مقاله: بازی GTA IV داستان بهتری نسبت به GTA V ارائه داد
۱. این مقاله با الگوبرداری از مطلبی با همین موضوع از «کوتاکو» نوشته شده است.
۲. این مقاله دارای اسپویل شدید داستانی این دو بازی است.
دیگر وقت آن رسیده تا سرمان را بالا بگیریم و بگوییم مجموعهی Grand Theft Auto آنقدرها هم که فکر میکنیم پوچ و بیهدف دنبال نمیشود. GTA III تغییراتاش هیچوقت به سه بعدی شدن ختم نمیشود. دیگر نمیخواهم این حرف تکراری را بازگو کنیم که این بازی انقلابی در بین عناوین جهانباز بود. ولی اگر از جهتی دیگر به آن نگاه کنیم، متوجه یک انقلاب در داستان و هدفاش میشویم؛ انقلابی که باعث شده بود داستان شاخ و برگ پیدا کند و دیگر تنها به زیر کردن مردم با تانک و پلیس بازی (!) ختم نشود.
GTA: Vice City یک بار دیگر ثابت کرد این بازی هدفدار شده است و سناریو مشخصی را دنبال میکند. این جریان در GTA: San Andreas هم حتا دیده شد؛ در حقیفت میتوانیم بگوییم GTA III یک تولد در داستانسرایی این مجموعه بود و «شهر فساد» و «سن آندرس» راهی بودند که باعث شدند این عنصر مهم به بلوغ برسد.
بازی GTA IV پایان این بلوغ بود. برتری داستاناش حتا لفط «یک سر و گردن از همسبکاش بهتره» را هم پشت سر گذاشته بود. اما GTA V در داستانسرایی حتا نتوانست نزدیک GTA IV بشود! در این مقاله سعی داریم تا بگوییم که چرا «GTA IV داستان بهتری نسبت به GTA V ارائه داد». البته اشتباه نکنید، این یک حقیقت نیست. صرفاً یک نطر شخصی است اما با چندین استدلال.
GTA دنیای مدرن آمریکا را مثل یک سکه نشان میدهد. یک روی آن پر از زرق و برق است اما روی دیگرش چیزی جزء سیاهی نیست. GTA IV چنین عاملی را بهتر از هر GTA یا فیلم دیگری با این موضوع نشان میدهد. این عامل در GTA V نقش کمرنگتری دارد و میخواهد در قالب طنز این سیاهی را به تصویر بکشد و قضاوت با شماست که روایتی جدی این سیاهی را بهتر نشان میدهد یا روایتی همراه با طنز؟
«نیکو بلیک» شخصیت نخست داستان بازی GTA IV است. او فردی حرفهای از سوی اروپای شرقی بوده که بخاطر تعریفهای بسیار پسر عمویاش یعنی «رومن» وارد لیبرتی سیتی شده تا رویای آمریکایی را بچشد. از همان زمان که میانپردهی آغازین بازی شروع میشود، شاهد یک مقدمهی تر و تمیز هستیم. دیالوگهایی که بین او و دوستاش رد و بدل میشود ما را با لایهی اول داستان آشنا میکند و علاوه بر آن، صحنهها و واکنشهای افراد در کشتی به خوبی چکیدهای از دنیای جدید نیکو را نشان میدهد. بله، تمامی این اتفاقات در یک میانپردهی نسبتاً کوتاه و در کشتی اتفاق میافتد!
دیالوگها و ایمیلهایی که نیکو دریافت میکند به خوبی گذشتهی وی را به ما نشان میدهد؛ به طور مثال، در قسمتی میبینیم که نیکو در گفتگویی با «پاتریک» درباره برادرش توضیح میدهد که در جنگ بوسنی کشته شده است. یا در قسمتی به «دوین» درباره زندگی نابساماناش میگوید که تا ۱۲ سالگی در خانهای که زندگی میکرده برق نداشته است! البته نمونههای دیگری هم در این مورد هست که پیشینهی پرباری برای نیکو درست کرده.
مقدمهی GTA V هم دست کمی از GTA IV ندارد. یک مقدمهی بزن بزن (!) و اکشن را نشان میدهد که در نوع خود جالب است و در این بخش نمیتوان به آن خردهای گرفت. اما درباره شخصیتپردازی و پیشیه شخصیتها؛ گذشتهی شخصیتی مانند مایکل و ترور در حد معقولی قرار دارد اما پیشینهی شخصی مثل فرانکلین بسیار ضعیف است؛ در حقیقت اگر بخواهیم درباره این شخصیت بگوییم شاید به ۵۰۰ کلمهی ناقابل هم نرسد. تقریباً از همان بدو تولد نیکو تا اتفاقاتی که برای او در طول بازی رخ داد، ما از زندگی این شخص خبردار شدیم اما شخصیتی مثل فرانکلین اصلاً به این صورت به آن پرداخته نمیشود. به طور کلی فرانکلین در بازی بیشتر نقش گیمپلیای (!) دارد تا داستانی. انتظار میرفت فرانکلین حتا از «کارل جانسون» هم بعد از این همه سال بهتر ظاهر شود اما چنین اتفاقی نیفتاد.
آشنایی نیکو با شخصیتهای دیگر جالب است؛ نیکو را مثل یک شهروند عادی با شخصیتها آشنا میکند. در کل، این آشنایی و روابط در سطح راضیکنندهای قرار گرفته است.
اما GTA V در این زمینه به خوبی عمل نمیکند. آشنایی مایکل و فرانکلین بسیار شلخته صورت میگیرد و از همان آغاز کارهایی برای هم انجام میدهند که انگار چندین و چند سال با هم رفیق هستند؛ مانند کمک کردن فرانکلین به پسر مایکل در شرایطی بسیار بحرانی! و انگار نه انگار که قبل از این اتفاق، مایکل بود که روی سر فرانکلین یک کلت قرار داده بود!
رابطهای که بین نیکو و شخصیتهای دیگر شکل میگیرد کش و قوسهای فراوانی دارد. در اینجا به خوبی طمع و خیانت افراد را در لیبرتی سیتی مشاهده میکنیم. کشمکشهای بین آنها باعث میشود تا شوق بیشتری برای ادامهی بازی پیدا کنیم. البته تنها داستان نیست که چنین کاری را انجام میدهد و گیمپلی زیبای بازی هم در این عامل نقش دارد.
در GTA V باید خلاف صحبتهای بالا در نظر بگیرید. چیزی که شوق ما را بیش از پیش برای بازی تشدید میکند، گیمپلی بازی است نه داستان. شما در داستان نیکو اول جریان آرامی را سپری میکنید اما پس از کشتن «ولد» داستان به اوج خود میرسد و تازه هدف اصلی نیکو برایتان معلوم میشود. چنین عواملی هستند که همیشه باعث میشوند تا داستان یکنواخت دنبال نشود و در لابهلای آن با موارد شکهکننده روبهرو بشوید. البته تصمیمگیریهای فراوان بازی هم بیتاثیر نیستند. جدا از این موضوعات، چنین مواردی در GTA V خیلی کمتر دیده میشود. هدف بزرگ شما دزدی است و این دزدی به لطف راکاستار بسیار تر و تمیز صورت میگیرد و احساس خستگیای در آن نمیکنید ولی از لحاظ داستانی شما با اتفاقات عجیب کم برخورد میکنید؛ بنابراین این بازی کشش داستانیاش نسبت به GTA IV کمتر است.
اینکه Darko را بکشیم یا نکشیم شاید بتوان گفت یکی از سختترین تصمیمگیریهای بازی بود. GTA V پتانسیل خلق چنین تصمیمگیریهایی که بر روی داستان هم میتوانست اثرات گوناگونی بگذارد را داشت.
در بالا بحث از تصمیمگیریها شد. تصمیمگیریها یکی از عواملی بودند که باعث شدند تا داستان نیکو شاخ و برگ بیشتری پیدا کند و حتا چندین درجه جهت داستان بازی عوض بشود. این تصمیمگیریها اغلب به کشتن یا نکشتن یک شخص ختم میشد و شما را در یک دوراهی بزرگ قرار میداد که «آیا من باید بکشم اینو؟ یا بهش رحم کنم؟ آیا با کشتنش راه خوبی رو انتخاب میکنم؟ آیا نکشتن این شخص به ضرر من تموم میشه؟» اوج این تصمیمگیریها زمانی است که شما «دارکو» را پیدا میکنید؛ همان شخصی که باعث شده بود تا شما تعداد زیادی از دوستان و هموطنانتان رهسپار دیار باقی بشوند. در این قسمت مطمئناً شما با بزرگترین تصمیمگیری در این سری روبهرو شدهاید. در صورتی که این شخص را رها کنید یا بکشید، باز هم دیگر دیالوگهایی میشنوید که بسیار جالب است.
چرا در GTA V باید چنین تصمیمگیریهایی حذف بشود و تنها مختص به پایان بازی باشد؟ به طور کلی بخواهیم یا نخواهیم GTA V میتوانست با چنین تصمیمگیریهایی داستانی بهتر و لحظاتی شکهکننده را در داستان خلق کند.
همینطور، رابطهی بین این ۳ شخصیت تعادل زیادی ندارد. در اوایل مانور زیادی روی مایکل و فرانکلین داده میشود اما زمانی که ترور وارد ماجرا میشود، فرانکلین کم کم به فراموشی سپرده میشود و تقریباً تا اواخر بازی فقط شاهد روابط بین مایکل و ترور هستیم. مخصوصاً زمانی که «مارتین مادرازو» کارش را جدیتر دنبال میکند که در این زمان فقط شاهد رابطه بین ترور و مایکل هستیم.
با این حال، رابطهی بین ترور و مایکل مثل یک فیلم سینمایی است و ایرادی به آن وارد نیست. ولی رابطهی بین ترور و فرانکلین شبیه به دو فردِ غریبه است. آنها صحبت زیادی در طول بازی ندارند در صورتی که رابطهی فرانکلین با یک شخصیت فرعی مانند «لامار» از رابطهی بین دو شخصیت اصلی بهتر شکل میگیرد!
رابطهها از جهت احساس و عاطفه باز هم در GTA IV بهتر هستند. تنها کافی است تا رابطهی بین «تانیشا» با فرانکلین یا «کیت» با نیکو را تصور کنید. بدون شک در این قسمت GTA IV برنده است. تانیشا یک شخصیت اضافی است که تنها یک بار آن را مشاهده میکنیم و بیشتر از طریق ایمیل با او آشنا میشویم ولی چنین ماجرایی در GTA IV کاملاً برعکس عمل میکند.
در نهایت به پایان این داستانها میرسیم. پایان داستان GTA V شاید در نوع خود متفاوت باشد. انتقامگیری نقش کمتری دارد و سعی دارد تا چیزی را بسازد که اصلاً بازیکن نتواند پیشبینی کند. GTA V در این امر موفق است اما میتوانست جریانات دیگری را به وجود بیاورد تا اینقدر داستان بازی عجیب و غریب تمام نشود. فرانکلین، ترور و مایکل پس از یک دزدی بزرگ اکنون در اوج ثروتمندی غرق هستند و به نحوی دیگر داستان آنها به اتمام رسیده. ولی در این بین سر و کلهی «دوین وستون» پیدا میشود و شما را در ۳ تصمیمگیری خطیر قرار میدهد. یکی از تصمیمها توسط «استیو هینز» به فرانکلین پیشنهاد میشود که باید ترور را بکشد؛ به دلیل غیر قابل کنترل شدن خلق و خویاش در این اواخر که او را به FIB بدهکار کرده است. تصمیم بعدی کشتن مایکل است که «دیو نورتون» به فرانکلین پیشنهاد میدهد؛ به دلیل دخالت مایکل در کسب و کار او. تصمیمگیری آخری هم که قتل خود فرانکلین است، منجر به نجات هر ۳ شخصیت خواهد شد.
این تصمیمگیریها بسیار ناگهانی و بدون پیشینه اتفاق میافتند و اصلاً منشاء درستی ندارند؛ در این تصمیمگیریها، بدترین نوع تصمیمگیری انتخاب مرگ خود فرانکلین است که منجر به نجات هر ۳ شخصیت خواهد شد و کشتن تمامی دشمنانشان در یک چشم به هم زدن! این پایان به نوعی تنها میخواسته تا سریعتر پروندهی این بازی را ببندد اما عجلهای که در آن صورت گرفته نتوانسته پایان جالبی بسازد.
اما پایان یک بازی مثل GTA IV خوب بوده و چندین پله بالاتر از GTA V قرار دارد. البته درست است که هر دو پایان بازی مربوط به انتقام بوده که این روزها بسیار نخنماست ولی باز هم همین که پروندهی بازی را حساب شده میبندد جای شکرش باقی است!
مطمئناً این مطلب کوباندن بازی بزرگی مثل GTA V نیست. GTA V یکی از برترین بازیهای خلق شده تا به امروز است که توانسته رکوردهای جدیدی را به ثبت برساند. گیمپلی این بازی به همراه دزدیهای فوقالعادهاش مطمئناً فرسنگها از GTA IV فاصله دارد و بهتر از آن است. این بازی حتا داستاناش هم خوب است و ایرادهای بزرگی به آن وارد نیست و این تنها مقایسهای بین داستان این بازی و نسخهی قبلی خود بود تا ببینیم آیا GTA V در داستان هم پیشرفتی داشته است یا خیر و در این مقاله با چندین دلیل سعی شد تا اثبات بشود داستان GTA V نتوانسته پیشرفت قابل توجهی داشته باشد. البته این مطلب یک حقیقت نیست و یک نظر شخصی است. این نظر شخصی هم برای افراد میتواند متفاوت باشد.
با تشکر فراوان از یونس بهرامی، مقاله ی خیلی خوبی بود :۱۵:
کلا تنها نقطه ضعف Gta v همین داستان پردازی و عمق نداشتنش بود که باعث شد از برخی سایتهای معتبر نمره ی ۹ بگیره، همونطور که در مقاله بهش اشاره شده، در نسخه ی IV داستان بهتری رو شاهد بودیم
عمق نداشت :۲۳:
نه منظورم رو اشتباه فهمیدی، میتونست با خلق صحنه های جالب و به یاد ماندنی و داستانی کمی احساسی تر خیلی بهتر بشه
احساس چیه باو؟
تو دلمون مونده بود یه بازی بیاد بزنیم دکوپوز این بانک و مردمو پلیسو سهام دارو دلال رو دربیاریم! :۲۴:
که خوشبختانه به بهترین شکل ممکن برطرف شد :۲۴:
همون صحنه ی ترکیدن خانه ی برادران اونیل کافی بود :۲۴:
ای گفتی من عاشق اون صحنه بودم :۲۴:
راستش رو بخواین میخوام نظر بدم اما ۲ ساله گذشته و من هنوز gta v رو بازی نکردم متاسفانه فقط هم یه دلیل داره و اون هم علا قه ی شدید راکستار به pc هست
مطلب خوبی بود و مرسی اما من با این بخش “با این حال، رابطهی بین ترور و مایکل مثل یک فیلم سینمایی است و ایرادی به آن وارد نیست. ولی رابطهی بین ترور و فرانکلین شبیه به دو فردِ غریبه است. آنها صحبت زیادی در طول بازی ندارند در صورتی که رابطهی فرانکلین با یک شخصیت فرعی مانند «لامار» از رابطهی بین دو شخصیت اصلی بهتر شکل میگیرد!” مشکل داشتم. آره رابطه ی فرانکلین با مایکل شروعش بد پرداخت شده ولی رابطش با ترور درست ترین حالتی که میتونست رو داشت. در کل بگم این بازی بدون داستانش برام چیزی نداشت. به محض این که داستانش رو تموم کردم دیگه کشش ول گشتن توی شهرشو نداشتم.
بازم مرسی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سال نوی همه مبارک باشه.
تشکر. نظر شما هم محترمِ.
هر چند رابطهی مایکل و فرانکلین اولش جالب نبود ولی در ادامه خیلی بهتر شد. یه طورایی مایکل براش نقش پدری رو داشت و بعد جدا از آشنایی مضحکشون دیگه روابطشون خوب بود.
اما رابطهی بین فرانکلین و ترور، برای اینکه بدونید چقدر رابطهی بین ترور و فرانکلین ضعیف بود و بیشتر شبیه دو فرد غریبه بودن، بهتره رابطهی بین مایکل و ترور رو با فرانکلین مقایسه کنین! البته قبول دارم مایکل دوستِ چندین سالهی ترور بود و طبیعی بود که رابطهشون خیلی بهتر باشه ولی میتونستن رابطهی بین فرانکلین و ترور رو هم به مرور زمان بهتر کنن. نه اینکه دیگه از اواسط بازی فقط بیشتر شاهد صحبت و روابط بین ترور و مایکل باشیم و فرانکلین به فراموشی سپرده بشه.
عیدتون هم مبارک…
تشکر فراوان :۱۵: :۱۵: :۱۵:
هرچند GTA V بازی بی نظیر و فک برندازی بود و در اواخر نسل ۷ با گیمپلی و گرافیک خارق العاده و بخش انلاینی که میلیون ها نفرو از کارو زندگی انداخت طوفان به راه انداخت و رکورد های زیادی رو جابجا کرد
و استاندارد های سبک open world کیلومتر ها به جلو برد
ولی هرگز نتونست اون حس وحالی که بازی کردن GTA IV و اسب سواری با ججتان مارستون
جان مارستون بود به من بده
ببخشید
مطلب خوبی بود
چیزی که هست که نمیشه گفت داستان gta v بد بود.. در اصل مقایسه بین بهتر و بهترینه که طبیعتا بهترین برتر حساب میشه .درکل gta v هم عنوانی عالی بود از همه نظر و استاندارد های لازم رو داشت و به جایگاهی که باید میرسید رسید این دوستانی که به داستان بازی ایراد میگیرن یکم دارن کم لطفی میکنن . درسته داستان نسخه چهارم بهتر بود ولی همونطور که گفتم مقایسه بین بهتر و بهترینه نه اینکه کلا بگیم نسخه پنجم از لحاظ داستانی پوچ بود ………..ممنون
بنده هم تو قسمت آخر مقاله این نکته رو گفتم که این بازی حتا داستاناش هم خوبه و ایرد خیلی بزرگی بهش وارد نیست. منتها در مقایسه با نسخه قبلی خودش ضعیفِ. به قول شما همون مقایسهی بهتر و بهترینه (بهتر بگیم میشه خوب و خوبتر.)
فرزاد جان ، برای مثال v شوک داستانی ، صحنه های غمگین و… اصلا نداشت و در مقایسه با سن آندریاس و… ضعیف ترین داستان رو v داشت
یونس عزیز من منظورم کامنت دوستان بود که ایراد گرفته بودن از بخش داستانی .فرمایش شما کاملا متین بود
در مورد داستان، خب طبیعیه وقتی بازی یک شخصیت داره شما به راحتی میتونید روی داستان اون فرد کار کنید! من به شخصه واقعا عاشق داستان و شخصیت نیکو بودم! واقعا کارشده بود روی گذشته ش و…
برگردم خونه مفصل توضیح میدم :۲۴:
اما خب اینم در نظر بگیرید GTA 5 سه شخصیت “قابل بازی” و ” کاملا مربوط به هم” داشت! طبیعیه نمیتونه داستان و شخصیت پردازی فردی مثل نیکو و تامی یا کارل و… داشته باشه بازی… به نظرم از این پتانسیل سه شخصیت بازی کاملا استفاده شده، چه در داستان و چه در گیم پلی. مثلا زندگی،شخصی مایکل واقعا عالی بود! به چه زیبایی مشکلات زن وشوهری مشکلات دخترهای نوجوان و پسر های الان غرب رو به تصویر کشید( با یک طنز زیبا ) ! درباره گذشته ی مایکل در حد لازم میدونیم به نظرم نیاز نبود مثل نیکو کاملا از گذشته ش خبر داشته باشیم چون در روند بازی نیازی بهش نیست! چون تنها شخصیت بازی مایکل نیست… و شخصیت ترور! عالی بود! چه عیبی داشت؟ من میگم داستان این بازی نباید با gta4 مقایسه بشه… پایان بازی هم بهترین شکل بود!
الان داخل ماشینم نمیتونم توضیح بدم
ببینید مقایسه اینطوری به نظرم درست نیست. در واقع مثل این میمونه بگیم چون مثلاً شرکت X از شرکت Y تجربهی کمتری داره نمیتونیم بگیم پس شرکت Y بازیاش بهتره، چون که اون تجربه بیشتری تو بازیسازی داشته. (امیدوارم مننظور رو رسونده باشم.)
این هم یه طورایی مثل مثال بالاست. نمیتونیم بگیم چون حالا بازی ۳ تا شخصیت داره پس طبیعی هست نتونه دوباره شخصیت خوب پردازش شدهای مثل نیکو رو تحویل بده.
و اما درباره اون قسمت که گفتید زندگی شخصی مایکل، خوب این رو قبول دارم حاجی. من با همهی داستان بازی مشکل ندارم! قفط با قسمتهایی که تو مقاله اشاره کردم مشکل دارم. وگرنه اون زندگی شخصی که تو لِوِل خیلی خوبی بود.
درباره گذشته شخصیتها هم اشاره شد که گذشتهی مایکل و ترور در سطح راضیکنندهای قرار داره ولی مال فرانکلین نه!
قبل از اینکه در این مورد توضیح بدم نیاز میبینیم یه مثال دیگه بزنم. شما وقتی یه رفیق دارید مطمئناً وقتی از کس و کار و گذشتهش تا جای معقولی خبردار میشید بیشتر باش ارتباط برقرار میکنید. (شرمنده! مثال بهتر به ذهنم نرسید.)
همونطور که گفتم فرانکلین بیشتر نقش گیمپلیای داره تا داستانی. از اواسط بازی که کلاً فراموش میشه و رابطهش با یه شخصیت فرعی مثل لامار از یه شخصیت اصلی خیلی بهتره. در صورتی که میتونستن اون وقتی که خرج رابطهی لامار و فرانکلین کردن صرف رابطهی ترور و فرانکلین کنن که عین دو تا غریبهن.
درباره ترور هم که تو مقاله بهش اشارهای نشد. من باش مشکلی نداشتم. انصافاً شخصیت متفاوتی برای این سری بود.
درباره پایان بازی هم تو مقاله توضیح دادم. واقعاً شلخته بود و خیلی یهویی اتفاق افتاد. یه طورایی فقط میخواستن پرونده بازی رو ببندن بره.
GTA: San Andreas یک چیز دیگه بود شاید در داستان سرای بهتر از IV نبود(هنوز GTA V را دقیق بازی نکردم)اما در گیم پلی بین سری بازی جی تی ای :۱۵: GTA: San Andreas بهترینش بود بنظرم.
عجب بازی خنده داری بود با فامیل یا برادرم در کنسول افسانه ای :۱۵: میزدیم بازیش میکردم فقط جهت شادی و صفا :۲۵: .چیزی که در حال حاضر نایاب شده.
با اینکه مقاله بابت اسپویل بالای داستانی GTA V نخوندم اما تشکر بابت زحمتی که کشیدید
با تشکر
از نظره من داستان هر ۲ عنوان خوب بود ولی هیچ کدوم خیلی فوق العاده نبود , برا من روایته داستان و شخصیت پردازی قوی خیلی مهمه و به شخصه شخصیت پردازی و روایت داستانی GTA V رو خیلی بیشتر دوست داشتم
مقاله من خوندم جالب بود اینکه داستان نسخه چهارم بهتره یا پنچم تصمیم سختیه ولی ضعف هایی که گرفتین زیاد صحیح نبود مثلا درباره تصمیم گیری ها انتخابی با فرانکلین میتونستیم تصمیم بگیریم اون عکاس سلبیرتی ها رو بکشیم یا نکشیم تو قالب گیمپلی هم بود مثل کسایی که از یک نفر دزدی میکردن میشد دنبالشون بریم پول رو پس بدیم یا برای خودمون برداریم.
داستان gta v بیشتر به قالب گیملی اجرا میشدش تا کات سنس ها برای بیشتر فهمیدن باید بیشتر گشت..
در کل gta v نکته مثبت داستانیش اجرای دو شخصیت فوق العاده قوی ترور و مایکل بود که شما با تارو پود این دو شخصیت اشنا میشید عملا gta v شما رو در چند راهی میذاره دیوانه بازی های ترور بدبختی های مایکل پولدار. فرانکلین شخصیت اصلی نبود و ازش توقع هم نمیرفت قبل انتشار بازی هم قرار بوده فقط مایکل main character باشه ولی برای بالانس کردن داستان و گیمپلی فرانکلین اضافه شدش
فرانکلین شخصیت اصلیِ و باید بهش پرداخته بشه. همونقدر که به ترور و مایکل پرداخته شد. وقتی میآرن تو داستان دیگه دلیل نمیشه به امون خدا ولاش کنن. اصلاً نقش گیمپلیای فرانکلین خودش یه اشکال بود.
درباره تصمیمگیریها؛ این تصمیمگیریهایی که GTA V داشت خیلی ساده بود. شما یه مقایسه با تصمیمگیریهای GTA IV انجام بدی بهتر متوجه میشی و اینکه GTA IV تصمیمگیریهاش تو روند داستانی بازی تاثیرگذارن ولی همچنین موضوعی درباره V صدق نمیکنه.
ممنون بابت زحمت یونس بهرامی عزیز برای مقاله ارزشمندی که نوشته
من از هم پست یونس رو بهانه ای میکنم برای نوشتن نظر خودم در مورد فضا سازی این سری که البته من ر و یاد روز های گذشته فعالیتم در این سایت هم می اندازه.
در سال ۲۰۰۸ نسخه ی چهارم از سری اصلی GTA ،عرضه شد .عنوانی که از لحاظ موفقیت در جذب منتقدان و فروش نسخه های قبلی را رد کرد.در این نسخه با یک محیط و فضای خشن تر و مردان تری طرف هستیم. یک کاراکتر اروپایی و مهاجر(یک مبارز انقلابی) که برای کسب کار و زندگی خواهی به آمریکا آمده است و در طول بازی ماموریت های جدی تری را به انجام می رساند. چیزی که در عنوان قبلی از عمق کمتری برخوردار بود.شاید همین جدی گرفتن راک استار باعث شد تا این نسخه به اندازه ی قسمت قبلی جذاب و مفرح نباشد. او یک سرباز سابق ۳۰ ساله است که برای فرار از گذشتهٔ تلخ و در جستجوی «رویای امریکایی» به شهر آزادی آمده است. او توسط پسر عمویش، رومن بلیک، به آمدن به امریکا ترغیب شده، کسی که در نامه هایش به نیکو ادعا داشت که زندگی عالی با زنهای زیبا، ماشینهای آخرین مدل و پول بسیار در امریکا دارد. اما بعداً مشخص میشود که تمام اینها دروغی بیش نبوده است، رومن فقط یک آژانس تاکسی تلفنی در حال ورشکستگی دارد، مبلغ زیادی بدهی بالا آورده و تمام خلافکاران شهر برای سر او جایزه گذاشتهاند. در واقع رومن با آگاهی از گذشته وحشتناک پسر عمویش، با این امید که نیکو او را از دست طلبکارانش نجات دهد، یا حتی دروغ او را به واقعیت تبدیل کند، وی را به امریکا کشانده است.همان جور که مشاهده می کنیم شخصیت نیکو بسیار جدی و پیچیده تر از کارل جانسون شخصیت پردازی شده است.اما واقعاً چرا نیکو با آن شخصیت پردازی فوق العاده اش به پای سی جی که بسیار ساده تر پرداخته شده نمی رسد؟
درحال حاضر مهم ترین اخبار در وادی هنر هشتم مربوط به آخرین نسخه از این سری تحت نام GTA 5 است،عنوانی که به دلیل شلوغ کاری ها و خرج های زیاد سازندگان خیلی ها از موفقیت این بازی از ابتدا تضمین شده بود .راک استار انگار دوباره فهمیده است که یک بازی ساز است و وظیفه آن سرگرم کردن مخاطب است نه تعریف کردن قصه.برای آموزش آماده سازی ماموریت از ماموریتهای کوچک (mini heists) شروع می شود. بازیکنان باید وسایل نقلیه ,لباسها , ماسکها,و وسیله نقلیه فرار را فراهم کنند. این سرقتها آماده سازی سرقت بزرگتری هستند که باید بی نقص اجرا شود. این عملیاتها نیازمند افراد متخصص می باشد .حتماً مانند خود من باخواندن پاراگراف آخر هیجان زده شدید!درست است این جادوی راک استار است که در سان آندریاس هم از آن استفاده کرد.یعنی آن چیزی که مردم در رویای خودشان می خوانند.واضح است که بسیاری از مردم دوست دارند که با ماشین آخرین مدل در اتوبان ها ی بزرگ با تمام سرعت بدون دخالت پلیس رانندگی کنند،یا به شکار بپردازند و حتی از بانک سرفت کنند(این آخرین را انصافاً خودم در واقعیت دوست ندارم!!!)یا حتی به غمار کردن بپردازند با دوستشان در شهر به گردش بپردازند و ده ها کار دیگر که زندگی مدرن به این آسانی ها اجا اش را نمی دهد.اما می توانید در این بازی آن را انجام دهید.
شخصیت کارل جانسون نیز به دلیل دیالوگ های طنز خود و نگاه امید وارانه ی خود به هر جنبه و یا هدفی که دارد به نظر من نسبت به نیکو بلیک که شخصیت جدی تری دارد(البته این شخصیت یکی از بهترین شخصیته ای تاریخ هنر هشتم است) مخاطب را بیشتر تحت تاثیر قرار خواهد داد،و بعضی از ویژگیهای شخصیتی را نیز از زمان جنگ با خود همراه دارد؛ او همراهانش را بخاطر اینکه در شرایط خطرناک همه چیز را به بازی می گیرند، سرزنش می کند. بزرگترین ضعف نیکو این است که قادر نیست گذشته را فراموش کند-و همین ضعف، زمانی که تصمیم می گیرد کسانی که در جنگ به او و گروهشان خیانت کردهاند را پیدا کند، بارها به ضررش تمام میشود. نیکو چندین بار بخاطر ضعفی که دارد از سوی دوستانش، مخصوصا رومن مورد انتقاد قرار می گیرد. علاوه بر آن نیکو عقیده دارد یکی از اصلیترین دلایلی که او را به امریکا کشانده، فراموش کردن و خاتمه دادن به خاطرات گذشتهاش از جنگ است. نیکو با مواد مخدر میانه ای ندارد-او پیشنهاد جیکاب را برای کشیدن حشیش رد می کند، همچنین گهگاه تنفر خود را از مواد مخدری که معامله می کردند، اعلام می کند.
به نظر من چیزی که یک بازی رو منحصر به فرد می کنه توانایی درگیر کردن مخاطب با فضای بازی، فضای بازی شامل داستان،گیم پلی بازی میشه ،این دو عنصر تاثیر بسیار بیشتری نسبت به دوعنصر دیگر دارند.
یک فضا سازی خوب می تواند بسیار ساده مطرح شود،مثلا می تواند یک دنیای اوپن ورد بسیار ساده(منظور این است که هیچ کار ما فوق بشری در آن صورت نمی گیرد) اما نوآورانه،بزرگ . با امکانات زیاد میتواند با داستانی زیبا بازی کننده را برای ساعت های زیادی در پای کنسول یا رایانه ی شخصی خود نگه دارد.
برای مثال می تونم به سری فوق العاده ی “جی تی ای” اشاره کنم که سازندگان آن بدون طمع پول پس ازیک مدت مشخصی تجربه ی منحصر به فردی در طی یک دنیای باز به ارمغان می آورند و هنر هشتم را یک به یک بالا می برند. در میان این سری نیز به نظر من “سان اندریاس” موفق تر از دیگر بازی ها در ارائه ی یک تجربه ی منحصر بوده است که می فکر می کنم در سال ۲۰۱۳ با نسخه ی پنجم این گیرایی دوباره تاثیر خود را خواهد گذاشت.
خودم “سان اندریاس” موفق ترین بازی در مورد جذب مخاطب و ارائه ی یک تجربه ی منحصر به فرد بوده است.
شخصیت های مناسب،نوآوری،گیم پلی واقعا دنیای بازی و داستان گیرا این مجموعه را از دیگر عناوین بازی های رایانه ای جدا کرده است.
شایان کرمی
:۱۵:
تشکر بابت مطلب
اما نظر خودم
خب…دلم میخواد این مقاله رو بشدت بکوبم :۲۴:
نمی دونم شایدم کوباندم!
در کل به هیچ وجه با شما موافق نیستم!
حتی نیم صدم! :۲۴:
اوکی…می کوبونم! :۲۴:
پاراگراف به پاراگراف
——————
اوایل که از آثار قدیم صحبت کردید و اینا…
بگذریم برسیم به اصل مطلب
اول اینکه میگید GTA 4 دنیای سیاه آمریکا رو بهتر نشون داد!
خب باید بگم کاملا در اشتباهید!
چند مورد واستون مثال بزنم؟ :۱۸:
پلیس ها؟ مردم؟صحبت ها؟ برنامه های تلویزیونی؟ رفتار مردم؟
تازه هرکدوم از اینها چندین و چند شاخه دارن که همه ی اونا از GTA4 بهتر بود!
در هر ماموریت چند مورد از این ها رو شاهد بودیم!
و اوجش هم برنامه های تی ویست که بشخصه خودم کامل نشستم همه رو دیدم!
قبل از این بگم که من تمام حرفم رو اینجا می زنم و نظرم به هیچ طریقی تغییر نمی کنه! حالا اگر شما میخواید جواب بنده رو بدید خود مختارید.
بریم سر بحث.
اول از برنامه های تی وی شروع می کنم!
کارتون ها رو دیدید؟
اون رنجر ها رو چی؟ که بخاطر عقاید پرفسور همجنس گراشون با خودشون میگن ساکس چیز بدیه و هرکسی رو ببین با جنس مخالفش رابطه داره می کشن!
یا اون پرنسس انیمه ای؟ که همش راجب بول شت های جنسی حرف میزد؟( و خود استاد منحرفشون! )
یا اون فضانوردا! :lol:
حالا تبلیغ ها بماند که هرکدوم یه تیکه یا طنابی میندازن دور اون جسم طویل استوانه ای شکل دو چشم! :lol:
اون برنامه که با اجرای استیو به ظاهر :۱۸: با مرام و دور از فساد، پخش می شد رو دیدی؟ اون که تقریبا از همه ی فساد ها خبر می داد!
تبلیغ لایف اینویدر و آی فروت بکنار حالا!
تمام تبلیغ ها و شو ها و همین فیم آر شیم یه کاری با بوب و کاک و دک و تیت و نیپل و پوسیو اینا داشتن :lol:
کاملا برتری GTA V مشخص میشه!
تعجب می کنم چطور گفتید در به تصویر کشیدن سیاهی ها بهتر بوده GTA IV!:/ آخه هر طور بنگرید مشخصه فرسنگ ها بالاتره قسمت پنجم!
در جواب سوالتون هم باید بگم دوران دوران طنزه! خنده و شادی از جنس تلخ و سیاهش! و آمار ها بخوبی نشون داده طنز سیاه بهتر عمل کرده.
پس قطعا GTA V در این مورد پیشی میگیره.
گفتید نیکو فردی حرفه ای بود!
کدوم حرفه؟
فقط بخاطر دوران سربازی؟ که به جنگ خورده بود؟
نخیر یونس جان! ایشون اصلا حرفه ای نبود و برعکس بدنبال یزندگی عادی بود که رومان با دروغ هاش اون رو پیش خودش کشوند!( البته زبون خوبی هم داشت لامصب! :۲۴: )
اصلا دنبال درگیری نبود.
حالا منظورم از حرفه ای دانش و سیاست هاش بود نه اسلحه بدست گرفتن و تق تق راه انداختن!
یک اشتباهی که شما کردین این بوده که فکر کردین شاخه و ریشه ی داستان هردو بازی نزدیک به همه که ابدا اینطور نیست.
داستان در قسمت پنجم و نوع روایت اون کاملا فرق داره با نسخه قبل!
کامل!
اصلا نمیشه این دو رو با هم مقایسه کرد و یا اگر میخواید اینکار رو بکنید “””باید بشکل کامل و با در نظر گرفتن”””تعداد شخصیت ها و داستان هرکدوم””” و کارگردانی صورت گرفته داستان رو “بشکافید”””””.
اینشکل مقایسه کردن ارزش نداره.
نه زمانی که پایه ها فرق داره و در کل همه چیز فرق می کنه!
شما راجب مقدمه میگید!
یه میان پرده ی چند دیقه ای اینقدر موثر بود؟؟؟؟! :۲۳:
با تمام چیزا آشنا شد آدم؟
یه نما از کشتی و شهر و نیکو و مردم و یا اون “بچ” که تازیانه میزد باعث شد نگاه شما اینقدر تغییر کنه و خدادادی کلی اطلاعات نسیبتون بشه :۱۸:
باز خوبه که الحمدلله وگرنه والا بخدا! :lol:
در تعجبم چطور به همچین چیزی رسیدید!
باز خوبه آدم داخل مقدمه ی GTA V میفهمه سه تا دوست و کرو مشت قضین!
از حرفاشون که میشه اینو فهمید!
حداقل من فهمیدم این سه تا رفیق واقعی بودن!
بعد از اون هم یه نما از شهر نشون داده میشه که زیباست! ماله نسخه ی چهارم هم بسیار زیبا بود :۱۵: ( اون گرافیک اون زمان ماورا بود! )
ااما آدم صحبت های مایکل رو میبینه اول کار تازه به عمق شخصیت پردازیش میرسه!
قطعا هرکسی نمیتونه اینو بفهمه چون دانش انگلیسی بالایی میخواد!
وقتی که مایکل راجب دوران گذشتش حرف میزنه!
بانک زده و “بچ” به فاک داده و زبون داشته! مرد بوده!
وقتی راجب زنش میگه و دختر پو ر نو دوستش!
وقتی راجب پسر مستربیترش میگه و گیم بازی کردنش و بخصوص عوضی بودنش!
تصویر سازی بازی از خانواده ی مایکل عالیه!
آدم از همون اول میفهمه با چی قراره طرف بشه!
وقتی فردریش رو میبینی میفهمی میکل واقعا مشکل داره و پیشبینی میکنی ممکنه چه کارهایی انجام بده!
این میشه مقدمه!
نه یه میان پرده ی زیبا که فقط کشتی و مردم رو نشون میده!
زحمت کشیدن!( از نظر معنا و عمق ) کی نمیدونه دنیای GTA چه شکلیه :۱۸:
مقدمه ی پنج کاملا برتری داره.
شما از شخصیت پردازی حرف زدید!
اول درنظر بگیرید سه شخصیت درست و حسابی داریم نه یکی!
شخصیت پردازی نیکو که عالی بود.شکی درش نیست.
اما من میخوام راجب هنرنمایی راک استار در به تصویر کشیدن هر سه شخصیت حرف بزنم!
ترور که ماوراست! فقط به رفتار و دیالوگ هاش دقت کنید عاشقش میشید! بخصوص برای روانی ها از جمله خودم! :۲۴: خرابشم!
مایکل هم عالیه.زندگیش نوع جدیدی رو ارایه میده! یا بهتره بگم واقعی! :۱۸:
آدم اعصابش خورد میشه دخترش بخاطر چی ازش متنفره یا پسر الدنگش!
یا زن فاحشه اش :۱۸:
خود مایکل هم آدم پخته ایه و این کاملا مشخصه.
در مورد فرانکلین…
خیلی خوبه.درسته…میشد بهتر درش اورد.
ولی باز هم همین خیلی خوب و ترو تمیزه.
شما میگید نمیشه پونصد کلمه ازش گشخصیت پردازی دروورد!
پن “هزار کلمه” در میارم!
شرط ببندیم؟
جدا از اینکه با خاله اش مشکل داره و در دبیرستان دیویس درس خونده و عضو گروه فد هست و گنگ های سر کوچه میشناسنش و لامار رو در سال اول دبیرستان دیده و
جی بی پسر عموشه و تانیا از دوستان دوره ی دبیرستانش و اینکه مادرش یکار اشتباه انجام داد و پدرش هم وضعیت مفنگی داشته و خود پسره در فقط بزرگ شده و نصف خونه بنامشه و عقده های فکری داره و سعی می کنه مسخره بازی درنیاره و توسط لامار به سیمونه معرفی شده تا اونجا کار کنه و جزو رانندگان شناخته شده در شهر هست و بخاطر مشکلات اقتصادی و اخلاقیش نتونسته نامزدشو نگه داره و از دستش داده و زیاد از کار های بنگ بنگ خوشش نمیاد و هر از گاهی دوست داره به استریپ کلاب بره و جدا از اینا خیلی دلش میخواد یشبه پولدار بشه و کمتر از بقیه ی اطرافیانش بد دهنه و شاخ بازی زیادی در نمیاره و طرفدار اون موسیقیدانه داخل GTA SA و با خانواده ی پدریش کاملا مشکل داره و ازشون دوری می کنه( نه عمو ها ) و یجورایی بین ساکس و زندگی و خوشگذرونی و کار های گنگ خودش بلاتکلفیه آدم بدی نیست! :۲۴:
نامزدش رو از دست داده.
در مورد آشناییشون میگید!
خیلی ببخشید تاحالا با کسی آشنا شدید؟ :۲۴:
چطور بوده؟ یدفه ای باهم خو گرفتید؟
اینجا یه اتفاق خیلی ساده و قابل باوری میبینیم!
سیمونه ( بخاطر دزدیدن موتورش )فرانکلین رو میفرسته تا ماشین رو بیاره و از قضا مایکل هم داخل ماشین بوده( چیز عجیبی نیست ) و اونو تهدید میکنه و حالا یکمم فضاسازی میکنه مثل توصیف اسلحه و اینکه این آدمی که میبینی خطرناکه و اینا.
فرانکلین که دنبال دردسر نیست به حرفش گوش میده و ما میبینیم چه بلایی سر سیمونه میاره!
مایکل یه پولی بش میده اما فرانکلیم اخراج میشه و حالا تنها راهش اینه که بره پیش مایکل و یکم عقده خالی بازی دربیاره! :۲۴:
خب همونجا مایکل میفهمه این بچه دلش رویای به اف رفته ی آمریکایی میخواد!
مشخصه اصن! و بعد هپ باهم گرم میگیرن و آشنا میشن.
تو ماشین حرف میزنن!
خودم!
تو عروسی یکی از بستگان فردی رو دیدم و باهاش حرف زدم و خلاصه باهم رفیق شدیم و از اون موقع تا الان در ارتباطیم!
جالبه بدونید درمورد خیلی مسائل حرف زدیم و به نقاط مشترک خوبی رسیدیم!
برای همینه آشنایی مایکل و فرانکلین اصلا برام عجیب و ضعیف بود چون خودم تجربشو داشتم!
حالا اسلحه کشی در آمریکا هم یه چیز طبیعیه!
فرهنگ ها متفاوته یونس جان!
مطمئن فرانکلین بچه نیست و میدونه چرا اسلحه روی سرش کشیده شده و اگه یادت باشه خود فرانکلین هم یه تیکه میپرونه به مایکل سر همین قضیه!
اصلا و ابدا آشنایی این دو ضعیف کار نشده.
کلا می خوام راجب GTA V صحبت کنم!
داستان این نسخه شاهکار بود و نقص خیلی خیلی کمی رو داخلش دیدیم!
تنها نقص فقط شخصیت پردازی فرانکلین بود! همین!
شما از تصمیم ها و انتخاب ها گفتید!
لازمه بگم داستان چهار اصلا به سری وفادار نبود!
داستان یک GTA باید راجب دزدی باشه!
و هنر دزدی در پول زیاد کسب کردنه!
پول زیادم کجا هست؟ بانک!
دزدی ها که شاهکاره.
بحثی درش نیست.
حالا شما میگی انتخاب!
بشخصه اصلا دلیلی بر وجود انتخاب نمیبینیم!
برعکس چهار که داستان متفاوت بود. حالا شما از انتخاب خوشت اومده دلیلی نداره بخوای راجب پنج بحث درست کنی یا بهش خرده بگیری!
اگر شما موقع کشتن دارکو این حس رو داشتی منم موقع کشتن اورتگا و مایکل و ترور و بورلی و …. همین حس رو داشتم!
بکشم یا نکشم؟ انسانیت بخرج بدم یا نه؟
چیکار کنم؟ ماشه رو بکشم؟….
منم همین حس رو داشتم!
چه موقع کشتن برادران اونیل سر اون عوضی بازیشون!
چه کشتن استیو بی ام و اف! چه مادرازو تک گوش! چه وستون عقده ای!
اتفاقا من با شک روبرو شدم داخل بازی اونم شوک های متفاوتی!
اگر داستان رو درک کرده باشی البته…( قبول دارم پنج، نسبت به چهار داستان پیچیده تری داره و نمیشه راحت همه چیزشو فهمید )
یکی موضوع برد!
دوم مادر ترور!
سوم ترک مایکل توسط خانوادش!
و چهارم THE BIG ONE!
اون شمشا! و اون مراحل جذاب!
پنج نیازی به تصمیم گیری نداره.
کی دنبال کلیشه است؟ فقط دزدی بزرگ میخواستیم!
نه خیانت اعضا یا دستگیری توسط پلیس و این کلیشه های بیخود!
خوشم میاد مردم فقط دنبال ایراد گیرین!بازی بروز بشه میگن از ریشه دوره! قدیمیباشه میگن تکراریه! چپ باشه میگن چرا راست نیست! شخصیتش سیاه باشه میگن چرا سفید نیست؟ چاق باشه میگن چرا لاغر نیست!!
خسته شدیم!
شما راجب رابطه ی بین اشخاص میگید!
مطمئنا رابطه ی مایکل و ترور بهتره چون “””””از قدیم باهم بودن!”””””
اینقدر سخته؟
فرانکلین کسیه که تازه اومده تو کار!
اصلا یهچیزی رو راجب اف باید بدونید!
اون منزویه و بسختی با بقیه ارتباط برقرار میکنه.
لامار دوست دوران نوجوانیشه!
میخواید چطور باهاش برخورد کنه!
از همون اول ترور و مایکل باهم بودن!
ترور کینه داره و هرلحظه میخواد نشونش بده.
اتفاقا ترور از فرانکلین خیلی خوب یاد میکنه.
نمونش بحثش سر مایکل که میگه من هروقت از فرانکلین لطفی میخواستم دریغ نکرده. و همیشه پایه ی کارهاست و کمک می کنه و بال هارو داره!
ترور میگه بچه ی خوبیه و ما میدونیم ترور سریع گرم میگیره اما ظاهری!
از ران و وید میشه فهمید! وید که یکسال با ترور بوده و یه موران کامله!
داستان تریشا و اینا سر جاده! :lol:
فرانکلین یه تازه کاره و ترور هم میخواد باهاش خو بگیره اما فرانکلین سعی زیادی نمیکنه.
اون ماموریت مواد مخدر که مشخص شد قلابیه و صحبت های فرانک و تی رو بیاد بیار!
فرانکلین یه آدم عادی و دوست مایکله و آشنای تی!
مثلا من یه دوستی دارم و اون دوستمم دوستشو باخودش میاره!
دوست من که دوست داره به دوستش دوستش رو دوستانه دوست کنه با دوستش اینکارو میکنه :۲۴: اما من سرحرفم با دوست خودم بیشتر گرمه تا اون!
البته بازم من ضعف خاصی ندیدم چون کافیه فرانک رو بشناسی!
درضمن شما تاحالا با اف تی رو بردی گردش و حرفاشون رو شنیدی؟
همین مورد( که الان یادم افتاد! ) کاملا زیرسوال میبره حرفتو!
شما از پایان بازی حرف زدی که من لذت بیشتری بردم تا چهار!
پنج پایان خیلی باحال تری داره بخصوص قتل ترور!
اما خب پایان چهار هم خیلی عالیه.من نمیخوام مقایسه کنم چون بیس داستانی دوبازی خیلی فرق داره.
کلا هر دو رو جدا میدونم اما اگر بنا بر لذت باشه
من کاملا پنج رو برتر و بهتر و کامل تر می دونم.
بابت غلط املایی عذر خواهی می کنم.
ناراحتم نشید! :۲۴:
Be Cool Dowwwg
:۲۳:
:۲۴:
فوق العاده بود PSYCHO MANTIS :15: :15: :15:
البته این همش نظر شخصی بود هیچکدوم فکت نیست :۲۴:
خب اول یه تشکر مخصوص کنم بخاطر این کامنت پرمحتوا. خسته نباشی. خیلی خوب مقاله رو کوبیدید :۲۴: باید بگم اون تیکه اول واقعاً اطلاعات جدیدی رو متوجه شدم از بازی چون شبکههای تلویزیونی بازی رو ندیده بودم درست حسابی.
نکات دیگهای هم بود که میتونستم تو مقاله بذارم تا ابهامات دوستان برطرف بشه اما بخاطر قانون محدود بودن کلمهها در مقالات (سقف ۲۰۰۰ کلمه) مجبور به خلاصهسازی شدم.
و اما بریم سر بحث:
بخش اول
– «اول اینکه میگید GTA 4 دنیای سیاه آمریکا رو بهتر نشون داد!
خب باید بگم کاملا در اشتباهید!
چند مورد واستون مثال بزنم؟ :۱۸:
پلیس ها؟ مردم؟صحبت ها؟ برنامه های تلویزیونی؟ رفتار مردم؟»
درباره پلیسها؛ باید شخصیت Francis McReary رو بگم. همونطور که میدونید این شخصیت یه پلیس بود اما یه پلیس فاسد! اولینبار که ما این بشر رو میبینیم یه طورایی عمل باجگیری رو انجام میده؛ اون به نیکو میگه من از تموم جرمهات توی Liberty City خبر دارم و نیکو مجبور میشه براش کارهای کثیفی مثل کشتن مردم رو انجام بده تا این جرمها لو نره و از دست یه پلیس کلهگنده خلاص بشه. این نکتهی اول درباره پلیسها.
درباره مردم؛ حالا مردم دقیقاً متوجه نشدم اما فکر کنم قصد از این مردم همون NPCها باشه. خب مطمئناً چند تا NPC نمیتونن یه دنیای سیاه و پست رو خیلی خوب و دقیق به تصویر بکشن. در این باره من میتونم به تضاد طبقاتی بین مناطق بازی و مردم اشاره کنم. هر منطقهای یه طورایی مردم به خصوص خودش رو داشت. یه منطقه مردم کهنهپوش بودن و گدایی میکردن و یه قسمت شهر هم پرِ ماشینهای لوکس و آدمای کت شلوار پوشیده بود! البته GTA IV و GTA V تو این یکی مبحث برابرن.
درباره صحبتها؛ دیالوگهای GTA V تا جایی که شنیدیم بیشتر میگفتن F*ck. :24: با این حال اون دنیای سیاه رو نشون میدادن اما در قالب طنز. درباره اینم که میگید دوران، دوران طنزِ، نظرِ شخصی شماست. به شخصه من با دنیای جدیتر بیشتر حال میکنم؛ یعنی بیشتر روم تاثیر میذاره. حالا شما با دنیای طنز بیشتر ارتباط برقرار میکنید یه سلیقهست و قابل احترام.
نیکو دیالوگهای معنادارتری میگفت. یه طورایی قشنگ حس میکردی رویای پوچ آمریکایی رو…
چکیدهای از دیالوگهای نیکو:
It’s an ugly world
War is where the young and stupid are tricked by the old and bitter into killing each other
Life is complicated. When the war came I did bad things; after the war I thought nothing of doing bad things. I killed people, smuggled people, sold people. Perhaps here things will be different
My hands haven’t been clean for a long time. Being here in Liberty City is just making them dirtier
You didn’t change the game, the game changed you
It was weeks after the massacre that I realized we must have been given up by someone in our group, someone from our own village. I had to go back to the pit where the bodies were dumped; I had to count the ripe corpses and to see who was missing. That was something the old me couldn’t have done. But losing those friends, seeing them cut down in their prime, it hardened me. It made me cold
Capitalism is a dirty business
After you walk into a village, and you see fifty children, all sitting neatly in a row against the church wall, each with their throats cut and their hands chopped off, you realize that the creature that could do this doesn’t have a soul
No – I come from a poor background. You people don’t know what poor is
درباره تلویزیون هم باید بگم حرفی برای گفتن ندارم. :۲۴: چون بهشون توجهی نداشتم ولی چرا بازی بیاد دنیای سیاه رو تو تلویزیون به تصویر بکشه که کمتر کسی سراغاش میره؟ نه اینکه اصلاً کسی سراغاش نمیره، ولی در مقایسه با بخش داستانی خیلی مقدار ناچیزی هست.
درباره رفتار مردم؛ بهتره همون شخصیتها و داستان بازی رو دربارش بگم. خب، GTA IV از همون اول آدم رو با رویای پوچ آمریکایی آشنا میکنه. چطوری؟ با دروغای مختلف رومن و دیدن خونهای که بهش داده + حملهی Loan Sharksها به رومن که به خوبی نشون میده آمریکا اونقدرا هم بینقص نیست و آدم رو به دروغ و بدهکاری مجبور میکنه! و مردمی که برای پولشون حاضرن برای طرف اسلحهکشی بکنن و بزنناش!
در ادامه میبینیم که نیکو مجبور میشه تاکسیرانی کنه و یکی از مشتریهای رومن رو به مقصد ببره که بعدش پلیس میآد دنبالاش بخاطر همون مشتری خلاف هست؛ این خودش نشون میده دنیای این بازی سیاهِ و چقدر مردم خلافکار توی جامعه زیادِ و ممکنِ آدم رو گرفتار خودش بکنه.
بعدش هم که با «جیکاب» آشنا میشیم. اون ما رو میبره سر معامله و میبینیم چطوری معامله به اسلحهکشی و خون و خونریزی ختم میشه.
مرحله بعدی هم که با شخص مذکور میریم، میریم تا به خدمت یه سری Drug Dealer برسیم. مرحله بعدش هم اینطوریِ و همون اوایل چند تا از این مراجل داریم که نشون میده فقر چطوری آدما رو به دام مواد مخدر میندازه. اینکه میگم قفر بخاطر اینِ که همیشه تو محلههای گَنگ و متروکه این اتفاقا رخ میداد.
بعدش هم که میریم واسه وِلَد کار میکنیم؛ کسی که میگه در قبال کارهایی که نیکو انجام بده اون از بدهیهای بزرگِ رومن صرفِ نطر میکنه. خب این نشون میده آدم حتا برای زندگی عادی مجبوره واسه یه آدم کثیف که از سوی مافیای روسی و یکی از کلهگندههای شهر هست کار کنه تا جون دوستش یا خودش رو نجات بده.
بعدش هم به خوبی خیانت وِلَد به رومن رو میبینیم که با دوستِ رومن رابطه برقرار میکنه و نیکو اون رو میکشه و خودش رو تو یه دردسر خیلی بزرگ میندازه. جدا از اون بعد از مرگ اون تازه با لایهی اصلی داستان آشنا میشیم و این یعنی شکهکننده!
بعدم که با مافیای روسیه دوباره یه درگیری پیش میآد و کارهای مختلفی که نیکو انجام میده که در نهایت هم خانوادهی Petrovic طلب مرگ «میکائیل فاوستن» رو میکنن که اینام دوباره یه طورایی خیانت رو نشون میده. زندگی میکائیل و همسرش هم که خودش داشت زندگی زناشویی نابسامان رو نشون میداد با اینکه میکائیل آدم بزرگ و پولداری تو شهر هست با این حال همیشه غرق در خوشی نیست و مشکلات پنهان زیادی داره!
شما اینا رو تا اینجا داشته باش، الان ساعت ۲ نصفِ شبِ. :دی من فردا میآم ادامهی بحث و جوابا.
من یه نکنه رو بگم راجبه دیالوگ
می دونید…
من خیلی خوشم اومد از یک چیزی که پنج( آقا بزارید “وی” بگیم! سریع تره آخه :۲۴: )داشت!
دیالوگ سینمایی یا به اصطلاح روشن فکرانه نداشت.
چرا خوشم اومد؟
خب… من داخل زندگیم مونولوگ پرفسرانه می سرایم؟:/
با دوستام که حرف می زنم یکدفه نور مهتاب به غار درونم رقصان رقصان رژه میره و جملاتی انقلابی تحویل جامعه میدم؟ ( :۲۴: )
یا فحش میدم؟ :۲۴: جو دوستانست دیگه…
حالا نیکو داخل آی وی بعضی مواقع واقعا جو میگرفتش :۲۳:
خب اینی که داخل وی دیدیم بیشتر با عقل جور در میاد!
من خودم مخالف این چیزا نیستم!
وگرنه پایه های زندگیم رو با متال گیر بنا نمی کردم!!!!
اما موضوع اینجاست که ما با یه فرد معمولی و با دنیایی معمولی تر( درظاهر ) در ارتباطیم!
اگه نولان رو کنترل می کردم یه چیزی… :۲۴: ولی داریم نیکو بلک رو کنترل می کنیم!
کسی انتظار دیالوگ ماورایی از این سری نداره چون دنیای خلاف و فساد اصلا با اینچیزا جور نیست!!
البته میگم….اگر فیلم یا چیز دیگه ای بود موضوع فرق داشت!
مثل فیلم بوی هود!
طرف میگه چرا دیالوگ معنادار داخل فیلم نبود!
آخه برادر عزیز و گرامی! سال نوت مبارک! کجای زندگیت یا پیش خانوادت اینطوری مونولوگ گفتی:
در سرزمین کوران…مرد یک چشم پادشاه است
سیاهی درونت را با گرمی دل من پاک کن….آری…اینست قدرت عشق جاویدان…
:۲۳:
طرف از کدوم کرکتر انتظار همچین دیالوگی داره؟
مادره بچه بره سر سفره دیالوگ معنوی بگه؟
آریو فاکینگ کیدینگ می؟ :۲۳:
خب الان کی از مایکل و فرانک همچین چیزی انتظار داره؟
تنها چیزی که میشنوه اینه:
Would you shut the fuck up?
Who wants to jerk off?
My fucking life is fucking fucked :18:
Don’t fu*k with me dowwwg unless I put that shit in your fuc*ing stupid brain and give a fu*king ride to it! Now move your ass out of hear Cause I got shit to do Mo*er Fuc*er
اینم دیالوگ معنا دار! :lol:
مطمئن باش تو آمریکا هم همین شکلی صحبت میشه.البته نه در کانون گرم خانواده( والا خدا رو چه دیدی ! اگه یه جیمی و تریسی داشته باشن چرا که نه؟
بزار حضور دلگرم و شیرین فاک فضای خانه را نورانی و معنوی کند! :lol: )
فکم افتاد.خواندن این کامنت حتی طولانیتر از ال کلاسیکو بود.دی.شوخی
هر کی مثل من این ۳ تا کامنت اخرو نخوند لایک کنه . :۲۴:
دیدم خوابم نمیبره، اومدم ادامهی بحث :دی
بحث درباره رفتار مردم و اثبات سیاه بودن بیشتر GTA IV بود.
تو GTA IV برای بار سوم خیانت رو میبینیم. جایی که نیکو با دیمیتری میره تا پولش رو از دیمیتری بابت قتل میکائیل بگیره ولی بهش خیانت میکنن.
بعد از این قضایا میبینیم چطوری زندگی نیکو و رومن به آتیش کشیده میشه و چطوری میبینیم که نیکو مجبور به ترک شهر میشه – به بوهان میره – و حتا رومن به گریه میافته.
خب حالا میرسیم سر وقت بروس. این بشر اولش به ما میگه برو Rivas رو بکش؛ اونم برای چی؟ برای اینکه نادیده گرفتتش و خشمگینش کرده. خب همچین مورد سادهای اصلاً نیاز به قتل نداره ولی بروس از نیکو این طلب رو داره.
تو یکی از مراحل که مالِ الیزابت تورسِ میبینیم این شخصیت چطوری آشفته شده. اصلاً اگه دقت بکنی اکثر شخصیتهای بازی آخرش آشفته میشن به دلایل مختلف مثل مواد مخدر و خیانت و طمع و دیگر صفاتهای منفی. الیزابت اینقدر عصبانی میشه که اون دو مهمونی که میآن تو خونش رو حتا میکشه.
نمونههای خیلی زیادِ دیگهای هست مثل دزدیده شدن رومن، کشتن مردم برای پوشوندم جرایم، خیانت و مشکلات بینِ Playbox X و Dwayne، دروغ و خیانت میشل به نیکو، اختلاف بین دریک و فرانسیس که با اسم برادرهای خونی یاد میشه در حالی که با هم برادرن و موردهای دیگهای که ممکن هست از قلم افتاده باشن.
این عواملی که تو بالا گفتم مربوط به سیاهی دنیای بازی میشن که واقعاً تعداد زیادی هستن و به خوبی دنیای سیاه رو در خلال داستانِ بازی نشون میدن و نقطه اوجشون به جای تلویزیون و بیلبوردها، خط داستانی بازی بوده که درستش هم همینطورِ.
خب این از جوابیه به بخش اول بحث شما.
۲
– «گفتید نیکو فردی حرفه ای بود!
کدوم حرفه؟
فقط بخاطر دوران سربازی؟ که به جنگ خورده بود؟»
دیگه این یه کلمه اینقدر بحث نداره :دی. اون قسمت حرفهای و اینا جنبه مقایسه کردن نداشت، فقط داشتم داستان رو توضیح میدادم و منطورم از فر حرفهای همون سربار بودنش بود.
۳
– «یک اشتباهی که شما کردین این بوده که فکر کردین شاخه و ریشه ی داستان هردو بازی نزدیک به همه که ابدا اینطور نیست.
داستان در قسمت پنجم و نوع روایت اون کاملا فرق داره با نسخه قبل!
کامل!
اصلا نمیشه این دو رو با هم مقایسه کرد و یا اگر میخواید اینکار رو بکنید “””باید بشکل کامل و با در نظر گرفتن”””تعداد شخصیت ها و داستان هرکدوم””” و کارگردانی صورت گرفته داستان رو “بشکافید”””””.
اینشکل مقایسه کردن ارزش نداره.
نه زمانی که پایه ها فرق داره و در کل همه چیز فرق می کنه!»
والا چی بگم. من درست متوجه اینجا نشدم. دو تا بازی از یک مجموعه که همسبک هستن فکر نمیکنم مقایسهشون غلط باشه.
۴
– «شما راجب مقدمه میگید!
یه میان پرده ی چند دیقه ای اینقدر موثر بود؟؟؟؟! :۲۳:»
بله من دقیقاً متوجه همچین چیزی شدم. از همون برهنگی زن و مرد کتک زدن هم دیگه و صحبتای اون دوستِ نیکو و انداختن الماس تو غذای مردم و تیپِ نسبتاً فقیرانهی مردم و حتا صحبتای خود نیکو.
البته بگم من اون موقع که بازی رو خریدم پشت جلدش داشتم بازی رو میخوندم که یادمِ نوشته بود درباره رویای آمریکایی و یه کلیت از داستان بازی داده بود برای همین ناخودآگاه دیگه اینطوری متوجه شدم. چون که یه پیشزمینه ازش داشتم.
۵
– «باز خوبه آدم داخل مقدمه ی GTA V میفهمه سه تا دوست و کرو مشت قضین!»
یعنی الان شما از مقدمهی GTA IV اون موقع چیزی متوجه نشدید اولش؟ کاری به رویای آمریکایی ندارما، قصدم چیزای دیگه بود. منم تو این قسمت متعجبام!
۶
– «ااما آدم صحبت های مایکل رو میبینه اول کار تازه به عمق شخصیت پردازیش میرسه!
قطعا هرکسی نمیتونه اینو بفهمه چون دانش انگلیسی بالایی میخواد!
وقتی که مایکل راجب دوران گذشتش حرف میزنه!
بانک زده و “بچ” به فاک داده و زبون داشته! مرد بوده!
وقتی راجب زنش میگه و دختر پو ر نو دوستش!
وقتی راجب پسر مستربیترش میگه و گیم بازی کردنش و بخصوص عوضی بودنش!
تصویر سازی بازی از خانواده ی مایکل عالیه!
آدم از همون اول میفهمه با چی قراره طرف بشه!
وقتی فردریش رو میبینی میفهمی میکل واقعا مشکل داره و پیشبینی میکنی ممکنه چه کارهایی انجام بده!
این میشه مقدمه!
نه یه میان پرده ی زیبا که فقط کشتی و مردم رو نشون میده!
زحمت کشیدن!( از نظر معنا و عمق ) کی نمیدونه دنیای GTA چه شکلیه :۱۸:
مقدمه ی پنج کاملا برتری داره.»
ببین الان اینایی که گفتی مالِ بعد مقدمه میشه. از مقدمه منطورم فقط میانپردهی اول کاری بود.
وگرنه دقیقاً بعد از اون میانپردهی اول GTA IV هم میتونم این موارد رو مثال بزنم که تو کامنت بالاییم هم گفتم و اینجا باز تکرار میکنم:
«بهتره همون شخصیتها و داستان بازی رو دربارش بگم. خب، GTA IV از همون اول آدم رو با رویای پوچ آمریکایی آشنا میکنه. چطوری؟ با دروغای مختلف رومن و دیدن خونهای که بهش داده + حملهی Loan Sharksها به رومن که به خوبی نشون میده آمریکا اونقدرا هم بینقص نیست و آدم رو به دروغ و بدهکاری مجبور میکنه! و مردمی که برای پولشون حاضرن برای طرف اسلحهکشی بکنن و بزنناش!
در ادامه میبینیم که نیکو مجبور میشه تاکسیرانی کنه و یکی از مشتریهای رومن رو به مقصد ببره که بعدش پلیس میآد دنبالاش بخاطر همون مشتری خلاف هست؛ این خودش نشون میده دنیای این بازی سیاهِ و چقدر مردم خلافکار توی جامعه زیادِ و ممکنِ آدم رو گرفتار خودش بکنه.
بعدش هم که با «جیکاب» آشنا میشیم. اون ما رو میبره سر معامله و میبینیم چطوری معامله به اسلحهکشی و خون و خونریزی ختم میشه.
مرحله بعدی هم که با شخص مذکور میریم، میریم تا به خدمت یه سری Drug Dealer برسیم. مرحله بعدش هم اینطوریِ و همون اوایل چند تا از این مراجل داریم که نشون میده فقر چطوری آدما رو به دام مواد مخدر میندازه. اینکه میگم قفر بخاطر اینِ که همیشه تو محلههای گَنگ و متروکه این اتفاقا رخ میداد و غیره»
این رو هم بگم من با شخصیتپردازی مایکل و ترور همونطور که تو متن اشاره غیرمستقیم کردم مشکلی ندارم.
۷
– «شما از شخصیت پردازی حرف زدید!
اول درنظر بگیرید سه شخصیت درست و حسابی داریم نه یکی!»
درباره این ۳ شخصیتِ بودن برای یکی از دوستان اون بالا یه توضیح دادم:
«ببینید مقایسه اینطوری به نظرم درست نیست. در واقع مثل این میمونه بگیم چون مثلاً شرکت X از شرکت Y تجربهی کمتری داره نمیتونیم بگیم پس شرکت Y بازیاش بهتره، چون که اون تجربه بیشتری تو بازیسازی داشته. (امیدوارم مننظور رو رسونده باشم.)
این هم یه طورایی مثل مثال بالاست. نمیتونیم بگیم چون حالا بازی ۳ تا شخصیت داره پس طبیعی هست نتونه دوباره شخصیت خوب پردازش شدهای مثل نیکو رو تحویل بده.»
البته دقیق متوجه نشدم مراد شما از این حرف چیه؛ برا این بود که بگید چون بازی ۳ تا شخصیت اصلی داره پس طبیعی هست اگه یه موقع نسبت به بازیای که یک شخصیت داره ضعیفتر باشه؟ (من اینطوری برداشت کردم)
۸
– «اما من میخوام راجب هنرنمایی راک استار در به تصویر کشیدن هر سه شخصیت حرف بزنم!
ترور که ماوراست! فقط به رفتار و دیالوگ هاش دقت کنید عاشقش میشید! بخصوص برای روانی ها از جمله خودم! :۲۴: خرابشم!
مایکل هم عالیه.زندگیش نوع جدیدی رو ارایه میده! یا بهتره بگم واقعی! :۱۸:
آدم اعصابش خورد میشه دخترش بخاطر چی ازش متنفره یا پسر الدنگش!
یا زن فاحشه اش :۱۸:
خود مایکل هم آدم پخته ایه و این کاملا مشخصه.»
خب، دربارهی مایکل و ترور من مشکلی ندارم. هم رابطهی بینشون رو تحسین کردم هم پیشینه و این چیزاش. فکر کنم شما فکر کردی من کلهم میگم داستان بازی تو همه زمینهها ضعیف و بدرد نخورِ، ولی اینطوری نیست. من فقط با قسمتهایی که تو متن اشاره کردم مشکل دارم.
۹
«در مورد فرانکلین…
خیلی خوبه.درسته…میشد بهتر درش اورد.
ولی باز هم همین خیلی خوب و ترو تمیزه.
شما میگید نمیشه پونصد کلمه ازش گشخصیت پردازی دروورد!
پن “هزار کلمه” در میارم!
شرط ببندیم؟
جدا از اینکه با خاله اش مشکل داره و در دبیرستان دیویس درس خونده و عضو گروه فد هست و گنگ های سر کوچه میشناسنش و لامار رو در سال اول دبیرستان دیده و
جی بی پسر عموشه و تانیا از دوستان دوره ی دبیرستانش و اینکه مادرش یکار اشتباه انجام داد و پدرش هم وضعیت مفنگی داشته و خود پسره در فقط بزرگ شده و نصف خونه بنامشه و عقده های فکری داره و سعی می کنه مسخره بازی درنیاره و توسط لامار به سیمونه معرفی شده تا اونجا کار کنه و جزو رانندگان شناخته شده در شهر هست و بخاطر مشکلات اقتصادی و اخلاقیش نتونسته نامزدشو نگه داره و از دستش داده و زیاد از کار های بنگ بنگ خوشش نمیاد و هر از گاهی دوست داره به استریپ کلاب بره و جدا از اینا خیلی دلش میخواد یشبه پولدار بشه و کمتر از بقیه ی اطرافیانش بد دهنه و شاخ بازی زیادی در نمیاره و طرفدار اون موسیقیدانه داخل GTA SA و با خانواده ی پدریش کاملا مشکل داره و ازشون دوری می کنه( نه عمو ها ) و یجورایی بین ساکس و زندگی و خوشگذرونی و کار های گنگ خودش بلاتکلفیه آدم بدی نیست! :۲۴:»
خب اولاً متنی که برای فرانکلین نوشتید ۲۰۰ کلمهست. :دی و قصدم از نوشتن ۵۰۰ کلمه این بود که یعنی بخوایم درباره پیشینهش بگیم خیلی کمِ در مقایسه با نیکو، مایکل و ترور. بعدم متن بدون نیمفاصله قبول نیست.
ولی واقعاً هم پیشینه خیلی کوتاهتر و سطح پایینتری داره نسبت به بقیهی شخصیتا. دقت کنید منطورم پیشینهست و اتفاقاتی که قبلتر از GTA V رخ داده.
خب شما که ماشالله خوب به پیشینه شخصیتها وارد هستی، یه مقایسه بکنی میبینی پیشینهی فرانکلین مقابل بقیهی کارکترا خیلی خیلی کمترِ. اصلاً برای راحتی کار بهتره برین ویکی خود بازی دربارشون سرچ کنید و بخونید.
۱۰
– «در مورد آشناییشون میگید!
خیلی ببخشید تاحالا با کسی آشنا شدید؟ :۲۴:
چطور بوده؟ یدفه ای باهم خو گرفتید؟
اینجا یه اتفاق خیلی ساده و قابل باوری میبینیم!
سیمونه ( بخاطر دزدیدن موتورش )فرانکلین رو میفرسته تا ماشین رو بیاره و از قضا مایکل هم داخل ماشین بوده( چیز عجیبی نیست ) و اونو تهدید میکنه و حالا یکمم فضاسازی میکنه مثل توصیف اسلحه و اینکه این آدمی که میبینی خطرناکه و اینا.
فرانکلین که دنبال دردسر نیست به حرفش گوش میده و ما میبینیم چه بلایی سر سیمونه میاره!
مایکل یه پولی بش میده اما فرانکلیم اخراج میشه و حالا تنها راهش اینه که بره پیش مایکل و یکم عقده خالی بازی دربیاره! :۲۴:
خب همونجا مایکل میفهمه این بچه دلش رویای به اف رفته ی آمریکایی میخواد!
مشخصه اصن! و بعد هپ باهم گرم میگیرن و آشنا میشن.
تو ماشین حرف میزنن!
خودم!
تو عروسی یکی از بستگان فردی رو دیدم و باهاش حرف زدم و خلاصه باهم رفیق شدیم و از اون موقع تا الان در ارتباطیم!
جالبه بدونید درمورد خیلی مسائل حرف زدیم و به نقاط مشترک خوبی رسیدیم!
برای همینه آشنایی مایکل و فرانکلین اصلا برام عجیب و ضعیف بود چون خودم تجربشو داشتم!
حالا اسلحه کشی در آمریکا هم یه چیز طبیعیه!
فرهنگ ها متفاوته یونس جان!
مطمئن فرانکلین بچه نیست و میدونه چرا اسلحه روی سرش کشیده شده و اگه یادت باشه خود فرانکلین هم یه تیکه میپرونه به مایکل سر همین قضیه!
اصلا و ابدا آشنایی این دو ضعیف کار نشده.»
پیشبینی نمیکردم با این بخش هم مخالف باشی. در واقع خودم بخوام GTA V رو نقد کنم هیچ اشکالی ازش نمیگیرم. خیلی هم خوب تحسینش میکنم اما از این یکی مورد نمیگذرم! :دی
آشنایی با افراد به شخصه برای من آروم بوده. یعنی اولش کند سپری میشه و کمکم بعدش با طرف خو میگیرم و مطمئناً برای بقیه هم اینطوری هست.
درسته فرانکلین اخراج میشه اما چرا باید بره دنبال کسی که ازش شاکی هست و کارشو از بین برده؟ شما خودت رو بذار جای فرانکلین، فکر کن همچین اتفاقی برای خودت میافتاد یکی هم رو سرت اسلحه میذاشت، شما دوباره بهش سر میزدی؟!
من با گرم گرفتن این دو شخصیت اصلاً مشکل دارم. اصلاً نمیتونم درک کنم. چطور میشه کسی که رو سر یکی اسلحه قرار داده، بعد طرف دوباره بره پیشش و خیلی هم راحت بشینه گپ بزنه و بعدش هم برن دنبال یه ماموریت خطیر؟ ببین اصلاً اگه اون ماموریت و دزدیده شدن پسر مایکل نبود الان با این بخش مشکل خاصی نداشتم. مشکل اینه طرف رو سر فرانکلین اسلحه گذاشته، از کسب و کار اخراجش کرده و یه مبلغ کمی بهش داده (مبلغ رو یادم نیست دقیقاً ولی احتمال خیلی زیاد میدونم مبلغ زیادی نبوده که بتونه بیکاری و اون استرسی که فرانکلین اون موقع داشته رو جبران کنه.) ولی بعد میره براش یه همچین کار بزرگی رو انجام میده! حتا براش ماشینش هم میبره تعمیر میکنه. واقعاً نمیتونم بفهمم این بخش بینقصِ!
۱۱
– «تو عروسی یکی از بستگان فردی رو دیدم و باهاش حرف زدم و خلاصه باهم رفیق شدیم و از اون موقع تا الان در ارتباطیم!
جالبه بدونید درمورد خیلی مسائل حرف زدیم و به نقاط مشترک خوبی رسیدیم!
برای همینه آشنایی مایکل و فرانکلین اصلا برام عجیب و ضعیف بود چون خودم تجربشو داشتم!
حالا اسلحه کشی در آمریکا هم یه چیز طبیعیه!
فرهنگ ها متفاوته یونس جان!
مطمئن فرانکلین بچه نیست و میدونه چرا اسلحه روی سرش کشیده شده و اگه یادت باشه خود فرانکلین هم یه تیکه میپرونه به مایکل سر همین قضیه!
اصلا و ابدا آشنایی این دو ضعیف کار نشده.»
میگم با اونی که شما آشنا شدید احیاناً رو سرتون اسلحه نکشید؟ از کسب و کار بیرونتون نکرد؟ :دی چون
والا درباره فرهنگ آمریکا خیلی نمیدونم پس چیزی نمیگم. ولی این رو میدونم اگه از مردم یه تست بگیرن و سوال بپرسن: «اگه کسی رو سرتون اسلحه کشید و از کسب و کار اخراجتون کرد بعدش سراغش میرید یا نه؟» مطمئنم ۹۰ درصد مردم یا بهتر بگم بیشتر از این درصد، جوابشون منفی هست.
۱۲
– «کلا می خوام راجب GTA V صحبت کنم!
داستان این نسخه شاهکار بود و نقص خیلی خیلی کمی رو داخلش دیدیم!
تنها نقص فقط شخصیت پردازی فرانکلین بود! همین!»
برعکس من تنها مشکلام با داستان همون آشنایی فرانکلین و مایکلِ. فرانکلین بازم شخصیتپردازیش معقول بود. حداقل میشه گفت از نصف بازیهای همسبک و AAA شخصیتپردازی بهتری داره.
درسته از بقیه بخشا ایراد گرفتم ولی در قالب مقایسه با نسخهی قبلی بود وگرنه موافقم داستان این بازی عالی بود. به طور کلی هم بعد از GTA: SA بهترین GTA تو این سری میدونم ولی در بخش داستان و مقایسهش با داستان GTA IV نه.
۱۳
– «لازمه بگم داستان چهار اصلا به سری وفادار نبود!
داستان یک GTA باید راجب دزدی باشه!
و هنر دزدی در پول زیاد کسب کردنه!
پول زیادم کجا هست؟ بانک!»
اتفاقاً یکی از اهداف نیکو در اوردن پول بود که اومدش لیبرتیسیتی. (فارق از انتقام). حتا یکی از ماموریتهای GTA IV هم درباره دزدی از بانک برای پول بود که به نطرم یکی از فوقالعادهترین مراحل این سری بود. بقیه نسخهها هم به جزء GTA: Vice City هدف اصلی و نهاییشون به انتقام ختم میشه.
۱۴
– «حالا شما میگی انتخاب!
بشخصه اصلا دلیلی بر وجود انتخاب نمیبینیم!
برعکس چهار که داستان متفاوت بود. حالا شما از انتخاب خوشت اومده دلیلی نداره بخوای راجب پنج بحث درست کنی یا بهش خرده بگیری!
اگر شما موقع کشتن دارکو این حس رو داشتی منم موقع کشتن اورتگا و مایکل و ترور و بورلی و …. همین حس رو داشتم!
بکشم یا نکشم؟ انسانیت بخرج بدم یا نه؟
چیکار کنم؟ ماشه رو بکشم؟….
منم همین حس رو داشتم!
چه موقع کشتن برادران اونیل سر اون عوضی بازیشون!
چه کشتن استیو بی ام و اف! چه مادرازو تک گوش! چه وستون عقده ای!
اتفاقا من با شک روبرو شدم داخل بازی اونم شوک های متفاوتی!
اگر داستان رو درک کرده باشی البته…( قبول دارم پنج، نسبت به چهار داستان پیچیده تری داره و نمیشه راحت همه چیزشو فهمید )
یکی موضوع برد!
دوم مادر ترور!
سوم ترک مایکل توسط خانوادش!
و چهارم THE BIG ONE!
اون شمشا! و اون مراحل جذاب!
پنج نیازی به تصمیم گیری نداره.
کی دنبال کلیشه است؟ فقط دزدی بزرگ میخواستیم!
نه خیانت اعضا یا دستگیری توسط پلیس و این کلیشه های بیخود!
خوشم میاد مردم فقط دنبال ایراد گیرین!بازی بروز بشه میگن از ریشه دوره! قدیمیباشه میگن تکراریه! چپ باشه میگن چرا راست نیست! شخصیتش سیاه باشه میگن چرا سفید نیست؟ چاق باشه میگن چرا لاغر نیست!!
خسته شدیم!»
برعکس این انتخابها جدا از ارزش داستانی ارزش تکرار بازی رو هم بیشتر میبردن بالا. همین تصمیمگیریها خودش آدم رو سر یه دوراهی قرار میداد و اون جسی که من و شما داشتیم رو به آدم انتقال میکرد. اینجا هم فکر کنم برای وحود یا عدم وجود تصمیمگیریها سلیقه مطرح باشه که اون دیگه جای بحثی نمیذاره.
اما یه نکتهای هست.
شما موقع کشتن یا نکشتن Ortega با یه شخصیت که خیلی هم خوب نمیشناسیش طرفی. حداقل شناختی که ازش داری در حد و اندازهی Darko نبود. شما Darko رو تقریباً از اوایل بازی ازش میشنوی و قشنگ باش آشنا میشی و قبل کشتنش هم کلی باش همکلام میشی و دلیل این کار و حوادث اون موقع رو متوجه میشی. خب طبیعی هست که آدم موقع کشتن دارکو بیشتر این حس رو داره تا Ortega! من موقع کشتن این بشر اصلاً حس موقعی که میخواستم دارکو رو بکشم یا نکشم نداشتم.
و بگم تصمیمگیریهای بازی رو داستان و حتا مراحل فرعی هم تاثیراتی میذاره ولی برای GTA V خیر.
خب درباره کشتن مایکل و ترور و اینا میگی. ولی اینا مال تصمیمگیری نهایی بازی هستن. کلاً تعداد و تاثیرگذاری تصمیمگیریها در مقابل GTA IV خیلی ناچیزِ. در واقع اصلی کاریش همون تصمیمگیری برای پایان بازی بود.
درباره کشتن بقیه افراد هم گفتی اونا یه طورایی تصمیمگیری نبودن. از همون تصمیمگیری Deathwish وجود داشتن. منطورم اینه سر کشتن دوین و استیو و امثالش تو نمیتونستی تصمیم بگیری و باید میکشتیشون.
موضوع برد و اینکه اون ایمیلا از طرف دیوی ارسال میشده آره شکهکننده بود. ولی من نمیدونم چرا همچین نکاتی رو تو خط داستانی بازی نمیگن. و همینطور به شخصه غافلگیری میشل، مشته شدن منی و اون خبرنگارش برای یه موضوع ساده و غیرقابل تصور، کشتن وِلَد و تازه آشنا شدن برای بازی و اون تصمیمگیریها بیشتر شکهکننده بود.
درباره مراحل جذاب و اون شمشا و سرقت و این چیزا به نطرم شوکهکننده نبود. یه طورایی از همون قبل با همون اخبار میدونستیم قرارِ با چنین چیزایی مواجه بشیم.
دزدی بزرگ یا خیانت و این چیزا جفتشون کلیشه هستن! حداقل دزدی و سرقت چیزی نیست که قبلاً تو این سری ندیده باشیم. درسته دیدیم ولی نه به این وسعت. ولی همین که قبلاً وجود داشته یعنی یه چیز تکراری. اگه چیزی بود که اصلاً اولینبار بود داشتیم میدیدیم، آره، میشد گفت چیز جدیدی هست که قبلاً ندیدیم. منتها این بازی فقط مانورش رو این مسئله زیادتر شده بود.
به نطرم کلیشه مشکلی نداره. البته منطورم از کلیشه این نیست پس AC و CoD همیشه شاهکارن، منطورم اینِ که اگه این کلیشهها تو یه چارچوب و قالب باشن که آدم ازش زده نشه هم کفایت میکنه.
۱۵
– «شما راجب رابطه ی بین اشخاص میگید!
مطمئنا رابطه ی مایکل و ترور بهتره چون “””””از قدیم باهم بودن!”””””
اینقدر سخته؟
فرانکلین کسیه که تازه اومده تو کار!
اصلا یهچیزی رو راجب اف باید بدونید!
اون منزویه و بسختی با بقیه ارتباط برقرار میکنه.
لامار دوست دوران نوجوانیشه!
میخواید چطور باهاش برخورد کنه!
از همون اول ترور و مایکل باهم بودن!
ترور کینه داره و هرلحظه میخواد نشونش بده.
اتفاقا ترور از فرانکلین خیلی خوب یاد میکنه.
نمونش بحثش سر مایکل که میگه من هروقت از فرانکلین لطفی میخواستم دریغ نکرده. و همیشه پایه ی کارهاست و کمک می کنه و بال هارو داره!
ترور میگه بچه ی خوبیه و ما میدونیم ترور سریع گرم میگیره اما ظاهری!
از ران و وید میشه فهمید! وید که یکسال با ترور بوده و یه موران کامله!
داستان تریشا و اینا سر جاده! :lol:
فرانکلین یه تازه کاره و ترور هم میخواد باهاش خو بگیره اما فرانکلین سعی زیادی نمیکنه.
اون ماموریت مواد مخدر که مشخص شد قلابیه و صحبت های فرانک و تی رو بیاد بیار!
فرانکلین یه آدم عادی و دوست مایکله و آشنای تی!
مثلا من یه دوستی دارم و اون دوستمم دوستشو باخودش میاره!
دوست من که دوست داره به دوستش دوستش رو دوستانه دوست کنه با دوستش اینکارو میکنه :۲۴: اما من سرحرفم با دوست خودم بیشتر گرمه تا اون!
البته بازم من ضعف خاصی ندیدم چون کافیه فرانک رو بشناسی!
درضمن شما تاحالا با اف تی رو بردی گردش و حرفاشون رو شنیدی؟
همین مورد( که الان یادم افتاد! ) کاملا زیرسوال میبره حرفتو!
شما از پایان بازی حرف زدی که من لذت بیشتری بردم تا چهار!
پنج پایان خیلی باحال تری داره بخصوص قتل ترور!»
خب، قبلتر هم اشاره کردم قبول دارم رابطهی این دو صمیمیتره بخاطر رفیق بودن چندین و چند ساله، اما میتونستن این رابطه رو در خلال داستان بهتر کنن. یه قسمتی از بازی مارتین مادرازو یه کاری میکنه که دیگه مایکل و ترور نتونن وارد Los Santos بشن چون مامورا میریزن سرشون؛ بنابراین مایکل و ترور مجبور میشن بیشتر تو Blaine County بمونن و این وسط هم که دیگه کلاً فرانکلین فراموش میشه؛ در صورتی که میتونستن از همین وقت استفاده کنن برای بهتر کردن رابطهی بین ترور و فرانکلین یا نمیدونم یه بهونهی جدید براش بیارن.
رابطهی فرانکلین و ترور میشه گفت بد نیست ولی من دارم در مقایسه با مایکل میگم. مطمئناً اگه رابطهی بین این ۳ شخص بالانس میشد بازی قشنگتر میشد و این وسط هم یه شخصیت به فراموشی نمیرفت.
اینکه فرانکلین یه شخصیت منزوی هست و دوست نداره با ترور خو بگیره یکم غلطِ. پس چرا با مایکل اینقدر خوب خو گرفت؟ و این حرف مثل این میمونه بگیم خوب «کانر» شخصیت خیلی خوبی هست ولی بخاطر اینکه خشکه روابطش با دیگران ضعیفِ.
بالاخره تموم شد. دستم درد گرفت.
نمی خواستم جواب بدم.
چون همونطور که گفتم نظرم تغییر نمی کنه.
ولی خب یه توضیح کوتاهی میدم.
۱.نه بنظرم اصلا درستش این نیست.
بازی باید با زیرکی سیاهی رو بهت نشون بده نه اون رو راست جلوت بزاره!
مثل فیلم ایرانی میشه که پیام فیلم را داخل فیلم بهمون نشون میده و حتی به صورت دیالوگ روی زبون اورده میشه!!!:/
در حالی که این توهین به شعور مخاطبه چون مطمئنا کارگردان یا نویسنده فکر کرده ما نتونیم پیام رو دریابیم!!!پس داخل خود فیلم نشونش داده!حالا این مربوط به فیلم ایرانی میشه نه آی وی!
وی غیر مستقیم به این اشاره می کنه در شهر و کلا مپ بازی!
این میشه نشون دادن سیاهی تا خود مخاطب دنبالش کنه!
بنظرم نشون دادن “کامل” فساد در بازی یک توهین حساب میشه و مخاطب رو احمق فرض میکنه.
البته وی بشکل پنجاه پنجاه این مورد رو نشون داده.
در حالی که ما تقریبا نود درصد کل سیاهی و فساد موجود آی وی رو داخل خود خط داستانی نظاره گر میشیم.
۳.اینجا داریم راجب چی حرف میزنیم؟ داستان!
مشخصا منظورم مقایسه داستاته نه کل بازی :۱۸:
همونطور که گفتم نظرم با شما مخالفه.
آی وی سیاهی رو در بطن داستان نشون میده(البته داخل میان پرده تقریبا مستقیم بود) ولی وی این مورد رو در فرع قرار داده و اصل داستان شخصیت ها و پیشینه شون هست.
همه ی ما این رو می دونیم که در سرقت بزرگ اتومبیل قراره با سیاهی روبرو بشیم!
برای همینه من این مستقیم نشون دادن رو داخل آی وی ایراد میدونم!
وی اینکار رو نکرده و نسبتا مخفی نگرشون داشته تا خود مخاطب با هوشش متوجه بشه!
مقدمه ی وی تا زمانی که کنترل کامل در دستمون باشه ادامه داره یعنی زمانی که فرانکلین رو کنترل می کنیم!قبل از اون مقدمه است!
بشخصه من لذت بیشتری بردم و پیش زمینه ی بهتری رو در مقدمه ی وی دیدم چون خودم میدونم داخل جی تی ای قراره چی ببینم!(البته ممکنه فک کنید پارادوکس وجود داره در حرفام !خب منظورم بکلی اینکه که نباید پیام رو مستقیم به فرد نشون داد!اون باید کشفش کنه و در این مورد وی برتری داره.اما نه صد در صد!
آی وی چهل درصد و وی شصت درصد!)
۵. همونطور که گفتم چیز خاصی مشاهده نکردم.
چون خودم واقف بودم.
۶.خیر مقدمه تا جایی که کنترل فرانکلین رو در دست میگیریم ادامه داره.
۷.منظورم اینکه یکم سبک تر برخورد کنید!بیشتر ایراداتون بتی اسرائیلین!
وقتی سه شخصیت اصلی وجود داره نباید اینقدر سخت بگیرید.
البته من همونطور که گفتم شخصیت پردازی مایکل و ترور رو کامل می دونم و اصلا ایرادی بهشون وارد نیست.
ولی فرانکلین بله…حرف شما راجبش درسته.
اما نیازی نمیبینم بخواد موضوع رو بشکافه.
چرا؟چون خود راک استار از قصد اینکار رو کرده…
۸.نه اینطور فکر نکردم.
عرض کردم که میخوام کلا راجب وی حرف بزنم!
۹.گفتم که موافقم.
البته یکم دقت کنید میبینید من پونصد کلمه روبیشتر توی یه مقاله گنظورم بود نه در کامنتم!
و فک کنم اونقدر واضح باشه این پونصد کلمه نیست :۱۸: خودمم اینو میدونستم. :۱۸:
شرطم سر نوشتن بیوگرافیش بود!که هنوزم هست.
۱۰۰۰ کلمه شرط میبندم.
۱۰.من که مشکلی نداشتم.
فرانکلین خودش عضو یه گروه گنگستریه!
اون چیزی که مشخص بود این بود که مایکل یه آدم قلدر و پر نفوظ نیست!(از نگاه فرانکلین)
و اینکه قطعا پیشش میرفتم تا حداقل باج بگیرم!یا با پلیس به طریی راست و ریستش می کردم.
من هیچ مشکلی نمیبینم.
شما میگید فرهنگ آمریکایی رو نمیشناسید.خب منم نمیشناسم!
پس شما اصلا نمیتونید این موضوع رو فکت کنید.
اسلحه کشی در اونجا تقریبا معمولی و طبیعیه!
مطمئنا اگر اونجا بودم و به سوال شما جواب میدادم بله میگفتم!
تهدید با اسلحه اونجا کاملا معمولیه.
خود بازی اینو نشون داده خیلی رک و سفید!
اما اگر از نگاه اینور آب بهش بنگریم مشخصا پیشش نمیرفتم!
در کل من مشکلی در آشناییشون نمیبینم.
۱۱.مطمئن باش اشتباه می کنی!
چون خیلی راحت میشه یه اسلحه خرید و رفت تهدیدش کرد!
حداقل ساده تره!
اصلا خیلی راحت می تونست با گروهش مایکل رو تهدید کنه.
یا مثل همین چیزی که دیدیم میرفت باهاش حرف میزد.
واقعا مشکلی نمیبینم.
۱۲.قبلا گفتم داستان این بازی رو برتر از کل نسخ این سری میدونم و اصلا هم قانع نمیشم که در سطح پایین تری باید باشه.
۱۳.آی وی تقریبا کلش انتقام بود :۱۸:
اینهایی که گفتید هیچکدوم دلیل نمیشه.داستان آی وی نسبت به سری خیلی از اصل داستان یعنی دزدی و کار های خلاف بزرگ دور بود.
خب…نه خیلی حالا! :۲۴:
۱۴.باز هم میگم.
بیمورد دارید اشکال میگیرید.
شما از تصمیم خوشتون اومده باشه
حق ندارید اینرو یه ایراد واسه وی بدونید! چون هیج نیازی نداره.
تکرار میکنم ابدا پتانسیلی واسه تصمیم گیری وجود نداره.
ه چند که ما انتخاب هایی رو میبینیم.
جاش،بورلی،مایکل و ترور(یعنی چی چون نهاییه پس باید فاکتور گرفته بشه؟ :۲۳: این چه حرفیه :۲۴: )اورتگا، انتخاب نوع سرقت و…
حتی تصمیم گیری در سرقت هم وجود داره!
حالا اینکه میگید هنگام کشتن دارکو احساس بیشتری هست درسته.
اما همونطور که گفتم این ایراد نیست.
و شما هم حق ندارید بخاطرش بازی رو محکوم کنید.
۱۵.
:۲۳:
همچین ایرادی ندیده بودم :۲۳:
کلا همیشه انتظار بیشتری داشتید فک کنم:/
والا من با خوندن آخر کامنتتون به این نتیجه رسیدم که با داستان این نسخه مشکل شخصی دارید!
چیزی که کاملا واضحه ایراد های الکی و نابه جای شماست!
مثل این میمونه که مردم به قیافه ی نیکو گیر بدن!
من دیگه نمیدونم راک استار باید چیکار میکرد تا شما راضی میبودی!
توی هر صحنه هی انتظار بی مورد داشتی از مایکل و ترور!
کاش بیشتر میپرداخت کاش طولانی تر بود کاش حرف زیاد زده میشد!
الان شما به من بگو چطور فرانکلین می خواست با ترور ارتباط برقرار کنه؟
اصلا خود مایکل نخواست درگیر بشه فرانکلین!
اینکه فرانکلین نمیخواد زیاد با ترور همکلام بشه مشخصه نیازی به توضیح نداره.
منم دلم نمیخواد با همچین آدمی همکلام بشم!
کلا ایراد الکی گرفتید.
خب قبلا هم گفتم نمیخوام وارد بحث بشم اما چه کنیم :۲۴:
معذرت بابت غلط املایی!
راستی راجب کلیشه که گفتید
دزدی هنوز اونقدر بهش پرداخته نشده که کلیشه بشه!
هنوز شیرشو نکشیدن!
درضمن دزدی ها و سرقت های بازی اصلا کلیشه ای نبودن!
اگه فقط به معنی کلمه است که همه چیز کلیشه میشه…
بحث های جونداری را میندازید آدم دلش نمیاد شرکت نکنه :۲۴:
اول از مقدمه شروع میکنم. یه اثر هنری مثل یه فیلم یا یه بازی ویدیویی از سه تا بخش تشکیل شده. مقدمه…متن…پایان بندی…شما اگه بخواید چند پاراگراف یا به قولی یک essay بنویسید باید اصل همبرگر رو رعایت کنید. مقدمه حکم نون بالای همبرگر رو داره. مقدمه فقط یک استارت نیست که مثلا گفته باشیم :”آی ملت اثر ما شروع شد”! مقدمه باید حاوی اطلاعات باشه و شمای کلی داستانو مشخص کنه برای ما…روی شمای کلی تاکیید دارم. در این زمینه از نظر من کاملا برد با IV هست چون نون اول همبرگرو درست میذاره. در عوض V یه نون تیکه تیکه که از مغازه اضخر آقا ماست بند خریدرو انتخاب میکنه. تو V فقط یه دزدی بزرگ میبینیم و مرگ یه نفر( ولی به ظاهر دو نفر) و بعد هم یه میان پرده کوچک از روشنایی های شهر و تمام! اما IV کاملا شمای کل بازی رو تو کشتی ترسیم میکنه. حتی حساب فا.شه شلاق به دست هم شده که به نمایندگی از صنف فا.شه ها تو کشتیه. کشتی یه جامعه به ظاهر تمیز و کاملا خرابه. شاید بگیم V در مورد دزد ها و دزدیه که تو مقدمه بود اما خودمونم میدونیم که دزدی فقط یه دستاویزه برای تصویر کردن یه جامعه…
مورد دوم در مورد اینه که کدوم سیاه نمایی بهتری از جامعه داشته؟ در اینجا به نظرم برد به طور صد در صدی با V هست. اینجا دوتا روش جلوی پامون هست که راکی تو IV از روش اول و تو V از روش دوم استفاده کرده. روش اول برای سیاه نمایی نشون دادن خود سیاهی به طور مستقیمه. تو قسمت چهارم همه چی سیاه بود. بدون طنز. از شخصیت نیکو گرفته تا فضا ها و آپارتمان و همه چیز. این روش مستقیم شاید خیلی خوب همه چیزو نشون بده اما تاثیر گذاری کمتری داره نسبت به روش دوم. روش دوم یه کم متفاوته. با یه مثال شاید قضیه روشن تر شه. یه فروشنده ای هست که تو مغازش یه خرس داره که این خرس قصه ما یه چشمش خرابه و از حدقه دراومده. فروشنده میتونه خرسو همونطوری که هست بذاره تو ویترین. تو این حالت شما میدونید دارید یه خرس خراب میخرید اما به خاطر قیمت خوبش اونو میخرید و با بی چشم بودنشم کنار میاید. حالا فروشنده یه کار دیگه میکنه. خرسو به شما ارزون میده اما نمیگه که چشمش خرابه و به زور چشم خرسو موقتا سرجاش نگه میداره. شما خرسو میخرید و به خونه میارید. در حالی که الان تصورتون اینه که یه خرس سالم رو خریدید اونو از جعبه بیرون میارید و متوجه چشم خرابش میشید. اینجاست که متوجه زشتی چشم خرس میشید و دیگه کنار اومدن با این خرس یک چشم سخت میشه. و البته که فروشنده هم کلی فحش میخوره به خاطر ذروغش. تو روش دوم اول جامعه ما( که تو این مثال جای خرس یک چشمه) به شدت روش مانور داده میشه. همون کاری که اگه دقت کرده باشید راکی قبل عرضه بازی انجام داد. مانور رو قابلیت هایی مثل یوگا، تنیس، دوچرخه سواری و کلی چیزای دیگه. یوگا خوبه تنیس عالیه و دوچرخه سواری حرف نداره اما تو یه آرمان شهر! نه تو شهری که مربی تنیس همسرتون با همسرتون خوابه. یا یوگایی که به زور زن غر غرو و مسخرتون مجبورید با اون مربی ا.و.ب.ی.ش سر . کله بزنید. با دوچرخه سواری با یه خانوم هیستریک ورزشکار که فکر همب.ستری باهاشم ترسناکه یا دوچرخه سواری با پسرتون که تازه از سر بازی کامپیوتریش اونم با شکستن تلوزیونش بلندش کردین. و تازه بعدشم قراره دخترتون رو از تو قایق تفریحی کذایی بیرون بکشید! حالا تازه متوجه میشیم که خرسی که خریدیم چشم نداشته!
در مورد برنامه های تلویزیونی و سینما هم همین صادقه. فقط کافیه پای تلویزیون بشینید یا سینما برید( کاری که خوذم ساعت ها انجامش میدادم). مثال های زیادی هست که به دوتاش بسنده میکنم(البته یکیشو قبلا گفتم منتها خیلی حال کردم باش دیگه :۲۴: ) : مورد اول تبلیغ سیگار های “رد سیگرت” بود. تو این تبلیغات حالا جدا از دوتا بچه خوک که میگفتن چرا فقط والدین با سیگار حال کنن ما هم سیگار میکشیم! به داستان یک کارآگاه میرسیم که سر قضایایی پاش به واین وود باز میشه. بیشتر اسپویلش نمیکنم کلیشو میگم. تو واین وود دوتا اتاق نویسندگان هست: شماره ۱ و ۲…که داخل اتاق اول کلی میمون دارن با ورقا بازی میکنن و اتاق دوم هم کاملا در اختیاره کومونیسمه! سیاه نمایی از این بیشتر که هالییود به اون بزرگی به این راحتی زیر سوال رفت؟ خودم بعد از اون هر فیلم هالیوودی ای رو که میخوام ببینم تصویر میمونا و کومونیستا جلوی چشممه! یا مورد ذیگه ای که یادمه( مورد زیاده ها فقط فراموش کردم) فیلم یه رباط بود که تو سینما دیدم. رباطی عاشق پیشه که معشوقشو در حال ارضای همزمان دو رباط دیگه دید. و جوابی که از معشوقش گرفت این بود که من رباطیم که برای لذت دادن برنامه ریزی شدم! تو اون فیلم خیلی حرفا زده شد متاسفانه فیلمو کامل یاذم نیست. یا همون قضیه فیم ار شیم که دختر مایک هم درگیرش بود و زیبایی هرچه تمام تر با دخالت عمو ترور حل شد :۲۴: اینا یک صد هزارم از سیاه نمایی های V بود که تو پرده ای از طنز و هجو( سالم به نظر رسیدن چشم خرس) انجام شده بود.
مسئله ی بعدی در مورد شخصیت پردازی هاست…ببینید اینکه نیکو دیالوگ های فلسفه بگه خوبه یا بده و یا اینکه تو V فقط از فعل سپو.ختن استفاده شده به طیف مخاطب ها بستگی داره. نباید یادمون بره که این یه بازی ویدیویه نه واقعیت صد در صد. بستگی داره مخاطب کی باشه. تو شماره چهارم از بس فضا سازی سنگین بود حتی اگه نیکو برمیگشت و به شیشه مانیتور زل میزد و با یه لحن فلسفی میگفت: “د.وث پدر درست بازی کن پدرمو درآوردی از بس که مردم!” من تعجب نمیکردم. چون نیکو بود. یه اروپایی که درونیاتش عمیقه. اما تو V با اون سبک طنز و شخصیت پردازی واقعا جایی برای حرفای فلسفی نبود. اصلا چه چیزی فلسفی تر از فعل F&%KING??? خلاصه صحبتم اینکه نه به V ایرادی وارده نه IV. چون مشی داستان گوییشون متفاوته.
تو شخصیت پردازی ها مشکل دیگه ای نبود فقط اگه میشه زمانشو یه کم بیشتر کنید :۲۴: البته اینو جدی میگما. بازی خیلی کوتاه بود. همه ی شخصیتا به جز مایک و تروور هنوز کلی جای کار داشتن.
در مورد شخصیت فرانکلین هم یه سری توضیحات هست. ببینید من یه پسر عمه دارم که یه الوات واقعیه. طوری که اگه جلوش حرف اضافه بزنید تموم دندونای خوشگلتون حلقتونو مزین میکنه. اونم به مدد پنجه بوکس تازه! همچین آدمی واقعا همه چی به جز خودش یا محلش براش مضحکه. همونطوری که دعوا های مایک و تروور براش مضحکه و اینو بارها مستقیم به خودشون میگه. همچنین زندگی همچین آذمی واقعا کشش خاصی نداره و اتفاق عجیب غریبی توش نمیفته. به نظرم اگه بیشتر رو شخصیت فرانک مانور داده میشد با یه چیز مسخره اغراق شده طرف بودیم ولی ما همچین چیزی نمیخواستیم چون تروور همچین چیزی هست. فرانک یه زندگی معمولی و عادی تو یه خانواده گنگ داره و اینم خوب نشون داده شده. فقط تنها چیزی که به نظرم کمه( اونم تو حوضه گیم پلی نه داستان) یه ذره دعواه ای خیابونی و بین گنگیه. مثل دعواهایی که تو SA با بالاسا داشتیم.
در مورد پایان های بازی ها هم نظری ندارم ولی خودم با IV بیشتر حال کردم.
در کل نمیشه بگی V بهتر بود یا IV چون اصلا از دو روش مختلف استفاده کردن فقط میتونم بگم که V طیف مخاطب بیشتری داشت و تاثیر گذار تر بود.
ربط به داستان نداره
اونهمه مانور رو دزدی، جزئیات، ریزه کاری، اما هیچ کدومش مثل مرحله سرقت gta iv حال نداد که نداد.
:۲۳:
فقط میتونم بگم خدا همتونو شفا بده
شرمنده بابت اسپم
GTA IV واقعاً دگرگون کننده این سری و کلاً بازیهای اوپن سورس بود واسه همینه که خیلی به چشم میاد ولی توی بازی میبینید که خیلیها خیلی سریع و راحت از داستان میرن کنار بدون اینکه معلوم بشه چی شدن؟! درسته که اگه میخواستن به همه بپردازن به یه حجم دیتای عظیم روبرو میشدیم ولی خب بهتر بود بهتر پرداخته میشد بهشون. GTA V به نوعی مکمل بود و این سری به تکامل رسوند. به خصوص ورژن نسل ۸ که با اضافه کردن نمای اول شخص عالی از آب در اومد. ولی در کل برقراری ارتباط با GTA V بهتره به نظرم. هم از نظر داستانی و شخصیت پردازی و هم گیمپلی!
اوپن سورس = اوپن ورلد
:lol: :lol:
از نظر من gta v بیشتر به اسم سری وفادار بود چون اسم سری دقیقا همین کاریه که این سه نفر انجام میدن
ولی در نسخه های قدیمی به این صورت نبود(به این بزرگی) تشکر فراوان بابت نقد
راستی یه سوال episodes from liberty city دی ال سی هست یا standalone چون وقتی بازی رو تو دسگا میذاشتم مینوشت gta iv?????
راستش من اصلن از جی تی ای وی خوشم نیومد . روند خیلی تکراری داره داستانش قوی نیس و چالش نداره . راستش من خودم بشخصه از اینکه تفنگم گهگاهی کثیف بشه و با گان اویل تمیزش کنم لذت میبرم ولی جی ای ای وی همچین چیزی نداشت ته تهش بتونی وسایل نقلیه برونی ، ول بگردی ، یا اینکه سی چل تا تفنگ بخودت ببندی بقیه رو بکشی . خیلی بیخود بود حتا توی جی تی ای آی وی روایت گی تونی خیلی مکان های بیشتری برای خوشگذرونی وجود داشت ک تو جی تی ای وی شاهدش نبودیم عید شمام مبارک باشد
از نظر گیم پلی ivخیلی بهتره از v من تجربم این طور بود خیلی کارارو تو iv میشود کرد مثل غذا خوردن مثل دنیای واقعی از روزمین سنگ برداشتن یا
یا خیلی کارای خفن ولی تو v نمی شد .
چرا در بازی جی تی ای iv هیچ افرادی وجود ندارد