبود ؟
یعنی اگر سونی نباشه ناتی داگ حاضر نمیشه به خاطر افتخار خودش یک بازی شاهکار بسازه ؟
.
رضا جان به نظر من رقابت اصلی بین شرکت های بازی سازیه ، اگر بازی انحصاری هم نباشه و تمام بازی ها برای تمام پلتفرم ها عرضه بشن باز هم شرکت های بازی سازی برای بالا بردن اعتبار و کسب افتخار روز به روز کیفیت کارشونو بالاتر میبرن و فقط دعوای مسخره ی بین کنسولی که هیچ سودی هم واسه گیمر جماعت نداره (سودش فقط برای همون سونی و مایکروسافته) ، حذف میشه . تازه در این صورت ممکنه به خاطر فروش بیشتر بازی ها و سودی که شرکت ها می برن انگیزشون برای ساخت محصول با کیفیت ، بیشتر بشه !
پس به امید روزی که هیچ انحصاری ای نباشه …
البته وقتی یک استودیویی میره سراغه بازیه انحصاری این اجازه رو داره از تمامه تواناییهای اون کنسوله خاص بدونه مراعاته کنسوله مالتیش استفاده کنه و این روی کیفیته کار تاثیره مستقیم داره.. برای چی بعضی بازیسازها میان میگن PS4 به طرز عجیبی دست ما رو باز میذاره برای کار کردن..؟
صرفا جهت تبلیغات و حمایت از PS4 !
به امید روزی که هیچ انحصاری ای شاهکار نباشه :(( :((
خدا کنه جنگ بین انحصاری ها فقط بین مایکرو وسونی باشه پای PC رو از این جنگ مسخره بکشن بیرون :cry: :cry: :((
اول باید یه خسته نباشید بگم به شاهین بابت مطلب بینظیرش….
تا آخرش خوندم و با اینکه برای سومین بار به فصل بهار رسیدم باز هم هنگام خوندن اشک توی چشمام جمع شدن… و تم بازی رو توی ذهنم مرور میکردم… میخواستم بیام کامنت بزارم که اون سکانس زرافهها بهترین لحظهی بازیه… ولی هرچی میخوندم پایین مییومدم… میدیدم این بازی لعنتی همه چیزش بهترین و نمیشه تنها به یه جاش اشاره کرد…
همونطور که توی نقد بازی هم گفتم آخرینما اینقدر اصولی و زیبا تمام عناصرش از گیمپلی داستان گرافیک و موسیقیاش با هم بافته شده که تبدیل شدن به یک واحد قدرتمند و کامل….
اگه اون گیمپلی نبود… حس ترس نبردها رو حس نمیکردیم… اگه گرافیک و انیمیشنهای فوقالعادهی کاراکترها نبودن احساس سارا و جوئل و الی را درک نمیکردیم.. اگه موسیقی گوستاوو نبود حس عمیق ناامیدی در مقابل عشق رو لمس نمیکردیم و البته داستان ناب بازی که با تمام کلیشههاش منحصربهفرده…. .
بازهم ممنون از مقاله… .
به به به خواهش میکنم عسلی.. آره هر کدوم از سکانسهای بازی در جایگاه خودشون میتونن بهترین باشن و از محموعه همینبهترینها همچین بازیه شگفتانگیزی بیرون میاد.. همه چیز در اوج..
فقط نمیخونم به امید روزی که بتونم خودم بازیش کنم !! :((
هـــــــــــــــــــــــــــی خدایا یعنی میشه … :((
امکان نداره اگه بخوای کاری رو از ته دلت انجام بدی اما نشه..
ممنون شاهین جان خب از داستان قبلا لذت برده بودم . البته علاقه شما به این بازی باعث شده تک تک شخصیت ها رو تاثیر گذار بدونید .
ولی به نظر من پایان بازی یکی از بهترین پایان هایی بود که تا به حال از یه بازی دیده بودیم .
خود بازی هم یکی از بهترین (به نظره من بهترین) بازیهایی بود که تا به حال ساخته شده..!
مرسی شاهین جان =D
زیاد بود ولی خوندم و ارزشش هم داشت چون به نکات ظریفی اشاره شد که شاید خیلی ها توجه نکرده باشند !! از لحظه لحظه ی سکانس های سارا گرفته تا سکانس مردن سم و هنری به اون شکل که میخواست مقصد زندگی رو در این شرایط بفهمونه به جو تا اشاره شدن به اون سکانس که جو تفنگ رایف رو به الی یاد میده بعد اون حادثه ی نجات دادنش توسط الی و حرف کشیدن زیبای جو با خشونت تمام برای عشقش به الی و اون سکانس زرافه که آخره دقت بود فلش بکش کردنت به سارا و اون پایان بی نظیر و احساسی و خیلی نکات زیادی که عمق درک به حتی ریزترین لحظات رو نشون میده .
برا من داستان و روندش و شخصیت پردازی این بازی اینقدر عالی بود که حتی زیادتر از نیاز یه بازی با اون گیم پلی کامل و گرافیک بود ولی باعث تمجید شدید تمام منتقدان و گیمرها هم شد
ای جان.. آره ظریفکاریهای قصه اونقدر زیاد هست که کاره خودش رو با بازیکننده بکنه و به این زودیها هم دست از سرش برنداره.. :X
با سلام خدمت اقای شاهین واقعا دمت گرم دستانت پرزور و یک خسته نباشید مشدی دقیقا اون چیزهایی را گفتی که در موقع بازی کردن به ادم حسش دست میداد حس عاشق بودن و باور کنید اگر پایان بندی بعه غیر از این بود کلا داستان خراب و حس عشق تبدیل به نفرت میشدمن که لذت بردم از نوشته ات
با تشکر فراوان
یاشاسن شاهین یاشاسن
دمم که توی این گرمای هوا از این گرمتر بشه تب میکنم :دی
خواهش میشه کاره اصلی رو ناتی داگ کرده که ما اینطوری روان پریش شدیم..
ای کاش بازی سکانس پایانی رو به دست گیمر می داد ، تا خود آدم تصمیم بگیره ، چکار کنه
برای شمارهی دوم و سوم این کار رو کردن
یعنی چی ؟
ادامهی بازی.. آخرین مای ۲ و آخرین ما ۳
بنده فعلا در زمستان هستم هنوز مانده پس نمی خوانم (وقتی بازی تمام شد کامل می خوانم)ولی ظاهرا شاهکار نوشتی
شاید باور نکنین ولی بعضی وقت ها از این که نمیتونم این بازی رو بازی کنم میخوام خودکشی کنم.شما هم هی رو این بازی مانور میدین میخواین من رو عصبانی کنین :evil: :evil:
واقعا خسته نباشی…خیلی زیبا و خواندنی!
کلمه به کلمه ی داستان و تحلیلش رو خوندم و لذت بردم…دیگه یه خوبی به همه چیز اشاره کرده بودی و حرفی برا گفتن باقی نمی مونه!
در مورد این بازی و داستانش هم به اندازه ی کافی نظراتم رو گفتم!
:X
من هنوز در عجبم که چطوری به این بازی نمره ۸.۵ دادید
سکانسی که فوق العاده منو تحت تاثیر قرار داد و کلی گریه کردم سکانس افتتاحیه و شخصیت فوق العاده سارا بود،خداوکیلی کلی با سارا عشق کردم :X
ناتی داگ دمت گرم شخصیت هایی که تو این بازی ساختی در یاد ها جاودانه خواهد شد.
از آقای رستمخانی هم تشکر می کنم.
————–
در مورد مقدمهی بازی
————–
* ماجرا را مرور کنیم: بازی شخصیتها را به ما “معرفی” میکند. در فصل افتتاحیهی بازی خبری از شخصیتپردازی نیست. همه چیز در حد “معرفی” باقی میماند. بعد با کلیشه همراه میشویم. تلفن که نیمه شب زنگ میزند چرا به نماد یک خبر بد تبدیل شده است؟ چون کلیشه است. (میخواهید باور کنید، میخواهید باور نکنید)
اما به شخصیت پردایز جایی میرسیم که سارا در مقابل حرکت جوئل یعنی کشتن همساده واکنش نشان میدهد. که اتفاقا خیلی هم سر و ساده و در چارچوب “عام” است. انتظار نداشتید که سارا منتظر پدرش نباشد؟ مهربان نباشد؟ یا دلش نخواهد کسی کشته نشود؟ خب همه همینطورن دیگر … مگر آدمهای خاص که اتفاقا هنر از همین خواص پدید میآید که در اینجا نداریم.
پس شخصیتپردازی سارا را خط میزنیم. که اگر با استناد به آن تراژدی پایان مقدمه را سوزناک و من را با قلبی از سنگ توصیف میکنید، اشتباهتان فاحش است. من اینقدر تجربهدار شدهام که با این تیپ سازیها و معرفیهایی که شما اسمش را شخصیتپردازی میگذارید و حتی واکنشهایی که از عام ریشه میگیرند و قاعدتاً هنر نیستند به گریه نیفتم! البته در اینجا همان لحظاتی که کنترل سارا در دست بازیکننده است بیشتر از همهی چیزهای دیگر، تاثیرگذار است. اما فقدان شخصیتپردازی را پر نمیکند.
* یک دختر دوازدهسالهی زیبا و مهربان … همهی دختربچههای دوازده ساله! نــه؟
(یک چیز بازگو کنم، شاید بد نباشد: همهی دخترهای کوچک ۷-۸ ساله هم دوست داشتنی و مهربان هستند، و ممکن است هر کدامشان عاشق فوتبال باشند و طرفدار آرژانتین، اسپانیا، پرتغال و … اما شرط میبندید که همهشان بروند در خانه درختی قایم شوند و یک مدت نه چندان کوتاه را تنهایی بگذرانند و با واکی-تاکی با دیگران به فکر برقراری ارتباط باشند؟ میبینید کلمنتاین چقدر خاص است؟ اصلا این مزخرفات به اسم شخصیت پردازی، همذاتپنداری و بقیه را بریزید دور، هنر معیار هم نمیخواهد به خدا … فقط چشم باز و ذوق هنری میخواهد که داریم انشاالله!)
* “وقتی در این هرج و مرج …” خب انتظار دیگری دارید؟
اما لفظ “ناخودآگاه” اینجا غلط انداز است. میشود این ایراد را وارد کرد که ناخودآگاه ما این صحنه را به ما به ازاهای بیرونیاش تعمیم میدهد که باز یا از عام میآید -که هنر نیست- یا به یاد فیلمها و بازیهای دیگری افتادهایم که یعنی کلیشه است.
————–
در مورد فصل تابستان
————–
* معرفی جول در فصل تابستان را درست گفتید، اما باز هم مبحث شخصیتپردازی که در ابتدا اشاره کردم با آن که شما معرفی میخوانید اشتباه گرفته شده است. البته فقط در مورد جول. ابتدا باید عرض کنم که معرفی به شخصیتپردازی مقدم است. یعنی اول باید یک نفر را معرفی کنیم، بعد شروع به پرداخت شخصیت او کنیم. اگرچه گاهی اینقدر معرفی خوب صورت میگیرد که خیلی زودتر به شخصیتپردازی میرسیم. مثل معرفی “منندز” جوان در عملیات سری ۲ که خیلی هم سریع و کوتاه و به شدت سینمایی رخ میدهد. پس اکنون باید این نکته به ذهنتان خطور کرده باشد که جول بعد از معرفی در مقدمهی بازی حالا باید شخصیتپردازی شود. اگر شما میگویید در فصل تابستان هنوز میخواهیم جول را معرفی کنیم … و اصرار دارید که درست میگویید، پس بازی مشکل دارد. معرفی نباید طول بکشد. دقیقا مثل مقدمه میماند اول یک متن. اگر این را قبول دارید پس از بازی نمره کم کنید. اگر قبول ندارید، پس اشتباها اشاره کردهاید که جول در فصل تابستان معرفی میشود. از خودتان نمره کم کنید. در هر دو صورت نمیشود معنای “معرفی” و “شخصیت پردازی” را با هم قاطی کرد یا عوض کرد و به نفع خود تغییر داد. نمیشود و کسی نمیتواند.
اما این که جول باید الان شخصیتپردازی شود را قبول کنیم، شخصیتپردازی میشود یا نه را به عهدهی خودتان میگذارم و ایرادی که گرفتم به متن و نویسنده بود -در کمال احترام- و نه بازی. که صحبت در مورد بازی مجال بیشتری میطلبد و از حوصلهی من -به دلیل جنجالهایی که در پی خواهد داشت، خواه موافق بازی باشم خواه مخالف- خارج است.
* اما در مورد ساعت. این هدیه، یادآور ساراست یا یادآور روز تولد جول یا یادآور مرگ سارا؟ گمان نمیکنم هیچکدام از اینها باشد. اتفاقا تحلیل شما هم نمیتواند درست باشد چون جول در طول بازی نشان میدهد که از فکر کردن به سارا فرار میکند. نه آن عکس را از برادرش میگیرد نه با الی در موردش حرف میزند و حتی گفتگویی از این جنس را سریع سرکوب میکند. منهای انتهای بازی، که در واقع “رستگاری” نامیده میشود، جول حاضر نیست به گذشتهاش، -که بخش اعظمی از آن ساراست- فکر کند.. پس شاهد تناقض در رفتار جول هستیم؟ یعنی هم خر را میخواهد هم خرما را؟ نمیشود. و گمان نمیکنم که این باشد. برای من، ساعت جول به مانند یک شیء ارزشمند از زندگیش است. تنها دارایی او … تنها چیزی که برایش مانده. میشود جور دیگری هم به ساعت نگاه کرد. شاید یک توتم است مثل فرفرهی “دام” در فیلم تلقین. که جول را از دنیای تمام شدهاش -که در بعد دیگری ادامه پیدا کرده است!- بیرون بکشد و به دنیای پساآخرالزمانی اش برساند. پس تحلیلهای سحطی از ساعت روی دست جول را کنار بگذاریم و خودمان با دست خودمان در شخصیت بازی تناقض ایجاد نکنیم.
* در مورد مرگ سطحی، بیاحساس، کلیشهای و بدون نتیجهی “تس” قبلا حرف زدهام و دلیل آوردهام. اما شما دلیل نیاوردید که باور کنیم مردنش ظرافت دارد.
* اشاره به بیل را خوب و به موقع بیان کردید. اما باید گفت که این که بیل برایمان شخصیت میشود، به این خاطر است که قبل از رویاروییمان با او، معرفی میشود.
* آلوده شدن سم در سکانس تکتیرانداز به ما تلقین شده است و تلویحا نشانمان دادهاند. پس از قبل منتظر آن اتفاق هستیم. -من بودم. بگذارید به حساب زیرکی بیش از حد من و اصلا به خرفتی دیگران فکر نکنید- چیزی که آن صبح شوم را قشنگ میکند حرفها، کنش و و اکنشهای سم و الی در شب گذشته است که اشاره شد و شده بود و اما آب و تابش هم نباید داد چون تکنیک تازهای نیست و در واقع کلیشه است.
* با دیدن جملهی “تابستان با جول شروع میشود” به یاد ایرادی افتادم از داستان بازی که قبلا اشاره نشده است. و آن هم پرت و پلا بودند آغاز همهی فصلهای بازی به جز زمستان است. اینقدر پرت و پلا و دور از ذهن و بیربط که خدا میداند. مثل بیست سال بعد مسخرهی فصل تابستان که یک دفعه رشتهی داستان را از دستتان خارج میکند. مثل همهی فصلهای دیگر بازی. این مشکلی است که هیچکجا ندیدم به آن اشاره شود. .. آهان … بازی انحصاری است! ببخشید! یک لحظه یادم رفت.
* ادامه را نخواندهام، پس حرفی نمیزنم.. اما ایرادهایی که این مقاله گرفتم نتیجهی آن بود که احساس کردم متن و نویسنده تمام تلاشش را کردهاست که تحلیلی باشد. هرچند گاهی تخیلی بود؛ اما تحلیل بودنش صرفا یک ادعا نبود و خوشحال شدم. ایرادهایی هم که به بازی گرفتم از سر دشمنی نبوده است -شما میخواهید فکر کنید هست، فکر کنید هست- اما بحث را ادامه ندهیم بهتر است. چون کم کم دارد به خواندن یک جمله برای چندین و چند بار شبیه میشود. به خواندن یک جمله برای چندین و چند بار شبیه میشود. به خواندن یک جمله برای چندین و چند بار شبیه میشود. به خواندن یک جمله برای چندین و چند بار شبیه میشود. اگر عمری بود بقیه را هم میخوانم.
با نهایت تاسف؛ سعید زعفرانی
معلومه از اون طرفداری متعصب ایکس باکسی هدفی جز کوبوندن بازی نداری حتما اگه نصف اینم مایکرو ساخته بود میشد بهترین بازی کهکشان
معلومه شما شناخت درستی از من ندارید وگرنه این حرف رو نمیزدید. متاسفانه «سوءنیت» اگر هم در کار بوده باشه بیشتر از طرف شماست تا من.
اگر فکر میکنید طرفدار مایکرو هم هستم که برید مقالهام در مورد یکی از بازیهای انحصاری این شرکت رو بخونید. این عبارت رو در بخش جستجوی سایت بزنید: “آن روی سکهی افق”
سعید جانو مبگی؟؟؟؟
صد رحمت به نوب ها!!!!
ایرداتی که شما میگیری از این بازی ( که البته من ایراد نمیدونم مثلا مرگ تس رو ساده و سطحی معرفی می کنید در حالی که من اون رو دلیل بر این می دونم که سازنده خواسته بگه که تو این دنیای آخرالزمانی مردن خیلی راحته و به قول شاهین زنده ترین موجوده پس نیازی به مقدمه چینی و کلی میان پرده برا نشون دادن مرگ تس نیست و ایرادات دیگه….) اگه قرار بود از همه ی بازی ها به این شیوه بگیری تقریبا ۹۹ درصد بازی ها از دید شما بالای ۷-۸ نمیشدن!
مثلا همین توم ریدر که تو خیلی بخش ها از جمله شخصیت پردازی و ….. مشکل داره از شما ۹ میگیره واین بازی ۸.۵!!! یا مثلا دارکنس رو شایسته ی ۱۰ می دونید ولی این بازی رو….!!
سعید خان کلا دیدگاهش شکا نسبت به این بازی طوری هست که می خوای بازی رو زیر سوال ببری کاری که درمورد بازی های محبوب و حتی غیر انحصار سونی نمی کنی که خب نمی شه هم زیر سوال بردش :mrgreen:
آدم ها نباید فکر کنند که بین “توجیه” (Excuse) و “دلیل” (Reason) فرقی نیست.
همین!
چه دلیلی دارن این آقایون و چه دلیلی می شه آورد
یک گروه فن به دور پدیده ای بی عیب از آسمان
شما بازی مشکل داری یا با نویسنده ی این متن ؟ کل دنیا دارن از بازی تمجید میکنن بعد شما داری… . البته شاید روهیتون با اینجور بازی ها نمیخوره. ولی خداییش متن عالی بود
×این بحث کاملا دوستانه هست×
توی کوله پشتیات چی داری..؟ بذار ببینم حالا که داریم میریم به دله کوه و جنگل وسایله مورد نیاز آوردی یا نه..! خب یه چاقو.. یه فندک.. الکل برای روشن کردنه آتیش.. یه آینه که خودمون رو توش ببینیم برای عکس گرفتن آماده بشیم..! در همین گیرودار یه نفره سومی میاد میگه هووو هووو هوووووی..! این مزخرفات چیه دارین میارین..؟!! میخواین ما رو به کشتن بدین..؟ خب اگه یکی عطسه کنه در حالیکه چاقو جلوش باشه و گردنش قطع بشه چی..؟ اونوقت اون یه نفره دیگه هول میشه دستش میخوره به فندک اما وقتی داره فندک رو پرت میکنه تا فرار کنه الکی که زیر پاش بود هم میریزه روی آتیشه فندک تا بعد از قطع شدنه سره نفره اول بقیه هم آتیش بگیرن بسوزن بمیرن..!!! دیدید چقدر خطرناکه..؟!!! اصلا کوله پشتی رو خالی کنید!!!
اما اگه واقع بینانه نگاه کنیم همهی اون لوازم برای یک سفر به کوه و جنگل از ارکانه مهمه راه محسوب میشن.. یکجورهایی دیگه کسی نمیگه چاقو رو نیاریم چون ممکنه عطسه کنم و بره توی چشمم..! اما بله.. اگه با این دیده خاص و بهشدن منفی به هرچیزی (نه صرفا کوله پشتی) نگاه کنیم شاهد همچین اتفاقی خواهیم بود.
خب بعد از این مقدمه که نگاه کلی از من به دیدگاهت بود وارد بحث میشیم. شخصیتپردازی مقولهی وسیعی هست. سادهاش میشه معرفیه کسی که یک خصوصیاتی داشته باشه یا در یک اتفاقی باشه که اون شخص رو از بقیه جدا کنه.. اگه تو میگی سارا اینکار رو نمیکنه من میگم میکنه.. شخصیتپردازی رو باید در تناسب با زمانی که اون شخص حضوره فعال داره لحاظ کرد.. مدت زمان حضور سارا در بازی بهشدت کوتاهه.. اما در همین زمانه کوتاه چندین و چند اتفاق رو رقم میزنه و خودش رو به ما میشناسونه.. هم معرفیه کلی و هم اتفاقا جزئی و شخصیتی.. شاید توی مطلب به دلیله خلاصهنویسی نشد همهی سکانسها رو مو به مو چکش بزنم و برات بازش کنم ولی سعی کردم همونجا توضیحاتم رو بدم..
اتفاقه اصلی تولده جول هست.. یعنی بازی این اتفاق رو برای معرفی و شخصیتپردازیه سارا (نه جول) انتخاب کرده.. تا دیروقت بیدار موندن.. یادداشته جول روی یخچال.. نگرانیه سارا برای خراب بودنه ساعت.. توی اتاقش اون عکسها.. و تمامه ماجراهایی که فقط توی چند دقیقه اتفاق میوفته و بهمون نشون داده میشه کاملا کاره خودش رو میکنه.. از یک شخصیته چند دقیقهای انتظاره معجزه داری برادر..؟ اصلا مجاله چنین کارهایی برای سارا فراهم بود..؟ اصلا نیاز بود تا وارده زیرخصوصیاته سارا در این وقته کم بشیم..؟ سارا یک نیمنگاه به وارد شدن در الی هست نه یک شخصیته اصلی..
در مورد تابستون و جول فکر میکنم چند پاراگراف از تحلیله تابستون رو (به صورته غیره عمد!) جا انداخته باشی. چراکه عرض کردم تابستون طولانیترین فصل هست.. و وظیفهی معرفیه همه چیز رو هم به عهده داره.. این یعنی قرار هست ابتدای به ساکن همه چیز رو برامون معرفی کنه بعد راه بیوفته.. نه اینکه صرفا کارش معرفی هست..! وگرنه وقتی با تس، بیل، هنری و سم همراه میشیم مخصوصا اون اواخر کار از معرفی بدجوری گذشته.. مطمئنی سکانسه شام معرفی هست..؟!!! نه من اوله تابستون رو عرض کردم حالا یا چند پاراگراف رو جا انداختی یا اشتباه متوجه شدی..!
اون ساعت خیلی ارزشمندتر از تحلیله تو هست بهنظرم البته.. اتفاقا این جملهات خیلی درست بود.. “جول هم خر (در معنای درست تر خدا) را میخواهد هم خرما”! یعنی اون ساعت یادآوره تنها کسی هست که بهشدت عاشقاش بود.. سارا.. پس هرگز نمیخواد و نمیتونه که ازش دل بکنه.. تا اینجا خب..؟ حالا از طرفی نمیتونه مرگ سارا رو به دست فراموشی بسپره.. یعنی وقتی اسمه سارا میاد یاد اون لحظههای پایانی میوفته.. تا اینجا هم درست..؟ خلیه خب نتیجه چی میشه..؟ اون ساعت بهخاطره اینکه جول رو به یاده پیش از مرگه سارا میندازه دوستداشتنی هست درعینه حال هروقتحرفی از سارا زده میشه جول ناخودآگاه یاد صحنهی مرگ میوفته و ازش فرار میکنه.. هم میخواد هم نمیخواد که اوجه این بحث توی سکانسی بود که “الی” با اسب میذاره میره و جول و تامی میرن دنبالش و اون سکانسه عالیه بحثه جول و الی و بعد سکوته بینظیره حاکم بینشون..
در مورد “تس” من بیشتر دلیل آوردم.. مراجعه شود به متن با دیده باز..!
عجب..! پس چیزی که سکانسه مرگ سم رو خوب جلوه میده حرفهای شبه قبل هست..! پس قرار بود آیزاک کلارک برامون ایمیل بفرسته که فرداقراره سم بمیره..؟! خب همینطوری قصه ساخته میشه و به جلو میره دیگه.. لطفا منطقی بحث رو ببریم جلو و به هر چیزی الکی گیر ندیم..
اما بخشه آخری که گفتی راجع به پرت و پلا بودنه مقدمههای هر فصل.. از آخر میام.. آخره زمستون که بهشدت هم عالی تدوین و روایت میشه سکانسه رستورانه سوخته و بغل کردنه الی و جول هست که خیلی هم احساساتمون رو قلقلک میده.. بعد از این ماجراهای تلخ و دوری و سرما حالا با اون بغل همه چیز به سمت و سوی آرامش میره (اساسا بغل کردن این رو میگه) و بعدش کات.. شروعه بهار که بهشدت هم عالیه و دلایلش رو توی مطلب گفتم.. زمستون که جای بحث نبود پس..! اما مقدمهی پاییز.. هدف جول بر این شد که برنپیشه تامی.. این مسیر رو در تابستون طی میکنن.. ماجراهای ریز و درشتی که توی تابستون اتفاق میوفته و در متن هم گفتم و تهش مرگ سم.. وارد شدن به جایی که در طوله راه کلی راجع بهش حرف زده شده همهاش مقدمه و پیشنیاز برای ورود به پاییز و دیدار با تامی هست.. حتما نباید مثله مقدمهی زمستون در آخره پاییز اونقدر عالی جول زخمی بشه و با اون چیزایی که اشاره کردم وارده زمستون بشیم.
در انتها فکر کنم بقیهی متن رو نخوندی چون همین ایرادهای ((سفر به دله کوهی و کوله پشتیای)) رو هم نمیشد بهش بست..! :دی
آخی چی شده برادر..؟ خدای نکرده اتفاقی افتاده که تاسف خوردید..؟ به هر حال غم آخرتان باشد..!
تو اول بیا اینا بخور بعد ببینم اصلا دهنت باز میشه که بخوای این همه کوس شعر بنویسی
حالا فک کردی چون چهار تا ستاره داری میتونی بیای هر کوس شعری بگی بعد بری
کوس کش گوووه می خوری درباره این بازی این جوری نظر میدی
نوووووووووووووووووب دیگه گوه خوری نکنی ها وگرنه لحنم بدتر میشه x-(
آقا کسی اشتباه به دل نگیره مقصودم با این سعید زعفرانی((نوب))
زیادی ضرررررر میزنه بعضی اوقات باید دهنشا بست
همساده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟یو ها ها ها ها ها ها وای همساده؟ یو ها ها هه هه ها ها وای ترکیدم همسادددددددددددددددددددددددددددده؟
:-D 8-O 8-O 8-O
مقاله عالی بود شاهین رستمخانی
من که ۳بار بازی تموم کردم :P :P :P :P :P :P :P :P :P
ممنون شاهین !!
مقالتو نخوندم فقط عکسارو دیدم ! چون نمیخام یه بار دیگه تا سه چهار روز قرق یا غرق یا قرغ ! داستان بازی بشم ! چون این بازی شاهکاری است بی نظیر و روح و روان آدم را داغون می کنه …
فصل زمستن بازی عجب فصلیه ! جدا وقتی که جوئل افتاد روی اون تیکه آهن و بعدش از اسب افتاد و رفتیم توی زمستون و نمی دونستیم زندس جوئل حس بی نطیری میداد …
این بازی از ثانیه ی اول تا آخر بازی حکم بهترین بازی من رو برام داشت و همه چیش برام لذت بخش بود !
بازم ممنون ! :X
غرق
ممنون داستان خوبی هم داره مبارک فن هاش :wink:
تشکر بابت مقاله .
در مورد داستان هم که دیگه این مدت همه میدونن با چه داستان خوبی روبرو هستن.
عده ای یه خرده به نظرشون کم کاری شده و تا حدودیم راست میگن ولی به نطرم داستان نکات خوبی داره که میشه گفت در کل با داستان خوبی روبرو هستیم.
بازهم ممنون بابت مقاله آقا شاهین…
قبلاً گفتم , حالا هم میگم:
پایان بازی واقعاً جزء زیباترین پایان های بازی های رایانه ای هستش.
پایانی پر معنا که واقعاً در زمره بهترین ها قرارش میده و به نظرم پایان بازی یه کلاس دیگه ای به بازی داده و مهمترین نکته مثبت داستان بازیست.
:-| ممنون شاهین جان داستان رو خوندم و دیگه لازم نیست بازی رو بازی کنم . . . با تشکر از شما
______________
Moar last of us . . . :-| :-|
_______________________________
XBOSS One/Say hello to your new boss
برادر بدور از فن بودن برو بازی کن و ازش لذت ببر . اون لحظه که داری بازی می کنی نه فن باش نه هیچ چیز دیگه مثل یه کودک باش که تازه یه قطار گرفته و می خواد ریل قطارش بقهم چند قطعه داشته باشه که تمام خونه دور بزنه .
بازی خوب باید ازش لذت ببری می خوای برات نام ببرم از کنسولی که دوست داری و من با بازی هاش لذت بردم یکیش چرخ دنده ۳ بود یعنی خودم شب واسه دانلود گذاشتم تا صبح داشتم یاد می گرفتم دستگاه چجوری آپدیت کنم بعد از این که دستگاه ام آپدیت کردم ۳ ساعت بعد بازی دانلودش تموم شد و تنونستم ۱۰ ساعت بازی تموم کنم یعنی کل خستگیم با بازی کردن در رفت ۱۶ ساعتم خوابیدم حقوق یه هفته من توی روزنامه هم بر باد رفت سر این بازی ولی بازم می یرزید
قطاری که یک کودک ریلهاش رو کنار هم میچینه..؟ یعنی مثالت توی جمجمهام پوریا :))
تورو خدا… بابا جونه هرکی که دوس دارین، آقا التماس میکنم… دست از سره این بازی بردارین… بابا کچل شد این joel بیچاره، آقا خواهش میکنم دیگه راجبه این بازی… بابا ولش کنید، بازی که بشر از ابتدای نسلش تاکنون تا این حد عظیم به خودش ندیده، بابا این شاهکار هزاره سوم و… آقا بخاطر خدا………… دیگه راجبش ننویسید.
برو بازی کن ببین چرا انقدر دربارش مینویسن.فقط این سایت نیست یه سر به سایتهای جهان هم بزنی همینه.و خیلی از اونها گفتن این بازی .بازی نسله
خوب واقعا زحمتی کشیده اید برای این مقاله پر و پیمون دست شما درد نکنه
امروز بازی رو با درجه سختی اخر شروع کردم و نه تنها برام تکراری نشده بلکه تازه به نکاتی پی بردم که اول بازی بهش توجه نکردم
توصیه من به تمام گیمرها این بازی رو قبل از ترک کردن دنیای گیم بازی کنید چون این بازی رو اگه گیمری انجام نده همیشه یه جای خالی رو حس خواهد کرد تو دنیای گیم
حتما همینطوره.. هزار باره دیگه هم بازی کنی باز مثله روزه اول تازه و جذابه.. معجزهی ناتیداگ یعنی همین دیگه..! بابته مقاله هم خواهش میشه..
خب مقاله رو چون که داستان لو میره نخوندم … ولی ایشالله تا چند وقت دیگه من هم موفق به تجربه ی این بازی میشم و میتونم نظرم رو مثل خیلی از دوستان در موردش بگم … البته بچه ها اینقدرررررررر ازش تعریف کردن که من الان انتظار دارم این بازی بتونه چای زلدا رو توی قلبم بگیره !
معلوم شد که پرونده ویژه شماره ۱۵۱ نشریه هم همینه :-?
/:)
این بازی داستان بسیار زیبایی داره امّا نمیشه بهش بینظیر و تک گفت.نمونه هاش تو فیلم جادّه بود و فیلم من افسانه ام و چند اثر دیگه.اون چیزی که این داستان رو به اوج زیبایی میرسونه طرز روایتشه.اصلاً از هیچی نمیزنه.خشونت و عشق رو با هنرمندی تمام بدون اینکه علامت سوالی بالای سر کسی در بیاد تلفیق میکنه و معجونی میده که فقط چند تا بازی تونسته اند همچین معجونی رو به بازیکن بدهند.(آخریش TWD بود!!)حیفه این بازی بهترین بازی سال نشه.حقش بیشتر از این حرف هاست!!!
البته بهترین بازی دوران نباید بشه!تا وقتی افسانه دنیای گیم هنوز نفس می کشه هیچ بازی ای حق نداره رو دستش بیاد و البته نیومده!!
بعدم دارید زیاد برای این بازی مقاله میدید
مرسی شاهین…..کامل و خوب. ممنونم ازت.
بی شک جزو معدود بازی بود که روان منو درگیر خودش کرد :roll:
تاتی داگ: این چی بود ؟؟ بازی بود ؟؟ فیلم بود؟؟ حماسه زندگی بود…. حال کردم ..مرسی :*
من بازی نکردم چون PS3ندارم.
ولی فیلم مراحل رو دانلود کردم دیدم عالیه.
توصیهی من به تو: اگه این بازی روی یک کنسولی باشه که فقط بشه باهاش “آخرین بازماندهی ما” رو بازی کرد باز هم اون کنسول ارزشه خرید داره و بیشتر از بقیهی کنسولا هم اتفاقا میارزه..!
دوست عزیز ممنون و خسته نباشید .
من یک بار بازی رو در حالت نرمال رفتم تا آخر و ۲۱۰۰ تا الان در کیف پولم پول دارم
میخواستم بدونم اگه بازی رو در درجه های سخت تر هم برم چیزی اضافه میشه یا هیچ تفاوتی با حالت نرمال داره و وقت نزارم ؟!
چی بخرم با این پول که ارزش داشته باشه !؟
از بین این همه نظر بازیخورهای هم وطنم فقط یه نفر بود به نام پوریا حلاج اگه اشتباه نکنم که سعی کرد بگه بازی خوبی نیست ولی نظراتش در نطفه نابود شد .
کلی هم خندیدم البته به حرفاش .
بازم ممنون ;;)
این کامنت چه قدر آشنا بود! جایی دیده بودمش!
علی از این به بعد فکر کنم واسه کامنت ها هم باید کپی رایت بذارند :mrgreen:
——————————
SONY make.believe
خسته نباشی شاهین جان/۱۰۰درصد تا آخر میخونم/آخرین ما و آنچارتد۲ تنها بازیهایی هستند
که من ۲بار تمومشون کردم
مرسی شاهین عزیز ..
میشه و نمیدونه چی بگه !!)
خیلی کامل و زیبا و شاهینی و عسلی وار نوشتی !!
خُب من حرف تازه و جدید برای گفتن ندارم و گفتنی ها را دوستان گفتند اما باز هم بار دیگر فقط یک نکته را اشاره کنم که :
احساسات بیش از حد و یا شاید حساسیت بیش از حد شما بر سر یک بازی گاهی اوقات باعث میشود نکات ریز را نبینید یا نادیده بگیرید !! (فضای مرده را نیز بیاد دارید؟)
به نظر بنده این حس خوب است که هر بازی را از لحاظ احساسی و عمیق بررسی کرد اما دیگر نباید این احساسات بر درک کامل و نهایی بازی تاثیر بگذارد ..
من قبلا هم گفتم که این بازی شاهکار نیست اما تجربه نابی هست که هر گیمر باید آن را داشته باشد.
این بازی یکی از بی نقص ترین بازی ها است اما کامل نیست ، بی نظیر نیست ، شاهکار نیست ..
(چه میخواهد مال سونی باشد یا ماکروسافت یا پدر بنده !!)
——————————–
اگر بخواهیم نبرد شخصیت پردازی ها را راه بیاندازیم من میگویم کلمنتاین یک سرورگردن بالا تر است!!
===============================
== روی سخنم با همه عزیزان است و محدود به شخص خاصی نمیشود (نفس عمیق بکشید و با آرامش بخوانید!!) ……………..
بگذارید من هم یکهویی احساسات مطلق گونه و فن سونی بودن گونه و کاملا عمیق نبین ! گونه دیدگاه بدهم که میشود :
*** این دیدگاه مثال است و ممکن است هیچ ربطی به بازی و محتوی واقعی آن هم نداشته باشد!!
“آخرین ما واقعا شاهکاره ..
— چشمان الی رو سبز کرده بودن که نماد سبز ی و زندگی و دشت و دمنه !!
— چشمان الی رو آبی کرده بودن که میخواستن بگن مثل آسمون پاکه و معصومه
— چشمان الی رو عسلی کرده بودن که بگن مثل زنبور ها زحمت کشه !!!
اونجا که داشتن به افق نگاه میکردند و می اندیشیدن چقدر حماسی بود آدم رو یاد برنامه به سوی ظهور میندازه !! این بازی شاهکاره ..
ناتی جون مچکریم .. !!”
……
والا فکر نکنم خود سونی و ناتی هم سر این بازی و کنسولش اینقدر غیرت داشته باشن که شما عزیزان دارید !
چون بازی احساسی است و با دل و روده آدم بازی میکند که نباید نکات و اشتباهات تکنیک یا هنری ان را نادید گرفت ..
اگر اینطور است چرا همین شما عزیزان از آن بازی احساسی (بخصوص اپیزود آخر) Walking Dead اینهمه ایراد میگرفتید و مثلا میگفتید بازی گیم پلی نداره !! (یعنی آدم
والا ما بد و سنگ دل (که خـ.ـدا میداند در این دل چه گذشته است — البته بعضی از انسان ها هم میدانند!!) حرف شما عزیزان که یهویی همه تصمیم گرفتید یک نقد و داستان نامه منتشر کنید که بگویید این بازی شاهکار است درست ..
ببخشید اگر توهینی به بازی سونی کردیم ..
================================
این بند آخری که خوندید را بگذارید به حساب سر درد بنده !!
با تشکر از شاهین عزیز که انصافا خوب و ریز بینانه نکات داستان را بررسی کرده بودن (احساسی) اما فراموش کردند کمی از دید غیر احساسی نیز به بازی بنگرند.
بحث های فنی نقد را نقد کردن را که ما در حد شاهین و سعید عزیز نیستیم که بخوایم از این عزیزان اشکالی بگیریم ..
—————-
با تشکر
میشه تو این نسل ۵ تا بازی نام ببری که هم شاهکاره و هم بازی کامل؟!
@برادر علی
)
به ترتیب
۱.RDR
۲.batman : arkham city
۳.GTA IV
۴:TLOU(این رو شاید یه سری حساب نکنند ولی از نظر من هست)
۵.یکی از شماره های هیلو در این نسل(خودتون دیگه انتخاب کنید)
۶: the elder scroll v :skyrim (این یکی رو خودم قبول ندارم :D)
۷.the walking dead (نه مال اکتی)
۸.uncharted 3(این رو هم بعضی ها قبول ندارند به همراه پایینیش)
۹:gears of war 3
۱۰:forza4(این یکی تا حدی فن بازی بود
دیگه حضور ذهن ندارم
اول و دوم سوم به ترتیب آخرین ما و آنچارتد ۲ و رد دد هست!
در مورد متای بتمن هم که خیلی ها میگن بالاتره بگم که :
اون نسخه ای که بالاترین مقدار نقدها رو تو این بازی داشت نسخه ی ایکس باکس بود که متاش شد ۹۳!!!
اون ۹۶ که شد برا پلتفرمی بود که نقداش کم بود
همین آخرین ما اگه متاش وقتی تعداد نقد هاش به اندازه ی بایوشاک بود قفل میشد و دیگه نمره ای اضافه نمیشد رو ۹۶ بود!
دومی از نظر شما رو بازی نکردم پس حرفی نمیزنم،الان که بیشتر فکر میکنم یه تعداد بازی هم جا انداختم
تمامه اینها بغیر tlou بازیهای شاهکار و ناقصن :lol:
عزیز لیستت کلا مشکل داره
آنچارتد ۲ تو لیست نیست ولی آنچارتد ۳ هست یا مثلا متال گیر ۴ نیست! البته چون نظرشخصی بود مشکلی نداره ولی گفتم چند تا بازی رو یادآوری کنم.
_______________________
ولی جداً یکی بیاد چند تا بازی کامل(به قول بعضی ها شاهکار) رو معرفی کنه؟
مثلا black ops 2 عالیه که بهش ۹ یا ۹.۵ بدیم بعد به تلو ۸ یا ۸.۵ ؟!!
باید یه منطقی پشت رتبه بندی و نمره دهی به بازی ها باشه یا نه؟
حق با شماست این بازی ها بسیار کامل بوده اند الان یک کم ملّت جو گیر اند فراموش کردن شاهکار هایی بوده در این نسل….
راستی میتونی جای فورتزا ۴ بازی The Legend of Zelda Skyward Sword رو بذاری.فن بازی هم نمیشهD:
@ناتی داگ…
متاسفانه ۲ عنوانی که نامبردی رو تجربه نکردم :sad:
————–
محمد حسین جان
متاسفانه موفق نشدم هیچ کدوم از شماره های زلدا رو تجربه کنم! :-| :sad:
البته فورزا هم بازیه کامل و شاهکاری هست…باید تجربه شه(به خصوص شماره ۴)
بعدم TWD بازی کاملی بود؟؟؟ :-?
میتونی جای اون SMG رو بذاری از لیستت معلومه که نینتندو این نسل بازی ای نمیزده احیاناً!
دوستی هم که میگه چرا جای آنچارتد ۲ آنچارتد ۳ ـه.دلیلش اینه که نسخه ۳ کامل تر بوده و تنها عاملی که باعث شده متاش پایین تر از آنچارتد ۲ بشه وجود رقبای خفن تر تو همون سال و نبود ان هیجانی که موقع اومدن آنچارتد ۲ بوده!
متال گیر ۴ هم راست میگی ولی حالا کجا بذاریمش؟
از اون جایی که قبلا چند تا از بزرگای سایت مثل آقای زعفرانی و غیره گفتند شاهکار=کامل الآن برای من چند تا سوال پیش اومده:
آنچارتد ۲ کامل تره یا آنچارتد ۳ ؟
ما از این دو تا از کدوم به عنوان شاهکار(برای اونایی که قبول ندارن نیمچه شاهکار) یاد می کنیم و کدوم بیشتر تو ذهن ها مونده؟
خب همون طور که گفتم هیچ کدوم از انحصاری های نینتندو تو این نسل رو تجربه نکردم،پس نمی تونم قضاوت کنم،اما این رو هم میدونم که بیشتر انحصاری های نینتندو شاهکار اند
@RANDYORTON
حتما اگه تونستی بازی هاش رو با شبیه ساز هم شده بازی کن … مخصوصا زلدا (البته نسخه آخرش رو به هیچ عنوان نمیشه با شبیه ساز بازی کرد به خاطر استفاده از موشن پلاس) بازی های وی رو بازی کن مطمئنا این لیستت رو تغییر میدی :wink:
عزیز من کامل بودن بر اساس تفکرات گذشته آدم رقم می خوره و اصلا ، واقعا این کامل بودن می تونه دلیلی برای کشش آدم به سمت بازی باشه ؟؟؟؟؟؟؟
مسلما نه ، اما خوبه که باشه
واکینگ دد که عزیزان مثال می زنن اصلا کامل نبود ولی مطمئنا شاهکار بود
یک لحظه شخصیت پردازی تس رو با کارلی مقایسه کن ( من فصل سه رو برای این که کارلی نمیره سه بار رفتم )
اصلا خارج از مقایسه و این که بگیم بازی خیلی کلیشه ای بود ( و تازه تو استفاده از همون کلیشه ها هم خوب نبود )
می تونی خودت رو جای جوئل فرض کنی ؟
یک بار خودت واقعا بگو حاضر بودی دنیای آخرین شاهکارت نابود شه یا الی بمیره ؟
حاضر بودی به الی دروغ بگی ؟
حاضر بودی رئیس فایر فلای رو بکشی ؟
………
اگه جوابت می تونه آره باشه بگو ( منم میگم عجب :O )
من که نمی تونم جوئل رو درک کنم پس نمی تونم داخل ذات آدم جماعت قاتیش کنم پس این چه « شخصیت پردازی » بود ؟ این چه فضا سازی بود ؟ و این بازی کاملتون بر چه اساس شاهکار بود ؟
واقعا من نمیفهمم پایان بازی چه مشکلی داشته،پایان بازی با توجه به شخصیت پردازی که در طول بازی برای جول انجام شده خیلی قابل درکه. البته یه فرضیه هم وجود داره که میگه شما با جول خو نگرفته اید به همین دلیل کاراش براتون عجیب بوده.
بذار من جواب سوالاتو بدم تا بیشتر متعجب بشی
حتما من این کارو کردم و دقیقا کاری که من آرزوش رو برای پایان بازی داشتم انجام داد.
با اون عشقی که نسبت به الی برای من در طول بازی ایجاد شد مطمئن باش هرگز حاضر به مرگ الی نبودم.(مشکل اینه که تو همه بازیا یه قهرمانی میاد و دنیا رو نجات میده و همه اینجوری عادت کردن)
قطعا برای از دست ندادن الی این کارو میکردم.
اینو که صد در صد انجام میدادم شک نکن.
عجب :O
خب من واقعا نمیفهمم که چرا برای ساخت واکسن باید مغز یکی رو باز کنن :-|
مگه اطلاعات دفاعی بدن تو Dna نیست.مگه نمیشه با یه سلول (عموما گلبول سفید) اطلاعت کامل dna رو استخراج کرد…. قبول کنید اینجاش دیگه هندی بود.
آخه آخرین امید بشریت برای استخراج واکسن رو میکشن؟
نه ازمایش مقدماتی روی یه شخص دیگه ای, نهاحتمال خطایی…
“خبُ تو آخر امید بشریت هستی؟ زود دراز بکش,میخواهیم بکشیمت.اهمیتی هم نداره اگر مُردی و ما نفهمیدیم چرا مقاوم بودی , میخاستی ژن مقاومت رو دم دست میزاشتی که بشریت نابود نشه.ما که وقت نداریم برای این جنگولک بازی ها.”
و همینطور تصمیم جویل برام اصلا قابل درک نیست . گیریم که بر طبق قانون فیلم هندی باید کشته میشد .جویل نمیخاد این وضع بایان پیدا کنه . آیا از این دنیای آخروزمانی زخم نخورده ؟ میخاد تمام این اتفاق های تلخی که برای خودش افتاده برای دیگران هم بیفته ,اون هم فقط برای یه علاقه درونی. آیا اون از دنیای آخروزمانی خوشش میاد؟پس چرا کمکی به پایانش نکرد؟
“الی تو منو یاد دخترم میندازی پس: گور بابای خودم که باید تا آخر عمر از پشت یه ماسک ببینمت.گور بابای تمام کسایی که تو آینده برای علاقه وافر من به تو میمیرن و نزدیکانشون عزا دار میشن.اصلا گور بابای تمام دنیا که باید تا آخر دنیا آفتابه بدست بُدُاَن دنبال یه جای امن :lol: آخه تو هم به ساعتم توجه کردی”
یه همچین منطقی اصلا کارساز نیست
الانه که سونی ها منو با خاک یکسان کنن
اون بحث که چرا باید مغز یکی رو باز کنن من دلیلش رو نمی دونم،یا به قول شما هندی بوده یا یه دلیلی داشته.
“یه همچین منطقی اصلا کارساز نیست”
آیا همه انسان ها در همه شرایط منطقی عمل میکنن؟
آیا هر کاری که انسان ها انجام میدن کارسازه و نتیجه خوبی داره؟
در تمام طول بازی سعی شده به شما فهمونده بشه که جول یه انسان معمولیه که ممکنه اشتباهای زیادی داشته باشه. اینکه جول اشتباه کرده که این کارو انجام داده دلیل نمیشه که پایان بازی اشتباه باشه،خیلی سادست پایان بازی با اشتباه جول به اتمام رسیده و چون جول قهرمان نیست و شخصیت پردازیش به گونه ای بوده که میدونیم ممکنه اشتباهی ازش سر بزنه،پایان بازی کاملا منطقیه.
اینکه میگید شاهکار نیست تهش بنویسید نظر شخصی بنده خواهشا!!
قطعا همینطوره!
چون بالاخره این بازی لقب شاهکار رو یدک میکشه و متای ۹۵ و ۴۰ ده کامل مهر تایید این هست!
اینها میگن شاهکار نیست در حالی که مجموعه ی منتقدین جهان و بازی بازهای جهان این بازی رو شاهکار میدونن
امتیاز یوزرها به این بازی بالای ۹ بوده متا هم که گفتم!
بردار فهیم که با کلمات قشنگ بلدی جور چین بازی کنی . من خودم به the last OF US نمره کامل نمی دم ولی از قرض ورزی نیست بخاطر چند مشکل که از اون ها اگه چشم پوشی کنیم می شه گفت یه بازی کامل هست . ولی شما عملا ترول می کنید می کنید چشم های الی هی رنگش عوض می شه خب بابا ما هم بلدیم پازل بازی کنیم به هر حال کامنت های شما کنار هم بزاریم دقیقا متوجه می شیم کجای کار می لنگ به هر حال بنده کامنت های شما رو می خونم و با غرور هم سر یه چیز تاکید نمی کنم وقتی می دونم دارم راه اشتباه می رم دوباره بر می گردم به نقطه اولم و دوباره قدم ور می دارم البته نمی گم شما داری بر عکس این کار می کنید ولی می گم شما دنبال ایراد داستانی تا خوبیاش و اگر بخوای خوبی های اون بگین کاملا بصورت طنز بیان می کنید که نتیجه کمدی می ده خب این به نظر شخصی هم یه محافظ ولی بد نیست از فضای امن خودتون بیرون بیاید و جواب این سوال ها رو بدون تعصب به چیزی که خودتون اتقاعد دارین بهش بدین .
امیدوارم منظورم این کامنت بد متوجه نشید
@ Nightmare
ابتدای حرف و حدیث مرسی بابته دیدگاهت
عرض شود که من فکر نمیکنم دلایلی که نوشتم برای باز کردنه هر سکانس چیزی شبیه به جملاته خوشکنایهی (!) چشمای سبز و آبیه الی باشه..! عرض کردم به این دلیل و فلان نشون این میشه این..!
راستی این جمله رو گفتی: “اگر بخواهیم نبرد شخصیت پردازی ها را راه بیاندازیم من میگویم کلمنتاین یک سرورگردن بالا تر است!!” خب منظورت الان مقایسهاش با کی بود..؟!!!
یک نکته هم بگم مهمه:
بازی برچسبه سونی داشته باشه یا مایکروسافت.. اصلا چه معنی میده هر تعریف و تمجید و ضدیادداشتی که میاد به این به اصطلاح فنبازیها ربطش میدید..؟ از نظره من سونی بازیهای انحصاریه بهتری نسبت به مایکروسافت داره اما این چه ربطی به “آخرین بازماندهی ما” داشت..؟ یعنی اگه این رو مایکرو ساخته بود الان من تغییره موضع میدادم..؟ پس چرا “آلن ویک” از همون ساله ۲۰۱۰ رفت توی ۵ بازیه برتره من..؟ یکم دیدمون رو از حصاره فنبازی عقبتر ببریم تا وسعتاش بیشتر بشه..
راستی گفتی این بازی شاهکار نیست و تک نیستو بینظیر نیست و فلان و بهمان..! خب منمنتظر بودم دلایلت رو بشنوم یهو کات دادی که..! ادعای بدونه دلیل کلا رد میشه.. اگه قرار هست بگیم “اخرین بازماندهی ما” شاهکار هست یا نیست باید تهش دلایلمون رو هم ضمیمهاش کنیم دیگه..؟ مگه نه..؟
بازی حرف نداره،ولی لذتی که از heavy rain و uncharted بردمو اصلا از این بازی نبردم،ولی بازم شاهکاره…
………..
بسیار زیبا نشوتی بودی شاهین جان…جوری نوشتی که من رو به فکر عمیقی فرو برد…بسیار عمیق
شاهکار ناتی داگ اینجا مشخص میشود که این بازیه لعن.تی توی نیم ساعت اول به حدی خوب سارا را شخصیت پردازی میکنه…که سری ندای وضیفه در حدود ۶-۷ قسمت نتونست انقدر عمیق پرایس رو شخصیت پردازی کنه….
شاهکار ناتی داگ توی مکالمه سم و الی مشخص میشه…
شانهکار ناتی داگ توی فصل بهار مشخص میشه……
شاهکار ناتی داگ توی در عین حال احساسی بودن و خشن بودن الی مشخص میشه…..
شاهکار ناتی داگ توی نشون دادن درد از دست دادن فرزند مشخص میشه…..
شاهکار ناتی داگ توی در آوردن اشک بازیبازان مشخص میشه….
شاهکار ناتی داگ توی احساساتی کردن من مشخص میشه…..
شاهکار ناتی داگ توی هوش مصنوعی بی نظیر الی مشخص میشه
شاهکار ناتی داگ توی این دیالوگ های بی نظیر بازی مشخص میشه(نام نمیبرم خدای ناکرده از قلم بیفتد)
و…. مواردی که حضور ذهن ندارم…
نشوتی=نوشتی
مکالمه ی الیو سم…..
واقعا شاهکار بود…
=D :X
با سلام خدمت شما دوستان فقط میخواستم بگم که معلومه این بازی آخرین ما حسابی برای اعضای تحریریه سایت و مجله دلچسب بوده که هر دو سه روز یکبار که به سایت سر میزنم نقدهای مفصل و طولانی ای ازش میشود فقط میخواستم بگم نقد عالی بود و در مقایسه با نقدهای دیگر نویسندگان سایت جالبتر و جذابتر بود مثل آن نقدهای اعصاب خردکن در آقایی نمیشود که وقتب یکی اشان را میخوانی دیگر اصلا رغبت نمیکنی که بهشان سربزنی منظورم نقد کمپین جیک رزیدنت اویل شش است که فقط سلیقه شخصی ایست و اعصاب خرد کن در کل این نقد جناب رستم خانی از نقدهای بقیه نویسندگان و اعضای سایت کاملتر و بهتر بود با تشکر
نظره لطفته عزیزم مرسی..
بهترین بازی سال
یا The Last Of US
یا Beyond:Two Souls
اگه صرفا داستانها رو بخوایم مقایسه کنیم (بعدا) شاید بشه اون ((یا)) که گفتی رو حفظ کرد ولی کلا مجموعه گیمپلی و موسیقی و غیره و ذلک که مطرح میشه فکر کنم بیاند نتونه به “آخرین بازماندهی ما” برسه..
دوستان همین الان رسیده بودم به اون صحنه ی غمنگیز مرگ هنری و سم…
اون موقع نتونستم جلو خودم رو بکیرم. :sad:
“شاید جول دیگر ساعتی نداشت که یک نگاه به الی بیاندازد و یک نگاه به ساعتاش!”
)
بنظر من این قسمت از بازی یکی از زیباترین لحظه های بازی بود..به یقین میتونم بگم جو در بیست سال قبل اینطوری ساعتشو نگاه نکرده بود
اخرین لحظه بازی که جو به سمت اسانسور چنان استرسی داشتم که انگار واقعا من خوده جو هستم
یا در فصل زمستون که جوری عصبی بودم که نکنه اتفاقی بیفته برای الی.جو رو فراموش کرده بودم چون شده بودم مث خودش که الی مهمترین چیزش بود
این حس نشون از قدرت ناتی داگ میده که منی که توی زندگی واقعی اصلا احساسی نیستم احساسی بشم..بهشون تبریک میگم(حسودیمم میشه
ممنون بابت تحلیلت..
تشکر از شاهین عزیز.معلوم هست که خیلی با احساس و با ظرافت نوشتی. =;
پاراگراف اول رو خیلی عالی نوشته بودی.کلماتت خیلی زیبا بودن.لذت بردم.
متاسفانه هنوز نتونستم این شاهکار رو تجربش کنم ولی از تعاریف شما معلوم شد که بازی از اونی که من فک میکردم خیلی بهتر و شاهکار تره.
با این که بازیش نکردم اما وقتی شما یک صحنه احساسی رو توصیف میکردی خیلی خوب میتونستم تو ذهنم تصورش کنم و عینش رو بسازم.مثلا تو قسمتی که سارا تو بغل جول میمیره من خیلی خوب تونستم این صحنه رو تصور و درکش کنم.اشک تو چشمام جمع شد.
واقعا عالی بود.تشکر =D
===================================
میلاد از $PC :((
با تشکر از شاهین عزیز ! =D
خواندم و انگار دوباره کلیه صحنه های بازی جلوی چشمان بود
زیبا تعریف کردی
خداییش مارو با last of us کچل کردین!!!! ممنون بابت مقاله
uncharted
red dead
god of war
gta
killzone
call of duty
castlvania
heavenly sword
battlfiled
ninja giden
tomb rider
اینها رو اگه کسی بازی نکنه … از دستش رفته..واقعا. resistance , gears of war هم باید باشند
بسیار زیبا و ستودنی بود، با تشکر از نویسنده، و البته نویسنده!!!
ای کاش ادبیات متفاوت و دراماتیک تری داستان روایت میشد، این ایراد نیست یه نظر شخصیه!
خیلی خیلی خیلی ممنون و قشنگ بود.
جا داره از نقد خوب و بسیار به جای بازی هم که تازه خوندم به قلم سعید زعفرانی تشکر کنم (پست خود نقد بسته بود)که خدا وکیلی نقد خوب و منطقی ای بود.
“اگر این سکانس اشکتان را درنیاورد مشکل از شماست و باید یک فکری بهحال خودتان بکنید.”
نمیدونم فقط من حس میکنم این جمله توهین آمیزه یا دیگران هم حس مشابهی دارند؟!
سلام-اقای محترمی که می گویی توهین شده اصلا اینطور نیست اگه عمیق با بازی باشی متوجه منظور شاهین میشوی ولی متاسفانه به طور عجولانه و سریع میخواهید بازی تمام بشه و بره پی کارش باید با عمق وجودتان از بازی لذت ببرید در ضمن همیشه به نظرات دیگران احترام بذارید تا به نظراتتان به دیده احترام بنگرند
حالا عجولانه و سطحی یا با طمأنینه و عمیق، اگه کسی احیانن گریهش نگرفت آدم مشکل داریه و باید یه فکری به حال خودش بکنه؟!
I Love It
:X :X :X :X
در ضمن “طفره” نه “تفره”!!
چقدر عقبیم از اینها … بگم ۱۰۰ سال از اینا ما عقبیم…
اینا “آخرین ما ” دارند، ما “شبگرد” …
متاسفم.
برای بازیسازان ایرانی متاسفم. امیدوارم این بازی کلاس درس خوبی برای کسانی که ادعای بازیسازی دارند در ایران بوده باشه… کسانی که فقط برنامه نویس اند…وهرگز بازیسازخوبی نبوده اند.
کسانی که به دنبال پول اند نه عشق به کار… کسانی که ضعیف ترازخودشان را له میکنند…. کسانی که حاضرنیستتند به کس دیگری یادبدهنند، و درآخرگندهایی چون شبگرد میزنند.
زبانم مو درآورد بس گفتم که آقا حتما نباید دربازی اسلحه باشه تا بهش بگند بازی…
راستی ای کاش یه سکانس از الی میدیدیم که کش مو یش را نبسته باشد، خیلی دوست داشتم مو هایش را بدون کش ببینم….
بسوزه پدر عاشقی… :mrgreen:
به نظرم نویسندهی مطلب یه مقدار بیش از حد احساساتی شده، معمولن تو نقد حرفهای این قدر احساسی برخورد نمیکنن.
بخش زیادی از مطلب توضیح واضحاته که برای کسی که بازی رو تازه بازی کرده یه مقدار حوصله سر بر میشه.
یه تیکه هایی از نقد انصافن خوب بود، لذت بردیم.
کاش به جنبه های تاریک شخصیت جول هم پرداخته میشد. اونجایی که بعد از جون سالم به در بردن از کمینی که در ورود به شهر Pittsburgh با اون مواجه شدن الی به جول میگه از کجا فهمیدی برامون کمین کرده بودن و جول میگه که من قبلن در دوسوی این کار (کمین کردن برای غریبه ها) بودم. همین جنبهی تاریک شخصیت جول هستش که در سکانس شکنجه و کشتن فجیع دو مرد برای یافتن الی به اوج میرسه و پایان قصه رو دلچسب میکنه.
مرسی . خیلی خوب بود …
به نظر من پایان خوبی برایش در نظر گرفتند . بس است که یه نفر بیاد و بشریت رو نجات بده و بمیره ! چنین تغییری برای پایان بازی ها لازم بود
اونجایی که قسم دروغ می خوره و الی با اون چهره نامطمئن نگاهش می کنه یکی از جالب ترین صحنه های بازی بود
بهترین گرافیک کنسولی, بهترین شخصیت پردازی, بهترین داستان, بهترین آزادی عمل در گیم پلی,بهترین هوش مصنوعی, بهترین انحصاری PS در ۲۰۱۳,بهترین موسیقی از نوع گوستاویی, بهترین نوع شیوه ی داستان و … The Last of Us
=========
شاهین جان ممنونم واقعا این مقاله برای سایت لازم بود “البته” برای کسانی که این شاهکار رو انجام دادند چون همان طور که اشاره کردی این مقاله ۱۰۰% داستان بازی رو اسپویل خواهد کرد.
=========
بهترین فصلی که در بازی تجربه کردم زمستان بوده هر چند که فصل های دیگه هم عالی بودند “اما” زمستان بهترین …
شخصیت پردازی که توی TLOU بود رو توی هیچ بازی دیگه ای نظیر اش رو ندیدم حالا منتقد گیم اسپات چه فکری با خودش کرده که نمره ی ۸ داده الله اعلم, منتظر مقالات فوق العاده ی بعدیت شاهین خان
با اینکه طرفدار اصل مایکروسافت و ایکس باکسم ولی همیشه دهنم از تعجب واز میمونه که انحصاری های سونی چیا از آب در میان
من x360 دارم و اینو تجربه نکردم ولی باید بازیه خعلی خفنی باشه
راستی یه پیشنهاد
شما که سایت خبر و بازی فلش و خرید کتاب و دانلود دارین
یه لطف کنین سایت خرید پستی بازی هم بزنین
والا دیگه دیونه شدم
اصلا بازی جدیدا گیرم نمیان :((
لطفا رو پیشنهادم یه فکری بکنین عزیزان :wink:
درود و خسته نباشید به شاهین عسلی عزیز
عالی بود
هم مطلب
هم بازی
تو دنیا خیلی بازیا هستن که سکانسائی دارن که آدم تو احساسات غرق میشه
مثل سکانس تلویزیون نگاه کردن جکی در حالی که نامزدش جنی تو بغلشه
ولی آخرین ما پره از این سکانسا
منکه خیلی احساساتیم و عاشق اینجور بازیا
مثل آخرین ما . مثل باران شدید
:X :X :X
یه بازی دیگه و یه سکانس احساسی دیگه واسه من
سایلنت هیل ۴
مرحله ایستگاه مترو
رسیدن بالای سر سیندیا و دیدن مرگش با موسیقی آکیرا یامائوکا
:sad: :sad: :sad:
!? Are you ok
? … it’s just … a dream , right
… i think … i drank too much last night …
… i never got to do that … “special favor” for you …
… i … i fell like i’m dying …
… it’s okey … it’s just a dream
“۱۶۱۲۱”
:(( :(( :((
You lie, silent there before me
Your tears, they mean nothing to me
The wind howling at the window
The love you never gave
I give to you
Really don’t deserve it
But now, there’s nothing you can do
So sleep, in your only memory of me,
My dearest mother
Here’s a lullaby to close your eyes
Goodbye
It was always you that I despised
I don’t feel enough for you to cry, oh well,
Here’s a lullaby to close your eyes
Goodbye
Goodbye
Goodbye
Goodbye
عجب بلایی به سره احساساتم آوردی :((
من خودم داغون شدم آقو
لهه له
:(( :(( :((
من داستانو نخوندم چون هنوز بازیش نکردم و فردا بازیش میکنم با تشکر.
ممنون از مقاله خوبت.
یک سوال فقط دارم تو مقالت اشاره نکردی که ناتی داگ گفته بود ۳ جا اشک بازیکن هارو در میاره.
شما نگفتی کدوم سه جا من خودمم نفهمیدم!!!
یکی همون اول بازی ۲تای دیگر کجاست؟؟؟؟
ممنون میشم جواب بدید.
مرگ سارا
مرگ سم و خودکشی هنری
آخره فصله بهار پلانه بغل کردنه جول و الی
با سلامی دیگر خدمت شما دوستان عزیز اینقدر که در اکثر سایت ها و مجلات معتبر که سر میزدم از این بازی آخرین ما تعریف و تمجید میکردند که دیگر خودم کنجکاو شدم که برم و شخصی بازی را تجربه کنم البته من از همان موفقیتهای سال پیش بازی در نمایشگاه e3 و نمایشهای موفق بازی همچنان به بازی اطمینان کامل داشتم و وقتی نمرات سایتها و تعریف و تمجیدها را خواندم دیگر اندکی از عالی بودن و فوق العاده بودن بازی شک نکردم به همین علت همین امشب رفتم به کلوپ یکی از دوستانم و توانستم در حد سه ساعت بازی را تجربه کنم و کلا بیست و دو درصد رفتم اما در حد همان سه ساعت هم خارق العاده بود و به قول یکی از دوستان دل کندن ازش سخت فقط در انتها میگویم که این بازی واقعا لیاقت لقب شاهکار و امتیازهای فوق العاده بالای سایت ها را دارد و بی شک نود درصد راه بهترین بازی سال شدن را پیموده است با تشکر
هر چقدر که بیشتر بازی میکنی به همون تناسب بیشتر اوج میگیره.. درواقع اگه ۲۵٪ بازی کنی بگی شاهکاره به ۵۰٪ که برسی از خودت بیخود میشی توی ۷۵٪ شوکه میشی و توی ۱۰۰٪ از بین میری..!!!
مرسی اقای شاهین رستم خانی
من دارم کم کم به این قضیه ایمان میارم که این بازی به قضیه ای بدتر از dead space دچار میشه
دچار شده خبر نداری :))
خیلی خوب بود. =D
آقا شاهین گل جا داره بابت چنین تحلیلی از شما تشکر کنم و در یک کلام بگم که خسته نباشید.
من کل این مقاله رو خوندم و به نوعی بعضی از جریانات بازی رو که نفهمیده بودم رو فهمیدم ولی در کل میخوام بگم که دو صحنه واقعا منو غرق در خودش کرد یکی اون سکانسی که جول از بالا به پایین افتاد و میله وارد بدنش شد و جریانات بعد از اون که شاید بشه گفت جول تو شوک بود و کلا دیگه چیزی براش مهم نبود ولی از طرفی دیگر الی داشت برای کمک به جول و زنده نگه داشتنش به هر شکلی تمنا میکرد که در یک کلام اشک منو درآورد.
دیگری هم صحنه ای که الی پشت سر هم چاقو در بدن دیوید میکرد و جول از راه رسید و همدیگرو بغل کردن که به نوعی این صحنه نشون دهنده عشق بی نهایت این دو به هم بود.
چند نکته هم در مورد این بازی میخوام بگم که گفتنش به نظرم بد نیست یکی سکانس ابتدایی بازی که به شدت منو تو شوک برد ولی از اون جالب تر پدر من بود که چون از اول که بازی رو شروع کردم پای تلویزیون نظاره گر این بازی بود بعد از دیدن مرگ سارا یه دفعه بغض کرد که این به نوعی فقط میتونه نشون دهنده هنرمندی ناتی داگ باشی که حتی احساسات یه مرد ۵۲ ساله هم درآورد.
دیگری هم حرف بعضی از دوستان در مورد شاهکار نبودن بازیه که بهشون پیشنهاد میکنم هر وقت تونستن یه مدرک در حد آیلتس بگیرن بشینن و این بازی رو بازی کنن چون من از هر ۱۰ نفری که این بازی رو انجام داده میپرسم بازی چطور بود حدودا ۵ یا ۶ نفر میگن نفهمیدیم داستان چی بود؟خوب معلومه وقتی شما نفهمی داستان چیه آیا میتونی بگی بازی ای شاهکاره؟
در پایان هم بد نیست اشاره ای بکنم به nollan north بکنم که دیگه همه اونو به نقش نیتن دریک میشناسیم و نمیدونم که هیچ فهمیدین که صدا پیشه ی دیوید توی این شاهکار بود.
خواهش میکنم داداش عسلی.. البته همونطوری که توی پیشگفتار هم عرض کردم مطلب رو به نوعی خلاصه نویسی کردم چراکه اگه از این هم بیشتر میشد فکر نکنم کسی به خودش زحمته خوندن میداد ولی نکاته اساسیه بازی رو سعی کردم مطرح کنم و خوشحال میشم که دوستایی مثله تو میشینن وقت میذارن و میخوننش..
در مورد خط آخرت هم باید بگم مقالهای در دسته ساخته..!!! :دی
عالیه ممنون
ته بازیه این the last of us من فقط بخاطر این بازی میخوام ps3 بگیرم
خداکنه نسخه های دیگشو واسه ps3 بزنن نه ps4
تو دعا کن فقط شمارهی دومش منتشر بشه یا تریلری چیزی ازش بیرون بیاد.. چه پلی۳ باشه چه پلی۴ یا هر کنسوله دیگهای توی هر سیارهی دیگه..!! من میرم گیرش میارم همتون بیاید خونه ما بازیش کنین..! فقط دعا کن زودتر این اتفاق بیوفته..!!!
من مطمعنم beyond بیاد فروشش از the last of us بالا بزنه.
چون داستانش کلیشه ای نیست.
فکر کنم گرافیکشم از T L O U بالاتر باشه البته (نظر شخصی باتوجه به تریلر هایی که دیدم).
و وجود یک بازیگر هالیودی (الن پیج) که من خیلی دوسش دارم :mrgreen:
و بنظر میاد داستان قویعی داشته باشه.
آخرین بازماندهی ما به خاطره وجوده گیمپلی (استاندارد با ویدیوگیم حتی بالاتر) به نظرم قطعا بهتر از بیاند کار میکنه..
شاهین جون دمت گرم خیلی مقاله توپی بود
انشاالله چشم کسانی که نمی تونند ببینند کوررر بشه
انشاالله همون پنچ تا ستاره تخم چشمشون را کور کنه که نمی تونند چنین شاهکاری را ببینند
بله بنده هم اشاره به شخص خاصی ندارم (( س.ز )) :))
LoL
اقا کسی نیست این بازی لعنتیو به من غرض بده. :((
دارم جدی میگم اگه کسی داره ازش قرض میگیرم حتی حاضرم اجاره هم بابتش بدم. :(( :(( :((
شاهین داداش بالاخره امروز موفق شدم تا آخر این متن فوق فوق العاده شاهکارتو بخونم،یعنی
کلا بخاطر این متنت یکبار دیگه بازی رو رفتم،الحق لقبی کمتر از شاهکار ظلم بزرگی است به این
بازی :X /خسته نباشی،بهترین متنی که در کل اینترنت تا به الان خوندم
متاسفانه پلی۳ من حافظه ی کافی برای اجرای این بازیو نداره. :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :((
درود به اقای رستم خانی متنتون عالی بود سپاس بیکران
سلام و خسته نباشید خدمت منتقد این بازی اقا من اهل نظر گذاشتن نیستم این نقد شما و توضیحاتتون باعث شد عضو بشم نظر بزارم بگم واقعا دمت گرم دمت گرم شاید یکم دیر گفتم اما باید می گفتم مرسی از شما و اینکه بازم بازی های دیگه رو مثل همین بازی هم داستانش و بزارید هم نقدشو ممنونم واقعا
باسلام.
تازه دیشب اخرین دیالوگ بازیرو دیدم و ب پایان بهترین سریال عمرم رسیدم.
من هم اصلا اهل نظر نوشتن نیستم.اما یجا خونده بودم ک آدم برای برخی از آثار دینی ب گردن داره ک باید اون دینو حتی شده با جمله ی “وای بازیه محشری بود” ادا کنه.
جناب رستم خانی واقعا ممنونم ک ب این زیبایی و پر باری دین خودتونو ادا کردین.
من نمیخوام ب همین تک جمله اکتفا کنم.
شاهین خان،توی تک تک نقدها و نظراتتون موافقم.بازی از همون مقدمه کاری با مغذ و قلب بازی باز میکنه ک تا آخر اثرات وجود اون مقدمه رو حس میکنی ک ب قول خود شما اگه اون مقدمه نبود شاید الی در آخر داستان نداشتیم.
در اون جایی از داستان ک جول خسته و کلافه از حضور اجباری الی در کنارش،روی تخت دراز کشیده و الی اشاره ب شکسته بودن شیشه ی ساعت میکنه.ساعتی ک برای جول حکم بیست سال انگیزه ی زندگی داره اما الی هیچ خبری از تک تک مولکولای ساعت نداره.بعد از اون کشمکشهای زمستان و اون درگیریه آخر با دیوید،در اون لحظه ک هردو روی زمین افتاده اند تو با خودت راز و نیاز میکنی ک خدایا میشه دیوید تکون نخوره؟خدا میشه الان فقط الی بلند شه؟اما وای از وقتی ک دیوید تکون میخوره.با خودت میگی مرد بمیر دیگه لامصب و بعد از همه ی اینها وارد فصل بهار میشه و یهو آدمو ب ی آرامش نیم ساعتی میبره تا کمی غرق لذت دیدن احساسات ناب الی و جول بشی.
جناب شاهین آری توی اون لحظه ک جول مجروح میشه و الی با اعماق وجودش ب جول کمک میکنه و بعدش جول رو بغل میکنه شما عالی نقدکردین.کنترل هردو دست تو ست.توی اون لحظه دوست داری هم جای الی باشی تا حس دوس داشتنتو ارضا کنی و ب جول کمک کنی،هم جای جول باشی تا حس کنی ک الی چقد دوستت داره و اونم حواتو داره،و بازی ب زیبایی کاری کده تا حس جفتشونو همزمان در اون لحظه ک الی تکیه گاه جول هست رو حس کنی.
من توی مدت بازی،بازی نمیکدم،بلکه بهترین سریال عمرم رو میدیدم.چون بازی من رو برده بود ب یک داستان و ب من میگفت هی پسر،برو توی داستان ببین چخبره.
آقای رستم خانی در جایی گفتیدک لحظه ای ک مارلین جول رو داره جای آسانسور مجاب میکنه،بعد صحنه ی ماشین رو نشون میده بدون الی و حس میکنی ک وای ن الیرو گذاشت اما میبینیم ن الی خوابه و خوشحال میشیم،اونجا هم زیبا نقد کردین.من خودم عاشق ابنجور صحنه های احساسیه زیبا هستم ک اول مخاطب رو مجبور میکنه زود قضاوت کنه و دلسرد شه و سریع دسردیرو ب دلگرمی تبدیل کنه.
و در پایان تشکر ویژه ی دیگه هم از جنابعالی دارم ب این دلیل ک چون من زبانم تا این حد خوب نیست ک زیرنویسای انگلیسیرو سریع معنی کنم ب همین خاطر بعضی قسمتای خوبشو دقیق متوجه نشدم و شما با قلم روان و زیباتون من رو متوجه اون قسمت ها کردین و مو بتنم سیخ شد با فهمیدن برخی اتفاقات داستان.
موفق و پیروز باشید ب امید نقد زیباتر از آخرین ما۲…
اولین بار PS3 رو بخاطر این بازی خریدم و اولین بازی هم بود که روش انجام دادم کنسول کپیخور بود و مدتی که داشتم بالای صد بازی رو انجام دادم و هیچکدوم برام این بازی نشد. حالا شش سال بعد هست سه ساله ps4 دارم و اونهم از شانسم زمانیکه خریدم طولی نکشید که کپیخور شد میخوام بگم که دستم برای بازی باز بود و هرچه خواستم رو بازی کردم اخیرا تصمیم گرفتم کنسول رو آپدیت کنم گفتم بگذار یکبار دیگه LAST OF US ریمستر شده رو اینبار روی PS4 بازی کنم بجرات و بدون تعصب میگم این بازی بین تمام بازی هایی که شش سال گذشته انجام دادم بهترین حس و حال رو بهم داد واقعا که یک شاهکار تکرار نشدنی و بتمام معناست آدم باورش نمیشه این بازی نسل قبل باشه البته انصافا عالی هم ریمستر شده یعنی حسابی روش کار شده تا ظاهر و گرافیک و فریم ریتش هم نسل هشتمی بنظر بیاد داستان و گیم پلیش هم که از نسل های آینده میاد. کسی که کنسول داشته باشه و نتونه اینو(بعلاوه انچارتد و گاد او وار) بازی کنه نصف عمرش بر فناست
ببخشید ادمین جان،من بخش آخرشو متوجه نشدم.جول دقیقا چ دروغی به الی گفت؟!
دستم خورد به این پوکره
بهترین و کامل ترین نقد و برسی حتی بعد چند سال …
میشه گفت جزو بهترین داستان ها و سناریو هارو این بازی داشت…تو این بازی هر لحظه امکان روی دادن اتفاقی جدید غیر منتظره وجود داره. از نویسنده کمال تشکر و قدر دانی رو دارم که اینقد ریز و ظریف این بازیه محشر رو موشکافی کرد و هر تشکری در مقابل این همه زحمت و تحلیل هیچه .خسته نباشید و خدا قوت
من فقط یه سوال دارم این آنا کیه که مارلین تو ضبط صدا ها ازش میگفت؟
من حتی با تحلیل شما هم گریه کردم چه برسه به خود بازی. هم بازی و هم توضیحات شما فوق العاده بود
واقعا بهتر از این نمیشد این بازی رو تحلیل کرد و احساساتشو کاملا منتقل کرد. خسته نباشید
ممنون بابت قلم زیباتون و نقد تاثیرگذارتون
شکی در تحلیل زیباتون نیست، و به همه پیشنهاد میکنم این بازی فوقالعاده رو بازی کنید چون به شدت شمارو به عمق احساس میبره! واعقا لذت بردم هم از نقد شما و هم از بازی ک البته تمومشم نکردم ولی بزودی میکنم …
سلام
تحلیل فوق العاده ای بود
اون نسخه ریمسترش چیه و چه فرقی داره با این؟
به بهترین شکل ممکن تونستید بازی رو تحلیل کنید .
واقعا زحمت کشیدید و خسته نباشید بهتون میگم.
تحلیل کردن همچین بازی ای مرد میخواد که شما همون مرد بودید.
ب بهترین شکل ممکن این بازی شاهکار رو توضیح دادی ممنون.
Last of us هیچ وقت از خاطراتم پاک نمیشه❤❤❤❤
بالاخره امروز این بازی رو تموم کردم حیف که زبان انگلیسیم زیاد خوب نیست وگرنه خیلی بازی خوبیه به شرطی که وقتی دمو های بازی شروع میشه مثل اسب فقط نگاه نکنی بفهمی این کاش دموهای بازی ها زیر نویس میشد
واقعا ممنون به خاطر وقتی که گذاشتید کلمه کلمه اش رو چن بار خوندم واقعا مرسی دمتون گرم هرجا هستید پیروز و موفق باشید?❤
دقییییقا.
انقققدر عالی تفسیر و تحلیلش کردید که لحظه به حلظه بازی رو با خوندن توضیحاتتون حس میکردم
عالییییی بود عالی
بازی هم که دیگه حرف نداره وری وری امیزینننننگ
خیلی مقاله کامل و خوبی بود من همش و خوندم و ابتدا که از بازی اطلاعی نداشتم الان به خوبی بلدم خیلی ممنون
من ی جا گیر کردم میتنید منو کمک کنید لطفا
داستان بسیار عالی هم شروع شدنش عالی بود و تام شدنش عالی بود
یه سوال داداش ، یعنی الی سال ۲۰۱۹ بدنیا اومده؟
سلام خسته نباشید سال نوتون مبارک
واقعا دمتون گرم تحلیل فوق العاده زیبایی بود
و البته داستان بازیو قشنگ توضیح داده بودید
خلاصه ک کارتون خیلی درسته
لست اف آس ۲ رو هم اینجوری توضیح و تحلیل کنید مرسی?