بلند شدن از پای فصل برداشت پلیاستیشن شباهتی به دست کشیدن از شکستن تخمه داشت. برای خودت خط و نشان میکشیدی این یک روز را که تمام کنی از پای کنسول بلند بشوی، اما فکری مثل کرم توی کلهات میلولید که نمیتوانستی به آن پشتپا بزنی؛ نمیتوانستی جلوی خودت را بگیری و فردای آن روز به بهانهی «سر و گوش آب کشیدن» از خانه بیرون نروی، و دوباره در دام آن همه کاری که برای انجام دادن وجود داشت گرفتار نشوی، و سرانجام تا به خودت بیایی، ببینی که یک روز دیگر هم غروب شده و تو هنوز همان لکه پای کنسولات نشستهای. ارکین زاهدی چند وقت پیش با آب و تاب از این بازی نوشت و با جملات زیبایاش، خون تازه به کالبد خاطرات خوشمان تزریق کرد. او در آن مقاله گفت که چطور این بازی، چیزی بیشتر از پولیگونها و مکانیکهایاش دارد و آن، روح بازی است که با قلب حس میشود. روحی که همه آن را درمییابند، آن را ارج مینهند، و شاید اگر از دستشان ساخته باشد، عشق خود را به آن در قالب یک بازی جدید میریزند. «اریک بارون» که فصل برداشتهای بعد از «بازگشت به طبیعت» نتوانستهاند انتظارات او را چنان که باید برآورده کنند، از چهار سال پیش عزماش را جزم کرد تا دنبالهای را که دوست داشته ببیند، که شایستهی آن بازی میداند، خودش بسازد. آیا این همان بازی مزرعهداریای است که بعضی شانزده سال آزگار چشم به انتظارش نشستهاند؟ در نقد و بررسی «درهی استاردیو» Stardew Valley پاسخ این سوال را خواهیم داد.
داستان پیشزمینهای بازی، همان داستان بازگشت به طبیعت است که آقای بارون اندکی پیازداغ آن را زیاد کرده: شما که از فشار زندگی شهری و پشت میز نشستن به ستوه آمدهاید، عازم روستای پدربزرگ متوفاتان میشوید که در نامهی مهر و موم شدهای مزرعهاش را در «پلیکان تاون» واقع در درهی استاردیو برای نوهاش به ارث گذاشته است. اوضاع مزرعه خراب است و جز یک اتاق نقلی و یک زمین کشاورزی شلوغ از درختان وحشی و علفهای هرز، چیز دیگری انتظارتان را نمیکشد. این شمایید که باید با تعامل با اهالی روستا اوضاع مزرعه را سر و سامان بدهید.
درهی استاردیو مانند فصل برداشت، داستان درگیرکننده ندارد، نیازی هم به آن نیست. اما از آنجایی که به تعامل با مردم، به محبت ورزیدن به آنها، به روابط عاشقانه و کلا به قرار دادن بازیکن در بطن یک زندگی اجتماعی کوچک بهای زیادی داده، نیازمند شخصیتپردازی قوی است. باید در بازی آدمهایی را ببینید که تکتکشان شخصیتهای خاص خودشان را داشته باشند. باید بشود آنها را متفاوت از هم فهمید تا متفاوت از هم دوستشان داشت. درهی استاردیو در این زمینه بازی خیلی موفقی نیست. هستند آدمهای جالبی مثل جورج از پا افتاده که دلسوزی دیگران او را عصبانی میکند؛ چون دچار پارانوید میشود که مبادا مردم او را به چشم یک آدم چلاق، یک پیرمرد فرسوده و عاجز میبینند، یا ویلی ماهیگیر که روز جشن پختن سوپ در حضور والی، در جمع پیدایش نیست و رفته یک گوشه، برای خودش مشغول صید ماهی شده و به آقای فرماندار به اندازهی یک ساردین هم احترام نمیگذارد. با این حال بعضی از اهالی چندان متفاوت از هم پرداخت نشدهاند و شخصیتهای جذاب و حرفهای شنیدنی برای گفتن ندارند. طراحی پرترهی NPCها که برای این گرافیک رترو اهمیت دوچندان دارد خوب کار نشده و مخصوصا بیشتر خانمها قیافهی شکل هم دارند. در طراحی پرتره درهی استاردیو با بازگشت به طبیعت فاصله دارد. حتما یادتان هست در آن بازی چقدر قیافهی روستاییان با شخصیت و شغلشان همخوانی داشت.
ده نفر از اهالی روستا، نیمی پسر و نیمی دختر، برای ازدواج در نظر گرفته شدهاند. در کیفیت روابط با اهالی شهر دو عامل دخیل است: رابطهی عشقی که همان پر کردن قلب های شخصیتها با هدیه دادن به آنهاست و رابطهی دوستانه که برای افزایش آن باید روزانه با مردم صحبت کنید.
ولی درخشش درهی استاردیو در گیمپلی آن است. امکانات جدیدی به هر چهار فعالیت درآمدزای عمده در فصل برداشت: بازگشت به طبیعت (کشاورزی، دامداری، ماهیگیری و حفاری) اضافه شده تا گیمپلی را در همهی جهات ارتقا بدهد. به این فکر کنید که کدام محدودیت بازگشت به طبیعت شما را اذیت میکرد؟ میخواستید چهکارهایی انجام بدهید که امکاناش وجود نداشت؟ مادامیکه این خواسته چیزی بیاساس مثل نقل مکان کردن به شهر، به همان جایی که از آن فرار کردهاید، نبوده باشد، هیچ بعید نیست که آن را در این بازی مزه کنید. تعیین لباس و قیافه، خریداری کفش و کلاه، چیدن دکوراسیون منزل، تعیین محل دلخواه برای ساختن تاسیساتی مثل مرغداری و گاوداری، از هر کدام چندتا، و حصار کشیدن دور آنها، پرورش حیوانات جدید و متفاوت، گشتوگذار در شهر سوار بر اسب، درختکاری، آبیاری اتوماتیک یا کشتن اسکلتهای معدن که استخوانهای بدنشان را به سمت شما نشانه میروند با شمشیر، مثالهایی هستند که نشان میدهند چهقدر ریزهکاری به گیمپلی بازی اضافه شده است. البته خیلی از این قابلیتهای جدید را سازندگان فصل برداشت خود در قسمتهای بعدی بازیهاشان گنجاندهاند و اینها همهاش از مغز آقای بارون یا بازخورددهندهها تراوش نکرده است. همچنین صحبت در اینجا بیشتر روی «پر و بال دادن» به همان امکانات پیشین است تا «افزودن» امکانات کاملا جدید.
برای مثال ماهیگیری را در نظر بگیرید؛ در بازگشت به طبیعت چگونه بود؟ فقط میتوانستید قلاب بیاندازید به این امید که ماهی کوچک، متوسط یا بزرگ، یا شاید هم افسانهای به چنگتان بیافتد. شما بودید و یک مکانیک دکمهزنی ساده که حقیقتا از هیجان تهی بود. حالا سازندهی این بازی چه کرده؟ از ماهیگیری یک مینیگیم چالشی ساخته که با آن انواع و اقسام ماهیها را به قیافهها و سایزهای مختلف درجاهای مختلف صید میکنید. قرار است از ماهیگیری که کار سختی است لذت ببرید، از فروش آنها پول پارو کنید و پس از صید ماهیهای افسانهای، مثل غلبه بر غولآخرهای سولز به انگشتان ماهر خودتان بوسه بزنید.
حیف که مبارزه با دشمنان معدن این چالش را ندارد. سازنده امکاناتی نظیر ترازگیری، لوت بقایای دشمنان و خرید اسلحه را از Rune Factory به بازی آورده، اما چالش را جا انداخته است. دشمنان معدن تنوع خوبی دارند و لوت فراوانی از آنها بهجا میماند که درجاهای دیگر بازی زیاد مورد استفاده واقع میشوند، اما مردنیتر از آن هستند که از وجودشان احساس خطر کنید. مسئلهی نگرانکنندهتر نوار انرژی است که گوشهی تصویر نشان داده شده تا دقیقا بدانید کی قرار است از حال بروید، و بیشتر از آن زمان که با سرعت زیادی سپری میشود.
هرچه بیشتر ماهیگیری کنید، محصول بکارید و بفروشید، زمین کشاورزی را صاف و صوف کنید و در معدن پایین بروید، در این بخشها لولآپ میشوید (تا سقف ۱۰). با ترازگیری در هرکدام از این مهارتها، لوازم جدیدی به منوی ساخت و ساز اضافه میشود. برای مثال وقتی در مهارت کشاورزی به تراز ۱ برسید، میتوانید با علف و چوب مترسک بسازید تا از حملهی کلاغها به محصولاتتان جلوگیری کنید
برطرف کردن نیازهای مردم پلیکان که در قالب کوئست روی تابلوی اعلانات درج میشود، علاوه بر آنکه کیسهی پولتان را سنگینتر میکند، باعث بهبود روابط با مردم میشود.
گیمپلی درهی استاردیو در یک بخش راضیکننده نیست، و آن فستیوالهای بازی است. فستیوالها برای این بازی حکم نمک را برای غذا دارند. در فستیوالهاست که اهالی روستا دور هم جمع میشوند و همدلی و صمیمیت میان آنها را تمامقد مشاهده میکنید. در بازگشت به طبیعت این بخش چه عالی کار شده بود. مخصوصا فستیوالهای رقابتی که هنوز مزهشان زیر زبانم است. مسابقهی آشپزی، شنا، گوجهپرتکنی، جنگ مرغها، اسبسواری، سگدوانی… چه لذتی که قهرمان شدن در هر یک از این رقابتهای نفسگیر نداشت! جای اینها در درهی استاردیو خالی است. مهمترین فستیوال رقابتی بازی جشن پاییزی است که میتوانید در مسابقهی ماهیگیری، هدفزنی و موارد دیگری شرکت کنید که جذابیت فستیوالهای بازگشت به طبیعت را ندارد.
کنترل بازی با ماوس و کیبرد بسیار روان و بیدردسر است. دسترسی به منوها بهصورت پیشفرض با فشردن دکمهی E صورت میگیرد و از آنجا میتوانید خیلی سریع به بقیهی منوها متصل شوید و پیشرفت خودتان را مشاهده و آِیتمهای کولهپشتی را مدیریت کنید. این از آن بازیهایی است که ذاتا خوراک ماوس و کیبرد است. بازی از گیمپد اکسباکس هم پشتیبانی میکند ولی UI با ترکیب دسته سازگار نمیشود و باید نشانگر را بهجای ماوس با اهرم آنالوگ جابجا کنید که جالب نیست.
لیست عناوین مطلب
جمعبندی
یکنفره یک بازی خیلی خوب ساختن کاری دشوار و از رمقانداز اما شدنی است. دستکم ماینکرفت یا همین پارسال «آندرتیل» این را ثابت کردهاند. اما ساختن یک دنبالهی بهتر برای بازی تقریبا بینقصی چون فصل برداشت: بازگشت به طبیعت، کار یک نفر نیست. زمان زیادی نمیبرد که دریابید آقای بارون قدم اول را با ایدههایی خوب برای توانمندسازی گیمپلی فصل برداشت پلیاستیشن برداشته، اما برای دیگر بخشهای بازی، از گرافیک تا شخصیتپردازی، وزنهی سنگینتری روی کفه نگذاشته است. در این بخشها بازگشت به طبیعت بازی بهتری است. با این وچود چیزی که مشخص است، آقای بارون این بازی را در وهلهی اول، برای کسانی ساخته که فصل برداشت را حسابی بازی کردهاند، به چم و خم کار مسلطاند و حوصلهی تکرار مکررات را ندارند. این را میشود از ریتم تند بازی و راهنماییهای بسیار اندکی که به شما داده میشود هم دریافت. به همین دلیل اگر ساعتهای طولانی فصل برداشت بازی کردهاید، اگر بازگشت به طبیعت یا بازسازی آن روی GBA را قورت دادهاید و به همهی سوراخ سمبههای آن سرک کشیدهاید، باز هم از یک گیمپلی روان و غنی لذت خواهید برد و در دنیای متفاوت درهی استاردیو حوصلهتان زود سر نخواهد رفت. این بازی را به هرکسی که به مزرعهداری علاقهمند است پیشنهاد میکنیم.
کی یادشه!؟
پوپوری. آن .کارن. دختره پرستاره. اون نجاره .جهانگرده! توت فرنگی قدرتی !پرینت ماهیا! مسابقه اسب سواری! شهری که هرگز نرفتیم! ps1
چقدر زمان زود میگذره
چقد منتظر موندیم کارن مریض بشه که به بهونه دارو اون بریم شهر
فکر کنم دوره بازی هایی شبیه هاروست مون گذشته متاسفانه
چقدر لذت بخش بود! با یه مکانیسم ساده و گرافیک سطح پایین ۲-۳ سالی کل تابستان ها و تعطیلات من رو پای کنسول مینشوند!
هدر چند وقت یکبار یاد اون موقع ها می ندازین مارو با نقد و بررسی ها ….
در کل هاروست مون همیشه جزو برترین گیم های زندگیم خواهد موند بیشترین زمانی که صرف یک بازی کردم همین بود به احتمال زیاد دیگه هم همچین زمانی صرف هیچ بازی نخواهد شد! الان ۱۰۰ تا بازی به زور می تونن ۳ سال سرگرمت کنن این بازی منو سه سال سرگرم کرد اونم نه روزی ۱-۲ ساعت روزی ۵-۶ ساعت بدون توقف بازی می کردیم
در هر حال هاوست مون همیشه شاهکار تکرار ناشدنی باقی خواهد موند و تحت هیچ شرایطی نمیشه عنوانی در این زمینه بهتر از هاروست مون ساخته بشه!
مرسی آقای خرمی
با سپاس از فرشاد عزیز
فکر منم باید برم دنبالش
واسه من بهترین بازی این سری save the homeland بود که چند سال باهاش زندگی کردم. ۹تا پایان داشت که هر کدوم یکسال طول میکشید و همشونو تموم کردم
دلم برا gwen تنگ شد