Creepypasta | Herobrine (آپدیت شد!)
همگی با افسانههای محلی آشنایی داریم. داستانهای خیالی اغلب ترسناکی که در طول زمان تبدیل به بخشی از فرهنگ ما شدهاند. بیشتر اوقات ما آنها را با عنوان “Urban Legends” شناختهایم داستانهایی که با جنبهای واقعگرایانه و مخوف نقل می شدند تا اندکی شما را مشغول خود کنند. امروزه شاهد گونهی تازهای از این داستانها هستیم. داستانهایی که تحت تاثیر جامعه ی مدرن قرار گرفتهاند و به کمک اینترنت به سرعت پخش میشوند. این داستانهای نوین “Creepypasta” لقب گرفتهاند، به عنوان مثال یکی از مطرح ترین این داستانها داستان Slenderman معروف است. ما همیشه مشتاق شنیدن اینگونه داستانها بودهایم. حال قصد داریم از این به بعد Creepypasta های مرتبط با گیم را برای شما نقل کنیم…
همین چند وقت پیش یه دنیای جدید تو بخش تک نفره ماینکرفت درست کرده بودم. همه چیز مثل همیشه بود. طبق روال همیشگی شروع کردم به قطع کردن چندتا درخت و با الوار ها یه میزکار ساختم. احساس کردم یچیزی تو اون مه غلیظ داره تکون میخوره، حقیقتش سیستمم یکم(!) ذغالیه و باید فاصله رندر هارو خیلی کم کنم، بنظر میومد یه گاو باشه، منم از خدا خواسته انداختم دنبالش تا بلکه با چرمش یه زره برای خودم درست کنم.
متاسفانه خبری از گاو نبود. یه کاراکتر دیگه بود، با طرح “استیو” ( کاراکتر پیشفرض برای شخصیت اصلی در ماینکرفت) برگشته بود و به من نگاه می کرد. ولی چشماش… چشماش یجوری بود… انگار خالی بودن…
نگاه کردم… دیدم خبری از نام کاربری نیست و دوبار چک کردم تا مطمئن شم تو بخش چندنفره نیستم! رفتارش عجیب بود، چند لحظه بعد به سرغت از من دور شد و تو مه فرورفت. کنجکاوی داشت دیوونم میکرد، دنبالش رفت ولی انگار گم شده بود.
به بازی ادامه دادم، واقعا نمی دونستم باید چه فکری در مورد اون کاراکتر که شبیه “استیو” بود بکنم. همینجور که تو دنیا پیش میرفتم چیزایی عجیبی میدیدم، چیزایی که احتماله ساخته شدنشون بطور خودکار خیلی خیلی کم بود. تونل های ۲*۲ توی سنگ ها، هرم های شنی کوچیک توی دریا که شاید خودم هم نمیتونستم مثلشون رو درست کنم! یه سری جنگل هم دیدم که درختاش اصلا برگ نداشتن! نمیدونم چرا ولی همش فکر می کردم یه بازیکن دیگه رو تو مه پیدا کردم… هر وقت که احساس می کردم دیدمش فاصله رندر رو میبردم بالا تا شاید بتونم دوباره پیداش کنم آخه بار اول درست بهش نگاه نکردم، ولی اصلا نتیجه ای نگرفتم.
بازی رو ذخیره کردم و یه سسر به فروم ها زدم تا ببینم کسی دیگه ای هم با این “بازیکن” عجیب غریب روبرو شده یا نه…
چنین چیزی اصلا تو فروم نبود! پس خودم یه پست نوشتم و از همه پرسیدم که آیا اونا هم تجربه ای مشابه به من داشتن یا نه؟
جالب این بود که پستم ظرف ۵ دقیقه پاک شد.
فک کردم شاید سرور مشکلی داره پس یبار دیگه پست رو زدم و اینبار حتی سریعتر از دفعه پیش پستم پاک شد.
همون موقع یه پیغام خصوصی از یه کاربر به اسم “Herobrine” گرفتم که فقط یک کلمه توش نوشته شده بود… “دست نگه دار”
رفتم سراغ پروفایلش ولی…
با ارور ۴۰۴ مواجه شدم…
جند ساعت بعد یه ایمیل از یه کاربر دیگه گرفتم…
می گفت” ماد هایی که روی بازی نصب می کنیم باعث میشن پیغام هامون تو فروم خونده بشه… ابنجوری از طریق ایمیل ارتباطمون امن تره”
کسی که بهم ایمیل زد ادعا می کرد که خودش هم اون “بازیکن” مرموز رو دیده و تازه آمار اونایی رو که اون “بازیکن” رو دیدن هم داره…
می گفت دنیا هایی که درست می کردیم همیشه یه سری ویژگی ها و سازه هایی بهشون اضافه میشد که مشخص بود کار یک بازیکن واقعیه…
فقط مشکل اینجاست که تنها بازیکن واقعی خودمون هستیم…
می گفت اون “بازیکن” اصلا چشم نداره…
حدودا یک ماه بعد دوباره از این دوست ایمیل بازم یه چیزایی شنیدم…
یسری از بازیکن ها تونیته بودن با “اون” مواجه بشن و با یکم کلنجار رفتن با سورس کد بازی فهمیدن که اسمش “Herobrine” بود…
خیلی جالب شد چون همین “Herobrine” به من گفت “دست نگه دار”
با یکم تحقیق و گشت و گذار فهمیدیم که اسم Herobrine بیشتر توسط یه گیمر سوئدی استفاده می شده…
یکم که بیشتر تحقیق کردیم فهمیدیم که این Herobrine قاعدتا باید برادر مارکوس پرسونز باشه… همون “ناچ خودمون” که ماینکرفت رو ساخته بود…
اما هنوز مطمئن نبودیم…
من به مارکوس ایمیل زدم و ازش پرسیدم آیا برادری داره یا نه ؟
جواب مارکوس منو شوکه کرد
آره ولی اون دیگه بین ما نیست.
هیچ وقت دیگه بعد از اولین برخوردم نتونستم “اون” رو ببینم ولی همون یبار خوشبختانه تونستم از صفحه عکس بگیرم…
این تنها مدرک من برای اثبات وجود Herobrineـه…
از اون روز به بعد دیگه هیچ تغییر عجیبی تو دنیام ندیدم.
جالبه ممنون
من انقد توش فرو رفتم که شب کابوس میدیدم یکی که شبیه خودمه اما چشاش سفیده اومده بالا سرم :۲۶: :۲۶: :lol: :lol:
یعنی چی؟ من نفهمیدم چرا بهت گفت دست نگهدار. مگه افشاگری سیاسی داشتی میکردی؟ الآن از خودت دراووردی یا واقعی بود؟ با تشکر.
تشکر
جالب بود
ولی آخرش را نفهمیدم
خدایی با ماینکرفت خیلی حال میکنم :۱۵:
با چیه بازی حال میکنی؟ اعتیاد آور بودنش؟
آره داداش ی لذت خاصی داره
چشم . آقایی
راستی برای pc هم داره ؟
این یکی خیلی خوب بود
همیشه حوادث عجیبی تو ماینکرفت پیش میاد ولی این یکی واقعا جالب بود..
ممنون
داداش ممنونم ازت
ممنون قشنگ بود :۱۵:
ی چند ثانیه ای عجیب تو عمق داستان رفته بودم،ی حالتی تقریبا دهن نیمه باز و به صورت مرموز به مانیتور نگاه میکردم :۲۶: :lol:
خیلی ممنون
جالب بود
فقط من یه چیزی در مورد این موجود نفهمیدم
این موجود رو یه نفر یه بار واقعا دیده بوده؟
این داستان بازخورد های بالایی داشته ولی درنهایت ناچ همه چیز رو تکذیب کرد
خیلی جالب بود!
تشکر!
دیگه همین مونده بود که از این کله مربعی ها بترسیم! :۲۳:
حتما پس فردا ملت چلوی کامپیوترشون شکم رفیقاشون رو سفره میکنن که این یارو خوشحال بشه!
باو باو ترس این کله مربعی ها چند برابر شیطان درونه!! :۲۶: :lol:
یعنی نمیدونی تو این سه سال چقدر ترسیدم! :lol:
خیلی خوب بود
قشنگ توش غرق شدم دستت درد نکنه
والا این ماین کرفت هم بد جایی واسه ترسیدن چون هیچکس نیس تو مپ فقط خودتی دنیای لامصبش هم که تموم نمیشه هرچقد در ری بازم مییاد :۲۴:
دمت گرم! نگارش داستان خیلی خوب بود :*:
قدر جرت این بازی گرافیکو
ترول نکنید
از در پشتی خارج بشید
این یارو چی میگه شما میشناسینش؟؟
“قدر جرت” دقیقاً یعنی چی؟
ادبیات اسکولیه :lol: :lol:
به نظر من قسمت های قبلی باحال تر بودن.
فقط یه سوالی قسمت بعدی چه داستانی هستش؟
بیشین یره :lol:
خیلی خوب بود .
تشکر فراوان از آقای رنجبر.
اگه امکانش هست بازه زمانی بین هر دو داستان رو کمتر کنید!
با تشکر از جناب رنجر شاید باور نکنید اما من خودم این یارو رو تو forest دیدم!!!
نمیدونم اصلا تو کد های برنامه نویسی بازی هم این یارو نیست!
واقعا عجیبه. داشتم تو جنگل دنبال wood میگشتم یهو یه استیو دیدم از پشت درخت رد شدم دیدم دگ نیست!
مدرکش رو متاسفانه نتونستم ثبت کنم!
البته شاید یه witch یا villager بوده ولی متاسفانه اونجا spawn نمیشن پس شاید واقعا خودش بود
من تا حالا چیز عجیب تو ماینکرفت زیاد دیدم از باگ های بسیار عجیبی که سر کاراکتر استیو غیب میشه به جای اون یه سر زامبی ظاهر میشه!
یا کوه های که انقدر بلندن که برای رسیدن به قله حداقل ۵ الا ۶ روز طول میکشه به بالاشون برسی یا مشعل هایی که از قبل تو غار ها بودن
اما عجیب ترین چیزی که من تو ماینکرفت دیم من ۳ ساله دارم این عنوان رو هر روز بازی میکنم یک مرد سبز رنگ بود نمیدونم این چیز های که من دیدم تا حالا هیچ جای دیگه تو گوگل نبودن!!
واقعا یعنی چی ماینکرفت راز هایی داره که ادم رو به خودش فوقلاده معتاد میکنه نه بخاطر بلوک ها بلکه فقط به خاطر همین دنیای فوقلاده و بی نهایتش
فقط یک چیز هیچ وقت ماینکرفت رو تنهایی بازی نکنید !!!
……
اون مرد سبز zombi villager نبوده؟
نچ
من همه موب های بازی رو میشناسم!
اون یارو کاملا سبز بود!
لعنتی موهای تنم سیخ شد. چون دقیقا من هم دیدم. من یه هرم دیدم که کاملا معلوم بود کار یه انسانه.حتی یه خونه که تکی وسط یه دشت ساخته شده بود. دیگه هم هیچ جایی مثلش رو تو بازی ندیدم. اون موقع فکر نمیکردم فقط یه بار میبینمش وگر نه ازش عکس میگرفتم
لعنتی دیگه آدم نمیتونه با خیال راحت هم بلوک بکنه. این از اون ender man ها که عین جن هان اون از اون هرم ها که نورشون میره تا ته اسمون(اگر پشتوانه ذهنی داشته باشید , یه دنیای دیگه)و بهت قدرت میدن اون از اون پرتال آبزدینی که میره به جهنم. اون از اون دو نفری که آخر بازی درباره تو صحبت میکنن……
یعنی ترس هایی که من تو این بازی تجربه کردم تو هیچ جایی تجربه نکردم.ترس از تنهاییی که میدونی تنها نیستی. ترس از این که یه چیزی میبینی ولی هیچکس نیست که اون هم ببینش. تو ماین کرفت هیچکس ترس از مردن نداره چون میدونه سپان میشه ولی ترس با رو برو شدن داری.چون بعد از چند ساعت یا چند روز میفهمی که بازی خیلی عمیق تر و فکر شده تر از این حرف هاست و از اون به بعد همیشه ترس از این داری که نقش یه نمونه ازمایشگاهی رو داری و دارن تو بازی تحت نظرت میگیرن….فکر کنم پارانویا گرفتم ولی ماینکرفت بعضی مواقع منو تا مرز پا شدن از کامپیوتر ترشونده
من توی انلاین اینو اسپاون کردم( دوستانی که میگن وجود نداره ۱ سر به یوتوب بزنن متوجه میشن ) کل مپو آتیش زد و کلی tnt گزاشت خلاصه خیلی باحال بود :))) یادمه اسکین هیروبراین رو برداشته بودم دوستامو ازیت می کردم :)))
با سپاس از آقای رنجبر
جالب بود
عالیه…واقعا خیلی هم به واقعیت میخوره :۱۲:
واقعاً ماینکرفت یکی از تک ترین ساخته های دست بشر بوده و هست
منم هفته پیش که بعد از یک فاجعه، مردم ( تو بازی ) دوباره همه چی از اول ران کردم… یه خونه بود؛ چند نفر هم توش بودن…رفتم توش (نوار قلبی ————————- )
بعد بازی رو قطع کردم و فرداش دوباره باز کردمش… دقیقاً تو همون مَحَل بودم؛ ولی خبری از یه خونه و … نبود!!!!
از خودم پرسیدم چی شد! من که دیشبش تا حد مرز مرگ از این مَحَل ترسیدم؛ الآن کجاست!!!!!! ( راستشو بخواین می خواستم ازش فیلم بگیرم )
ولی، همه چی به یکباره، عوض شد…. یه تغییر خاموش…
Do not tell me abouti :21: :21: :21: :21: