پیش از بررسی F9، باید مواردی که منجر شده این سری با کمبودهایی مواجه شود، بپردازیم. این موارد به خارج از فریم و درون فریم اختصاص می یابد:
خارج از فریم: اختلاف دواین جانسون و وین دیزل اولین جرقه در راستای آسیب رساندن به قسمت نهم بود. به نحوی که این اختلاف باعث جدایی جانسون از فیلم و تغییر سناریو شد. سپس شایعاتی مبنی بر حضور کیانو ریوز در فیلم مطرح شد که میزان هایپ انتظار برای فیلم را بالا بکشد که متاسفانه این اتفاق میسر نشد. طرفداران سری فیلم های سریع و خشن دو دسته هستند: دسته اول همان طرفداران کالت سری هستند که دوست دارند شخصیت ها در همان مسابقات ماشین ریز و کوچک شرکت ببینند و با سوارشدن بر ماشین های برند، خودنمایی کنند. دسته دوم طرفدارانی هستند که اضافه شدن المان های اکشن و سپس رویکرد کامل فیلم به یک اثر اکشن/هایست، استقبال کردند، به طوری که از F5 به بعد، منتقدان نظر مثبتی به فیلم ها داشتند که F7 بهترین فیلم از سری شناخته شد. بی شک این دو دستگی ایجاد شده، بر کیفیت نهایی F9 تاثیر گذاشته است.
درون فریم: فیلم از عبارت «تفاله سینمایی» کمی دور است و همچنان از نظر طراحی سکانس های اکشن، انفجارهای عظیم و جلوه های ویژه در بالاترین سطح خود قرار دارد. شات ها شاد و لذت بخش هستند و هرگز مات نمی شوند. کاملا هویداست که بازیکنان اسیر جلوه های ویژه سنگین شده اند و چندان خودشان را برای یک نقش آفرینی قابل قبول، به آب و آتش نمی زنند. در پلان ها، چهره وین دیزل به شدت خسته است، به نظر می رسد خودش هم از روند فیلم ناراضی است! ایراد بزرگ F9 و تا حدودی F8، ناتوانی تهیه کنندگان برای پرکردن جای خالی پل واکر فقید است. اسکات ایستوود و جان سینا به عنوان جایگزین های پل واکر در فیلم ضعیف عمل کردند و این فقدان به فیلم نامه همچنان ضربه می زند. بازگشت بازیگران سابق سری هم نمی تواند مرهمی بر زخم نبود پل واکر باشند. چه بسا ممکن است گال گدوت هم در قسمت بعدی بازگردد! امیدوارم برای قسمت های آینده برای بقای ریشه مجموعه، اختلافات کنار گذاشته شوند و با استخدام یک کارگردان درست، هر دو سویه Racing و Action را در حدی متعادل نگه دارد.
آیا جو رایت قصد داشته با ساخت فیلم «زنی پشت پنجره»، ادای دینی به سینمای هیچکاک داشته باشد یا به طور غیرمستقیم، بازسازی مدرن فیلم «پنجره عقبی» محسوب می شود؟ با این که وقت خواندن یک صفحه از یک رمان را ندارم و هرگز هم به این بنا نیست که فرد منتقد یا شبه کارشناس پیرامون بررسی یک اثر نمایشی اقتباس شده، حتما باید با رمان آشنا باشد، تصویری که در ذهن فیلم ساز و نویسنده در جهت خلق این اثر سینمایی به وجود آمده، همان تصاویر فیلم پنجره عقبی است. می توان به نوعی گفت یک کپی دسته چندم از فیلم هیچکاک است که پس از تماشای اثر جو رایت، علاقه ام به فیلم پنجره عقبی و یکتابودن آن بیشتر شد. شخصیتی که به اگورافیبا مبتلا است، فیلم ساز سعی می کند به جای بروز بیماری در مقدمه (پریمایز) و پرده اول، به سراغ نمایش تصاویر کلیشه ای مقابله با بیماری می رود. خوردن قرص، رفتار دوستانه با دیگران و حواس پرتی که گویا طرف با دیدن فیلم های روان شناسانه و گاهی آزاردهنده هیچکاک (طلسم شده و پنجره عقبی) تصاویری هستند که شخصیت دارد تلاش می کند که از بیماری اش فرار کند. البته از دید من فیلم ساز در پرده دوم و سوم بهتر عمل می کند. تدوین بهتر می شود (در پرده اول ان قدر زیاد کات می خورد که نمی فهمیم شخصیت الان دارد با که و چه حرف می زند و فکر می کند) اما فیلم نامه و وقوع حادثه کپی بسیار نزدیک به پنجره عقبی است. دیگر آن موقعی که آنا فاکس دوربین عکاسی را برای شکار لحظه استفاده می کند، مخاطب متوجه می شود که فیلم ساز در تنوع سازی روند درگیری کاراکتر با قتل غریب است و تنها سعی دارد که پنجره عقبی را مدرنیزه کند. قاتل معرفی می شود اما انگیزه قاتل از انجام این قتل ها هرگز به طور شفاف بیان نمی شود. این ضربه اساسی به کل فیلم نامه می زند. سپس فیلم دیگر وارد حال و هوای آثار شبه اسلشر می شود که شخصیت با چاقو قصد شکار شخصیت را دارد. متاسفانه سکانس درگیری به شدت بد فیلمبرداری شده است. برای چنین فیلم هایی که بیشتر لحظات تعلیق در خانه اتفاق می افتد، جغرافیای خانه بسیار مهم تلقی می شود. آن قدر نورپردازی تاریک و سیاه است که به ندرت مخاطب با حال و هوای عمارت آنا انس می گیرد. جمع شدن تعدادی از بازیگران مطرح در چند پلان مخاطب را ارضا نمی کند. امی آدامز بازیگری است که یک فیلم بد را حداقل قابل تحمل جلوه دهد اما من تنها کسی هستم که فکر می کنم وی همان پرسوناژ آشفته ای را ایفا می کند که پیش تر در سریال «اشیاهای تیز» دیده بودم؟!
ریویو خوبی بود. موفق باشید
زیر عنوان «شهربازی» پیش تر برای بررسی فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» استفاده شده است. بهتر است به علت تنوع و عدم استفاده از زیر عنوان تکراری، واژه مذکور با نمونه ای بهتر جایگزین شود.
اما خود فیلم ....
اگر بنابود که تنها شاهد مبارزه دو غول افسانه ای رمان های مصور باشیم، به قطع ترجیح می دادم که چند تن از فن میدها با بودجه شخصی و خلاقیت خودشان، یک فیلم کوتاه در این راستا تولید نمایند و در شبکه اجتماعی یوتیوب پخش کنند. به مراتب پروژه آن ها جذاب تر، خالص تر و دوری از انسان های خنثی در «ویدیو» می شد. با گذشت یک دهه، همچنان اثر پیترجکسون قابل تقدیر است؛ وی تعادلی را در متن برقرار کرد که مخاطب هم جذب قصه انسانی فیلم و هم جذب میمون غول پیکر شود. عمق فاجعه اثر آدام وینگارد این است که پرده پردازی از علت برانکیختگی جنون گودزیلا باید به دست دو نوجوان 15 یا 14 ساله ( در راس میلی بابی براون) رقم بخورد. مشکل عمده از همان نقطه آغاز پروژه عظیم MonsterVerse نشئت می گیرد که شخصیت های وابسته به شناخت ماهیت گودزیلا حذف یا کشته شدند یا با پرش زمانی در اثر مستقل Kong 2017، شخصیت های نسبتا جذاب در نسخه مذکور به طور کامل فراموش می شوند. برادران وارنر در جهت تبلیغات بسیار فریبنده عمل می کند؛ ابتدا و حتی در تریلر نهایی کاملا تاکید کرده بودند که در این نبرد تنها یک نفر زنده خواهد ماند. خب، این اتفاق دوباره شکل نگرفت و ماهیت واژه و مفهوم Versus دوباره زیر سوال رفت. Versus در سینمای هالیوود انگار به دو نوع محدوده تعریف می شود: به جان هم بیافتید و سپس یک دشمن مشترک می آید و آن را نابود کنید و بعد متحد شوید (BVS یا همین اثر) یا به جان هم بیوفتید تا تعدادی از انسان ها فرصت بیابند تا جفتتان را از زمین محو کنند (Freddy Vs Jason و Aliens Vs Predator).
خوبی هالیوود این است که به هر کسی که به صنعت فیلم سازی و سریال سازی علاقه داشته باشد و بدون خواندن حتی چند مقاله آکادمیک و کتاب فیلم نامه نویسی و کارگردانی، چند شبه سکانس و چند دیالوگ خام روی کاغذ چرک نویس بنویسد، راهی دارودسته هالیوودی ها می شود. مسیرهای رسیدن به رویای آمریکایی با این شیوه جذب علاقه مندان تا حدودی دیگر سخت نشده است. فردی که تنها فن سری بازی های مورتال کامبت بوده و مثل ما در گیم نت یا در خانه تمامی نسخه های ساخته شده اثر را بازی کرده، فیلم نامه اثر را می نویسد و کسی فیلم را کارگردانی می کند که تنها پیام های بازرگانی شبکه های استرالیایی را تهیه می کرده است. پس عملا 95 میلیون دلار برادران وارنر به جای استخدام یک تیم بازیگری خوب و عوامل درست کار در زمینه تولید فیلم های رزمی، به یک تیم آماتور دانشجویی ساخت فیلم مورتال کامبت را سپرده اند. پس با نگاه به فیلم نامه ضعیف گرگ روسو، نباید انتظار زیادی از آثار در حال توسعه رزیدنت اویل یا فیلم فیئنر داشته باشیم. دو مورد در فیلم به شدت آزار دهنده است؛ یکی شخصیت پردازی کاراکترها و نحوه دریافت نشان اژدها و دیگری تدوین؛ فیلم بیشتر بقایای کالبد سریال کوتاه Legacy است و تدوین هم طوری اجرا شده که هر سکانس انگار متعلق به یک اپیزود کوتاه بوده و به هم متصل شده اند. شخصیت اورژینال و سایر شخصیت ها که نمی دانم به خاطر محدودیت زمان فیلم بوده، نحوه دریافت قدرت انحصاری برای مبارزه به خوبی در قصه ترسیم نشده است؛ تصاویر گویای این شرح مضحک بود که شخصیت ها در هنگام تلاش برای نجات شخص مورد علاقه شان، قدرت مذکور را به دست می آوردند؟!مخاطب به دنبال ریختن دل و روده شخصیت ها و خون و خون ریزی بی منطق نیست و اگر بنا بر این باشد، چرا نرویم فیلم های اسلشر یا Torture P-orn ببینیم؟!
عالی :58:
سریال Doepsick اکنون منتشر شده است. تماشای این سریال را از دست ندهید.
پیش از بررسی F9، باید مواردی که منجر شده این سری با کمبودهایی مواجه شود، بپردازیم. این موارد به خارج از فریم و درون فریم اختصاص می یابد: خارج از فریم: اختلاف دواین جانسون و وین دیزل اولین جرقه در راستای آسیب رساندن به قسمت نهم بود. به نحوی که این اختلاف باعث جدایی جانسون از فیلم و تغییر سناریو شد. سپس شایعاتی مبنی بر حضور کیانو ریوز در فیلم مطرح شد که میزان هایپ انتظار برای فیلم را بالا بکشد که متاسفانه این اتفاق میسر نشد. طرفداران سری فیلم های سریع و خشن دو دسته هستند: دسته اول همان طرفداران کالت سری هستند که دوست دارند شخصیت ها در همان مسابقات ماشین ریز و کوچک شرکت ببینند و با سوارشدن بر ماشین های برند، خودنمایی کنند. دسته دوم طرفدارانی هستند که اضافه شدن المان های اکشن و سپس رویکرد کامل فیلم به یک اثر اکشن/هایست، استقبال کردند، به طوری که از F5 به بعد، منتقدان نظر مثبتی به فیلم ها داشتند که F7 بهترین فیلم از سری شناخته شد. بی شک این دو دستگی ایجاد شده، بر کیفیت نهایی F9 تاثیر گذاشته است. درون فریم: فیلم از عبارت «تفاله سینمایی» کمی دور است و همچنان از نظر طراحی سکانس های اکشن، انفجارهای عظیم و جلوه های ویژه در بالاترین سطح خود قرار دارد. شات ها شاد و لذت بخش هستند و هرگز مات نمی شوند. کاملا هویداست که بازیکنان اسیر جلوه های ویژه سنگین شده اند و چندان خودشان را برای یک نقش آفرینی قابل قبول، به آب و آتش نمی زنند. در پلان ها، چهره وین دیزل به شدت خسته است، به نظر می رسد خودش هم از روند فیلم ناراضی است! ایراد بزرگ F9 و تا حدودی F8، ناتوانی تهیه کنندگان برای پرکردن جای خالی پل واکر فقید است. اسکات ایستوود و جان سینا به عنوان جایگزین های پل واکر در فیلم ضعیف عمل کردند و این فقدان به فیلم نامه همچنان ضربه می زند. بازگشت بازیگران سابق سری هم نمی تواند مرهمی بر زخم نبود پل واکر باشند. چه بسا ممکن است گال گدوت هم در قسمت بعدی بازگردد! امیدوارم برای قسمت های آینده برای بقای ریشه مجموعه، اختلافات کنار گذاشته شوند و با استخدام یک کارگردان درست، هر دو سویه Racing و Action را در حدی متعادل نگه دارد.
آیا جو رایت قصد داشته با ساخت فیلم «زنی پشت پنجره»، ادای دینی به سینمای هیچکاک داشته باشد یا به طور غیرمستقیم، بازسازی مدرن فیلم «پنجره عقبی» محسوب می شود؟ با این که وقت خواندن یک صفحه از یک رمان را ندارم و هرگز هم به این بنا نیست که فرد منتقد یا شبه کارشناس پیرامون بررسی یک اثر نمایشی اقتباس شده، حتما باید با رمان آشنا باشد، تصویری که در ذهن فیلم ساز و نویسنده در جهت خلق این اثر سینمایی به وجود آمده، همان تصاویر فیلم پنجره عقبی است. می توان به نوعی گفت یک کپی دسته چندم از فیلم هیچکاک است که پس از تماشای اثر جو رایت، علاقه ام به فیلم پنجره عقبی و یکتابودن آن بیشتر شد. شخصیتی که به اگورافیبا مبتلا است، فیلم ساز سعی می کند به جای بروز بیماری در مقدمه (پریمایز) و پرده اول، به سراغ نمایش تصاویر کلیشه ای مقابله با بیماری می رود. خوردن قرص، رفتار دوستانه با دیگران و حواس پرتی که گویا طرف با دیدن فیلم های روان شناسانه و گاهی آزاردهنده هیچکاک (طلسم شده و پنجره عقبی) تصاویری هستند که شخصیت دارد تلاش می کند که از بیماری اش فرار کند. البته از دید من فیلم ساز در پرده دوم و سوم بهتر عمل می کند. تدوین بهتر می شود (در پرده اول ان قدر زیاد کات می خورد که نمی فهمیم شخصیت الان دارد با که و چه حرف می زند و فکر می کند) اما فیلم نامه و وقوع حادثه کپی بسیار نزدیک به پنجره عقبی است. دیگر آن موقعی که آنا فاکس دوربین عکاسی را برای شکار لحظه استفاده می کند، مخاطب متوجه می شود که فیلم ساز در تنوع سازی روند درگیری کاراکتر با قتل غریب است و تنها سعی دارد که پنجره عقبی را مدرنیزه کند. قاتل معرفی می شود اما انگیزه قاتل از انجام این قتل ها هرگز به طور شفاف بیان نمی شود. این ضربه اساسی به کل فیلم نامه می زند. سپس فیلم دیگر وارد حال و هوای آثار شبه اسلشر می شود که شخصیت با چاقو قصد شکار شخصیت را دارد. متاسفانه سکانس درگیری به شدت بد فیلمبرداری شده است. برای چنین فیلم هایی که بیشتر لحظات تعلیق در خانه اتفاق می افتد، جغرافیای خانه بسیار مهم تلقی می شود. آن قدر نورپردازی تاریک و سیاه است که به ندرت مخاطب با حال و هوای عمارت آنا انس می گیرد. جمع شدن تعدادی از بازیگران مطرح در چند پلان مخاطب را ارضا نمی کند. امی آدامز بازیگری است که یک فیلم بد را حداقل قابل تحمل جلوه دهد اما من تنها کسی هستم که فکر می کنم وی همان پرسوناژ آشفته ای را ایفا می کند که پیش تر در سریال «اشیاهای تیز» دیده بودم؟! ریویو خوبی بود. موفق باشید
زیر عنوان «شهربازی» پیش تر برای بررسی فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» استفاده شده است. بهتر است به علت تنوع و عدم استفاده از زیر عنوان تکراری، واژه مذکور با نمونه ای بهتر جایگزین شود. اما خود فیلم .... اگر بنابود که تنها شاهد مبارزه دو غول افسانه ای رمان های مصور باشیم، به قطع ترجیح می دادم که چند تن از فن میدها با بودجه شخصی و خلاقیت خودشان، یک فیلم کوتاه در این راستا تولید نمایند و در شبکه اجتماعی یوتیوب پخش کنند. به مراتب پروژه آن ها جذاب تر، خالص تر و دوری از انسان های خنثی در «ویدیو» می شد. با گذشت یک دهه، همچنان اثر پیترجکسون قابل تقدیر است؛ وی تعادلی را در متن برقرار کرد که مخاطب هم جذب قصه انسانی فیلم و هم جذب میمون غول پیکر شود. عمق فاجعه اثر آدام وینگارد این است که پرده پردازی از علت برانکیختگی جنون گودزیلا باید به دست دو نوجوان 15 یا 14 ساله ( در راس میلی بابی براون) رقم بخورد. مشکل عمده از همان نقطه آغاز پروژه عظیم MonsterVerse نشئت می گیرد که شخصیت های وابسته به شناخت ماهیت گودزیلا حذف یا کشته شدند یا با پرش زمانی در اثر مستقل Kong 2017، شخصیت های نسبتا جذاب در نسخه مذکور به طور کامل فراموش می شوند. برادران وارنر در جهت تبلیغات بسیار فریبنده عمل می کند؛ ابتدا و حتی در تریلر نهایی کاملا تاکید کرده بودند که در این نبرد تنها یک نفر زنده خواهد ماند. خب، این اتفاق دوباره شکل نگرفت و ماهیت واژه و مفهوم Versus دوباره زیر سوال رفت. Versus در سینمای هالیوود انگار به دو نوع محدوده تعریف می شود: به جان هم بیافتید و سپس یک دشمن مشترک می آید و آن را نابود کنید و بعد متحد شوید (BVS یا همین اثر) یا به جان هم بیوفتید تا تعدادی از انسان ها فرصت بیابند تا جفتتان را از زمین محو کنند (Freddy Vs Jason و Aliens Vs Predator).
خوبی هالیوود این است که به هر کسی که به صنعت فیلم سازی و سریال سازی علاقه داشته باشد و بدون خواندن حتی چند مقاله آکادمیک و کتاب فیلم نامه نویسی و کارگردانی، چند شبه سکانس و چند دیالوگ خام روی کاغذ چرک نویس بنویسد، راهی دارودسته هالیوودی ها می شود. مسیرهای رسیدن به رویای آمریکایی با این شیوه جذب علاقه مندان تا حدودی دیگر سخت نشده است. فردی که تنها فن سری بازی های مورتال کامبت بوده و مثل ما در گیم نت یا در خانه تمامی نسخه های ساخته شده اثر را بازی کرده، فیلم نامه اثر را می نویسد و کسی فیلم را کارگردانی می کند که تنها پیام های بازرگانی شبکه های استرالیایی را تهیه می کرده است. پس عملا 95 میلیون دلار برادران وارنر به جای استخدام یک تیم بازیگری خوب و عوامل درست کار در زمینه تولید فیلم های رزمی، به یک تیم آماتور دانشجویی ساخت فیلم مورتال کامبت را سپرده اند. پس با نگاه به فیلم نامه ضعیف گرگ روسو، نباید انتظار زیادی از آثار در حال توسعه رزیدنت اویل یا فیلم فیئنر داشته باشیم. دو مورد در فیلم به شدت آزار دهنده است؛ یکی شخصیت پردازی کاراکترها و نحوه دریافت نشان اژدها و دیگری تدوین؛ فیلم بیشتر بقایای کالبد سریال کوتاه Legacy است و تدوین هم طوری اجرا شده که هر سکانس انگار متعلق به یک اپیزود کوتاه بوده و به هم متصل شده اند. شخصیت اورژینال و سایر شخصیت ها که نمی دانم به خاطر محدودیت زمان فیلم بوده، نحوه دریافت قدرت انحصاری برای مبارزه به خوبی در قصه ترسیم نشده است؛ تصاویر گویای این شرح مضحک بود که شخصیت ها در هنگام تلاش برای نجات شخص مورد علاقه شان، قدرت مذکور را به دست می آوردند؟!مخاطب به دنبال ریختن دل و روده شخصیت ها و خون و خون ریزی بی منطق نیست و اگر بنا بر این باشد، چرا نرویم فیلم های اسلشر یا Torture P-orn ببینیم؟!