از سرآغاز تاکنون، چیزی نبوده جز جنگ، نبرد و تلاش برای بقا، زندگی و حفظ حیات. آتش در برابر یخ؛ گرما در برابر سرما؛ زندگی در برابر مرگ؛ روشنایی در برابر تاریکی. «همه انسانها باید بمیرند»، «همه انسانها باید خدمت کنند»؛ بهشخص معتقدم بزرگترین راز دنیای نغمه آتش و یخ هنوز فاش نشده و اتفاقاتی که در قسمت سوم سریال Game of Thrones افتاد، مرا به این وا داشت که بیشتر تحقیق کنم، بیشتر بخوانم و بیشتر فکر کنم تا از این راز برای خود پرده بردارم و فکر میکنم که راز دنیای نغمه آتش و یخ (حداقل در دنیای تلویزیونیاش) دیگر برایم یک راز نیست.
توجه: این مقاله بیانگر فرضیه نویسنده است و متن آن نیز دارای اسپویل داستانی از قسمت سوم فصل هشتم سریال Game of Thrones.
مرگ، دشمن زندگی؟
شاید بگویید اصل داستان و حماسه نوشته شده توسط جرج آر آر مارتین بر اساس جدال همیشگی مرگ و زندگی است، اما خود مارتین بارها دیدهایم که گفته است پایان این حماسه، پایانی شیرین و تلخ خواهد بود. چهطور چنین چیزی ممکن است؟ اگر بگوییم پایه و اساس تمام هستی دنیای حماسه و سریالی که با آن بارها با آن موهای بدنمان سیخ شده، بارها با آن اشکها ریختهایم و بارها بعد از پیروزی زندگی بر مرگ اشک شوق ریختهایم، فقط و فقط برابری دو جبهه که در تاریخ زندگی بشر ریشه دارند، است، پس رمز و راز این حماسه چه میشود؟ چهطور پیروزی یکی از این دو جبهه بر دیگری میتواند پایانی تلخ و شیرین برایمان رقم بزند؟ آیا شما و من مخاطب این حماسه انتظاری بیش از این نداریم؟ ته دلمان هم میدانیم حال که بزرگترین تهدید زندگی در سریال از بین رفته است و سه قسمت دیگر تا پایان سریال فرصت باقیست، باید از آن راز بزرگ پرده برداشت شود.
بعد از تماشای قسمت سوم سریال، یادآوری چیزهایی که از قبل خوانده بودم و چیزهایی که امروز خواندم، دیدم که سوال بالا «مرگ، دشمن زندگی؟» به شکل عجیبی روبهروی چشمانم شکل میگیرد! چیزی که هیچوقت فکر نمیکردم روزی به آن برسم و حتی به آن فکر کنم! اما چه چیزی باعث شد من به چنین نتیجهای برسم؟
خدای چندچهره، خدای مرگ، خدای سرخ؛ خداوندگار تمامی خدایان!
نام Many-Faced God و خادماناش یعنی Faceless Men را حتما شنیدهاید و احتمالا میدانید که این خدا، همان خدای مرگ است؛ همان خدای مرگی که در فصل دوم «جکن هاگار» از او بهعنوان «خدای سرخ» هم یاد میکند، چرا؟ احتمالا چون خدایی است که خون میریزد، از خون تغذیه میکند و به خادماناش فرصت دوبارهای نیز میدهد؛ «ما به خدای مرگ چه میگوییم؟»، «میگوییم امروز نه».
ظهور غیرمنتظره بانوی سرخپوش در قسمت سوم سریال، این «والار مورگولیس» گفتنهای مدام در طول کل داستان و اینکه «آزور آهای» کیست و در سریال چه کسی میتواند باشد، سوالات قدیمی و مشغولیات فکریام درباره دنیای غنی نغمه آتش و یخ را زنده کرد. آزور آهای، منجی آخرالزمان دنیای نغمه آتش و یخ است که اگر قرار بود او را در سریال ببینیم، میبایست در همین قسمت میدیدیم که خبری از ظهور او نشد و آریا، آموزش دیده توسط خادمان خدای مرگ، کار پادشاه شب و لشکر مردگان را به پایان رساند. اما چه شد که آریا در میانه راه، خسته و ترسیده از مرگ، تشویق شد تا پادشاه شب را بهقتل برساند؟ بانوی سرخپوش بود که پیشگوییاش را به یاد او آورد.
تاریکی عمیقی در چشمانات میبینیم. در اعماق آن تاریکی میبینم که در آینده تو چشمانی قهوهای، آبی و سبز را برای همیشه کور خواهی کرد.
بانوی سرخپوش تمام عمرش را صرف پیدا کردن آزور آهای، منجی آخرالزمان و شاه بر حق هفت قلمرو کرد و در این امر نهتنها شکست خورد، بلکه فاجعههایی به بار آورد. چیزی که مشخص است، او یک خادم راستین و مومنی واقعی در درگاه خدای نور است و تنها هدفاش خدمت به خدای نور است و خدمت که بندگان او؛ اما اگر خدای نوری وجود نداشته باشد، چه؟ اگر باورها و اعتقادات او از ریشه غلط باشند، چه؟ اگر خدای نوری وجود نداشته تا در آییناش یک منجی با نام آزور آهای وجود داشته باشد، آن موقع چنین فردی باید چهکار کند؟ گویی بانوی سرخپوش تمام عمرش میخواسته با حقیقتی که سالها پیش از آن باخبر شده بجنگد و بر پایه عقایدی که دوست دارد به آنان باور داشته باشد، به مکاشفه خود ادامه دهد. اما این حقیقت چه میتواند باشد؟ در دنیای نغمه آتش و یخ فقط و فقط یک خدا وجود دارد و آن نیز خدای مرگ است که در چهرههای متفاوتی میتواند ظاهر شود.
خدای مرگ، خدای چندچهره، خدای سرخ؛ تنها خدایی که در دنیای نغمه آتش و یخ نماد و چهره مستقل و خاصی ندارد، چرا؟ چون مرگ چندین و چند چهره دارد.
بانوی سرخپوش قبل از شروع نبرد وینترفل برگشته و با دیدن فرمانده لشکر آنسالید، «کرم خاکستری»، میگوید: «همه انسانها باید بمیرند». کرم خاکستری در جواب میگوید: «همه انسانها باید خدمت کنند». بهراستی تا الان از خود پرسیدهایم این دو جمله در حقیقت چه معنایی میدهند؟ اگر واقعا در دنیای این شخصیتها فقط یک خدای راستین وجود دارد و آن نیز خدای مرگ است، پس همه بندگاناش ناگزیر خواهند مرد و همگی ناگزیر خدمتگزار او هستند؛ اینطور نیست؟ اگر تشبیهات و استعارههای استادانه دنیای فانتزی و حماسی نغمه آتش و یخ بارها باعث شده یاد تاریخ و دنیای زندگی خودمان بافتید و بیشتر عاشقاش شوید، اگر واقعا این فرضیه که همه چیز در داستان در نهایت به خدای مرگ ختم میشود را هم میتوانید بهعنوان یک برداشت تاریک از زندگیمان در نظر بگیرید.
اما این را همگی میدانیم که عبارت والار مورگولیس و در جواباش « والار دوهاریس»، عباراتی شرقی (ایسوسی) هستند و بانوی سرخپوش نیز این عبارت آشنا و شاید رازآلودترین دیالوگ کل تاریخ ادبیات را به یک شرقی میگوید. اما چرا از شرق حرف میزنیم وقتی اکثر وقایع داستانی در غرب (وستروس) اتفاق میافتد؟
تمدنی گمشده
والریا، تمدنی گم شده در شرق دنیای نغمه آتش و یخ است که به غرب یا همان وستروس، فلز والرین، اژدهاها و خاندان تارگرین را هدیه داده و بقیه دانش و تمدن خود را در خود و با خود دفن کرده؛ اما اینها تنها دادههای این تمدن به دنیای غرب و دنیای نغمه آتش و یخ نبودند، بلکه زبان «های والرین» (High Valyrian) و دین و آیین خدای چندچهره از دیگر دادههای این تمدن است. عبارات والار مورگولیس و والار دوهاریس، عباراتی والرینی هستند و دین خدای چندچهره نیز نه جزو ادیان خدایان قدیمی است و نه خدایان هفتگانه (خدایان قدیمی، خدایانی بودند که انسانهای اولیه – اولین انسانهایی که از ایسوس وارد وستروس شدند – آنان را میپرستیدند و سپس نژاد اندالها – نژاد دیگری از انسانها که از شرق آمدند – بر قلمروهای وستروس و انسانهای اولیه غالب شدند و خدایانی که با آنان باور داشتند، خدایانی هفتگانه بود)؛ بلکه تمامی خدایان و ادیان را چهرهای دیگر از خدای خود (خدای مرگ) قلمداد میکند. اما دین و آیین خدای چندچهره چگونه بهوجود آمد؟ والریا، اوج تمدن انسانی، از بردههای بسیاری که از نقاط مختلفی از جهان آمده بودند، برای سازندگی و پیشرفت استفاده میکرد و بسیاری از این بردهها حین کار در معدنهای محلهایی چون Fourteen Fires (رشتهکوه آتشفشانی والریا) جان میدادند. بردههای مشغول بهکار در چنین محلی از قومها، باورها، ادیان و جغرافیای متنوعی گرد هم آمده بودند و در کتابهای مارتین آمده که ریشه شکلگیری فرقه و دین خدای چندچهره از همینجا بوده است.
اما این مقدمهچینی و بازگشت به تاریخ برای این بود تا به آزور آهای برسیم، منجی آتشین، آورنده نور و روشنایی که افسانه و ماجرای او نیز ریشهای ایسوسی دارد. گفته میشود که او برای مبارزه با وایت واکرها و نجات زندگی در برابر مرگ، شمشیری با نام Lightbringer (آورنده نور) ساخت اما سه بار برای ساخت آن تلاش کرد تا موفق شد: بار اول، طی ۳۰ روز کار آن را ساخت و حین آبدیده کردناش با آب، شمشیر شکست؛ بار دوم، طی ۵۰ روز کار آن را ساخت و آمد تا آن را با خون قلب یک شیر آبدیده کند، اما باز هم موفق نشد؛ بار سوم، او شمشیرش را طی ۱۰۰ روز ساخت و در نهایت آن را با خون قلب معشوقه خود (Nissa Nissa) آبدیده کرد و اینبار، دیگر شمشیرش نشکست! میدانیم خدای روشنایی در دنیای نغمه آتش و یخ عاشق قربانی گرفتن است، اما این قربانی گرفتنها که اکثرا به مرگ ختم میشوند، به نفع خدای مرگ یا همان Many-Faced God نیست؟
سعی ندارم بگویم که آزور آهای صرفا یک افسانه است، اما اگر واقعا حقیقت داشت و پیشگوییها درباره او درست میبود، نمیبایست در نبرد وینترفل و در طولانیترین شب خودی نشان میداد؟ طبق پیشگوییها فقط یک تارگرین میتواند در نقش آزور آهای دوباره ظهور کند و منجی انسانها شود، اما حال که شاه شب کشته شده، چه خطر بزرگتری در راه است؟ تولد شاه شبی دیگر؟ یا افشای این راز که مرگ، دشمن زندگی نیست؟
جکن هاگار:
فقط مرگ میتواند بهای زندگی را پرداخت کند.
پلکان هرجومرج
هفته پیش ویدیویی را تماشا کردم که از چند سر کوچک برایم پرده برداشت که مهمترینشان واقعی نبودن مرگ «پیتر بیلیش» بود. با اینکه این ویدیو ۹ ماه پیش ساخته شده و آن زمان میتوانستیم بگوییم فرضیه قوی و محتملی است، اما باز هم قسمتهایی از آن به واقعیت تبدیل شده؛ چون کشته شدن نایت کینگ توسط فلز والرین. یادمان نرود که این فلز والرین همان خنجری است که متعلق به بیلیش بوده، برای کشتن «برن» از آن استفاده کردند و تقریبا میتوان گفت همین یک خنجر سرنوشت بسیاری از شخصیتهای مهم داستان را تحت تاثیر خود قرار داد. اگر همانطور که در ویدیو بالا نشان داده میشود، بیلیش نیز یکی از خادمان خدای چندچهره باشد، بهاحتمال زیاد او را در سه قسمت آتی خواهیم دید و شاید او افشاکننده راز بزرگ در انتظار ما باشد.
در نهایت، فکر میکنم همه چیز به خدای مرگ یا همان خدای چندچهره ختم میشود؛ خدایی که میتواند در عین هم سرآغاز زندگی باشد و هم پایان آن؛ هم بهای مرگ باشد و هم بهای زندگی!
مرسی
ممنون عالی بود
همممممچین تحلیل نوشتن انگار چی هست حالا
یه مشت ادمو گذاشتن جلو دوربین هی به بهونه های مختلف یا یکی رو مسموم کنن یا گردن بزنن یا با هم عصیان کنن…بیخیال
شما برو همون سریال ستایش رو ببین از got ایراد نگیر جون هر کی دوس داری
خداییش اینو خوب آمدی! من تا به حال برای هیچ محصول سرگرمی، حتی محبوب ترین بازی عمرم یعنی شاهزاده پارسی، روز شماری و پیشبینی و… نکردم.
تحلیل تأمل برانگیزی بود. احسنت.
تحلیل خوبی بود , امیدوارم آماده باشید تا یه تحلیل خوب و جامع برای پایان سریال بنویسید
ممنون
ایشالا پایانبندی خوب باشه، من در خدمتم
اگه خوب نباشه و سطحی باشه، تا یه مدت در غم و اندوه این چند سال باید در کنج عزلت بپوسیم!
ممنون از مطلب خوب شما که برخی شخصیت ها را معرفی کرد. به نظر من این آزور آهای کلا در داستان ماست مالی خواهد شد. تجربه نشون داده سریال هایی که سعی میکنن خیلی پر رمز و راز باشند، آخر سر در جمع کردن و پیوست دادن این اسرار خراب کاری میکنن. نمونه بزرگش هم سریال LOST هست. یادمه اون زمان همه میگفتن سریالی بالاتر از لاست نیست. اصلا اسم جی.جی آبراهام با همین سریال جهانی شد. اما متاسفانه همه دیدیم که چطور داستان به شکلی ناامید کننده با پایان رسید. تنها تئوری من اینه که بازی تاج و تخت هم یک ناامیدی بزرگ خواهد بود…
دقیقا
خود همین GoT هم کارنامه درخشانی تو این زمینه نداره، ولی حداقل درخشانتر از بقیه سریالهاست
من مدام افسوس میخورم شمایی که یک سال تاخیر انداختی، یک سال دیگه هم روش و صبر میکردی تا مارتین کتابش رو بنویسه
دقیقا مثل کتاب هم قرار نبود بسازی، ولی حداقل اینطوری که الان شده، نمیشد…
بازم امیدوارم پایانبندی سریال خوب باشه